هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۱
مریم م.م

زیاد سر حال نیستم. احساس کوفتگی و یکم خستگی .

به دیروز بر میگرده. ساعت 11.5  تا 12.

یه مرد 4 شونه و تقریبا بلند ، با پوستی تقریبا تیره. پیراهن مردونه 4 خونه آبی سفید و اتو کشیده و  شلوار پارچه ای . در مجموع لباسی مرتب.

اومد داخل

 یه قیمت پرسید. بعد وانمود کرد که زبونه منو نمیفهمه و براش بنویسم قیمت رو . 

اولش فک کردم کرو لاله.

نوشتم.  هی وانمود کرد داره صفر های رو میشمره.بعد گفت کربلا کربلا..  میخواست بگه عربه و زبان نمیفهمه و از کربلا اومده.

کیف چرمیش رو باز کرد.  یه طرفش دلار داشت و سمت دیگه کیف 3 تا 5 تومنی و یه 2 تومنی .

3 تا 5 تومنی رو نشون داد  که مثلا  اینقد؟؟

گفتم : نه . این خیلللللللی کمه. زیادتر.

2 تومنی نشونم داد. سعی کردم بهش بفهمونم که 2 تومنی کمتر از 5 تومنیه و این 2 برابر اونه .

50 50 کرد.

از کشوی میز یه 50 تومنی در اوردم گفتم اینو میگی .

کفت : جدید جدید .

گفتم : نه این جدید نیست . همش بوده ..

باز گفت جدید جدید .جدید جدید .

یه 50 تومنی ابی در اوردم  و گفتم اینو میگی . ذوق مرگ شد پدرسگ .

یهو دیدم کیفمو گرفته. یه سمته کیفمو اون داشت و  یه سمتشو من. داشت توشو نگاه میکرد.

یه بار گرفتم از دستشو کیفو حمع کردم. دوباره گرفت یه سمتشو و مداااااااااااااااااااااااااام تکرار کرد زنبق زنبق و کلی عربی حرف زد  یهو  قاطی کردم و با عصبانیت کیفمو از دستش بیرون کشیدم و با اخم و عصبانیت گفتم  : اااااااااا.

خلاصه.

گفت صرافی .

نشون داد که ادرس بنویس. منم نوشتم . سعی کردم بهش بفهمونم که این شهر یه صرافی بیشتر نداره. از هرکی بپرسه بهش نشون میده.

گفت از کدوم ور برم.

منم رفتم بیرون و بهش گفتم برو سر کوچه تاکسی سوار شو. 

وقتی برگشتم کله مغازه رو زیر رو کرده بودم.  خیلی شیک ومجلسی 200 تومن پولمو زد و در رفت .

رفتم سر کوچه دنبالش . اما اثری ازش نبود.

خیلی حالم گرفته شد. مامان و مجید میگن خدا رحم کرد خودتو اذیت نکرد.چقد شانس اوردیم وووو

مجید  میگه داعش نبود؟

گفتم داعش بود که منو به رگبار بسته بود همونجا .

من میگم عجب لهجه ای داشت.

خب میتونست جنوبی باشه.

خیلی خریت کردم.


بعدشم امروز بعد اذان صبح  بین 6 تا 7 صبح . خواب دیدم 2تا هسته از بدنم خارج شد . من گذاشتم تو پلاستیک زیپ کیپ.  بعدش به سرعت اون هسته ها کرم های چندشی تولید کردن و پلاستیک پر از کرم شد. بردمش دکتر.  دکتر گفت : کارت تمومه.  کبدت داغوونه. این کرمها کبدت رو پر کردن.  دارو فایده ای نداره. زیاد زنده نمیمونی. اولش گردنت کج میشه و بعدش میمری.


خوابش خستم کرد. خوابی بود که انرِزی گرفت. بیدار که شدم سر حال  و سردماغ  نبودم اصلا . کمی ترس. کمی خستگی ...

اما یه چیزی که بی نهایت برام جالب بود این بود که تو خواب  همه قنبرک زده بودن بابت به زودی مردنم.  اما من گفتم من باهاش مبارزه میکنم و از بین میبرمش.

چنین روحیه ای رو راستش در خودم سراغ ندارم.  شایدم باشم و خودم خبر ندارم . چون به لطف خدای بزرگ  سلامت بودم و بیماری های جزیی داشتم.

به هر حال زیا دسر حال نیستم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۹
مریم م.م

سلااااااااااااااااااااااااااااااام. من اومدم.  چه شاد و خوشحال اومدم. 

چندی قبل ، اقای ج.ه.ان. چ. ... بهم گفته بود  فلانی ؟ زنداداشت و  دختر دایی ات مسئول فنی  دهیاری ها هستن. تو کار بگیر  نقشه برداری  من انجام بدم  نصف نصف.

اولش که به نسترن گفتم  هزار جور نه و نو آورررد . اولش گفت وااای من دلالی خوشم نمیاد. یکم موند گفت : اخه میدونی چیه ؟  همکارم آقای ا.م.ین. ی میخواد شرکت بزنه من به اون کار بدم نقشه برداری اونم معماری رو بده شرکت من.

خلاصه . خودش فرداش به هدی  گفت . هدی بینهایت استقبال کرد. ..

تو این ۳ هفته هدی ۲ تا کار داد. نسترن هییییییییچی.   به مجید گفتم : نسترن که خودش رو داشت میکشت که کار خیییییییلی زیاده. م  مدرک بگیره کار خیلی زیاده. چی شد پس ؟؟؟

 خلاصه.

کار رو هفته قبل هدی داده بود. عصر  اقای ج زنگ زد. گفت امروز با اون دو نفر حساب کتاب کردم. شماره حساب بده . گفتم : نه . عجله ای نیست .

گفت : نه.  رفاقت و دوستی جدا .  کار هم جدا. من اینجوری راحترم. شماره حساب بده .

گفتم تا شب میفرستم براتون.  ساعت ۸.۵ فرستادم.

۱۰ شب اس ام اس اومد ۲۵۰  ریخته برام.  آآآآآآآآآی حال داد . آی حال داد . آآآآآآآآآآآآآآآی حال داد .  اصلا یه حلاوتی داشت که انگار چقده پول گرفتم. ؟؟؟؟ وای من برای ۲۵۰ تومن پول  که تازه ۱۰۰ تومنش هم باید بدم به هدی  چقده ذووووووووووووووق مرگم خدا جون.  ؟ 

این ۱۵۰  خیییییییلی بهم مزه داد. فک کن.  بی پولیه  یا چی ؟ چه حلاوتی داره . به به . 

من خوشششششششششششحالم.

خدا جون ممنونم ازت . دسته شما درد نکنه.  امیدوارم بتونم زیادش کنم. خیلی .  فک کنم از طریق هدی بیشتر به نتیجه برسم. باید با باقی مسئول فنی ها هم ارتیابط  برقرار کنم.  منتهی  از طریق هدی . نه نسترن.


البته شاید نسترن هم تحریک بشه. مخصوصا اینکه منو هدی یه چیزایی گرفتیم. کسی از پول بدش نمیاد .  ....



۲)‌ گفته بودم رنگ خریدم ها.  نچرال ۳ .  ظاهرش مشکی بود. اما زیرش نوشته بود   بران دارک .   بین ۳ و۴ بودم. همه گفتن ۴ .  گفتم : نه موهام روشن میشه. نمیخوام تغییر رنگ بده.  فروشندهه گفت موهاتون ۳  هست. خلاصه منم ۳ گرفتم.

جمعه صبح روز عید قربان برای بار دوم در عمرم رنگ گذاشتم. منتهی برای بار اول تو خونه.    اما

اما  اقا موهام تو نور آفتاب قهوهای شده.  کلی به جونه مامان و نسترن غر زدم.  گفتم : اصلا کی گفته بود من رنگ کنم. هر وقت با طناب پوسیده نسترن و مامان رفتم تو چاه همین بوده. 

اولش که از حموم در اومده بودم  خییییییییلی عصبانی بودم. کارد میزدی خونم در نمیومد. هرچی مامان و نسترن میگفتن ما قهوه ای نمیبینیم مشکیه .  بیشتر قاطی میکردم. داد و فریاد.  نسترن بعد از  کلی داد و فریادم  ، اقرار کرد که موهات  مشکیه. فقط یه پرده روشنتر شده.

کم کم برام عادی شد.  بقول مامان مثه اون موقع هایی شده که حنا میذاشتم. تو نور فقط قهوه ای میشه.

اما دفعات بعد   میخوام  ۲   بخرم.  ؛ براون  وری وری  دارک  ؛

۱ و ۲و ۳ هر ۳ تا تو پالت مشکیه مشکی بود. نوشته های انگلیسیه زیرش فرق داشت فقط.  ۱ بخرم میترسم خیلی ضایع پر کلاغی شه.

اما ۳ هم خوب نیست.  ایشالله عید که بخرم  ۲ میخرم.

میدونی ؟

مامان امروز میگفت :  آخی . چقد خوب شد. سفید هات رو پوشوند. وقتی میدیدم سفید داری  عذاب میکشیدم . غصه میخورم. اما حالا احساس خوبی دارم . 

میدونی ؟  

هیچی بهش نگفتم. اما  از اینکه کاری کردم که مامان احساس خوب داشته باشه  خیلی خوشحال شدم. نمیدونستم مامان اینقد از دیدن موهای سفیدم  اذیت میشه.

خداروشکر  .

تو دلم اما گفتم : مادر من موی سفید رو پوشوندی . سن رو چی کارش میکنی . ؟؟؟ شناسناممو چی کارش میکنی ؟،‌؟  

اما چیزی نگفتم. چرا باید احساس  رضایتش رو خراب میکردم.؟؟

 


۳)  همش  حوصله عنوان گذاشتن ندارم. اما تو این پست خط به خط عنوان داشتم. 

حلاوت.   دلالی .  یه پره روشنتر .   دارک .    و و و و و



۴) خدای قشنگم ؟ ممنووووووووووووووووووووووونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۲۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۲۹
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۴۹
مریم م.م

همین الان که داشتم  مدیتشین و هینوتیزم و این چیزا میخوندم تو یه سایت

سحر زنگ زد. گفت میخوایم بریم سینما با حمید.  بیایم دنبالت بریم؟؟

گفتم : نه بابا. من سینما دوس ندارم. کلا ترجیح میدم فیلم رو خونه ببینیم.

سحر کلی غر زد :  من شد یه جا بگم بیا بریم تو بگی باشه؟  همش حوصله نداری...

سحر گفت « حمید میگه :  همین کارا رو کردی مجرد موندی دیگه. بیا بیرون بذار مردم ببیننت.


...

نرفتم .

مگه قراره خودمو پشت ویترین بذارم. ؟  ...

برو بابا .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۳۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۲۴
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۴۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۸
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۴
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۲
مریم م.م

ببین ؟؟

من ،

اعتراف میکنم که آدم ضعیفی ام.  هر جا کارم گیر کنه و نتونم جلو برم ، سریع خودمو میبازم و اعصابم به هم میریزه. و بدترش اینکه همه میفهمن باز یه جایی کارم گیر کرده و نمیتونم پیش ببرم و اینجوزی دپسرده و عصبی شدم.


دسته خودم نیست. چی کار کنم خب.

دیروز برای نصب یه برنامه ای گیر کردم و نیاز داشتم از نت کمک بگیرم یه لحظه .

البته خب همینه همین هم نبود فقط.  مجموعه ای از شرایط و عوامل از قبل از اون دسته به دست هم دادن که سر اون قضیه دیگه ، سر وا کرد .


اینو پیرو  پست قبل گفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۲
مریم م.م

این روزگار بد کرده با قلبم،

کم بوده از این زندگی سهمم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۹
مریم م.م

اینو بابا میخوند و من خییییییلی دوس داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۷
مریم م.م

4 شنبه 18 مرداد 96 :

5.45 رفتیم ورزش با سحر. بعدش خونه و دوش و  صبحونه. چون کار داشتم بانک و دفتر ووو زودتر از خونه زدم بیرون. حدود 8.35 .  اومدم پایین پله ها کفش بپوشم. بند یکی از کفش ها رو کردم تو سگگش. خواستم یه قدم بردارم که اون یکی پامو بذار بالاتر که راحتتر ببندم که یهو بند باز کفش زیر اون یکی پام گیر کرد و کفش جر خورد.   

یه کفش دیگه پوشیدم. هنوز 200 متر از خونه دور نشده بودم که یهووووو  تالاپی  از رو شاخه ی درخت بلند یه چیز باضربه ریخت رو سرم.

تا به خودم بیام و نگاه کنم چی بود چشمت روز بد نبینه. بخشی از دستم ٰ بخشی از بند کیفم همش  پهنی شده بود.  از حالت کچ و کوله ی  صورتم  همه مغازه دارا و ادما خندشون گرفته بود.

با حرص برگشتم خونه. مامان گفت چی شده ؟ گفتم  کبوتر خاکبرسر  گند زد به تمام هیکلم. رو سرم  و دستم و  شالم و کیفم ووو

ای گند بزنه بهت .

چون نمیدیدم که کجا ها رو باید تمیز کنم و  اصولا ایا تمیزشدنی هست یا عوض کردنی برگشتم خونه.

مامان برام  تمیز کرد و بدون عوض کردن لباس دوباره رفتم . به مامان گفتم :خدا به خیر کنه. از سر صبح اون از کفش این از این...

حال گیری شدیدی بود.  سر صبح  ؛ حموم رفته ؛ تر وتمیز ، اون حجم از کثافت کبوتره وسط پیاده رو...

ترانه به مجید تو تلفن میگفت :  گنجشک سر عمه رو پی پی کرده .

مجید اولش فک میکرد چرت و پرت میگه و بچه اس دیگه.

بعدش که فهمیده بود خندش قطع نمیشد.

نسترن ساعت 10 تو تلگرام پیغام داد که :‌ خوش به حالت ، خوشششش شانس.

بهش گفتم : مسسسسسسسسخره. سر صبح اعصابم خورد شد.


بعضی ها معتقدن  اگه پرنده خرابکاری کنه سرشون خوش شانسی میاره براشون . :-))))


5شنبه 19 مرداد 96:

نسترن ؛ سحر و حمید رو شام دعوت کرد ( با نسترن و ترانه یه بار خونه سحر رفته بودیم شام. گفته بود مجید هم بیاد که ما گفتیم فصل کار مجیده نمیتونه بیاد. ما هم حالت عصرونه رفتیم. تا نزدیک 10 برگشتیم خونه. ترانه یه پیش دستی هم شکونده بود . )

صبح با سحر رفتیم ورزش. بعدش به اصرار سحر رفتیم حلیم خوردیم.  من اصلا موافق نبودم. به زوووووز منو برد. هرچی گفتم سحر ؟ اخه رفتیم  ورزش بعد بریم حلیم.؟؟؟‌چه ورزشیه اخه.    گوش نکرد.

میدونی من دوس نداشتم زیاد و حس بدی داشتم.  اخه سر صبح با لباس ورزشی 2 تا خانوم برن تو مغازه حلیم فروشی بشینن و حلیم بخورن ؟؟؟؟؟؟؟  برام غیر عادی بود.به هر حال فرمون دسته سحر بود...

اعتراف میکنم که لذت داشت. خلاف شرع که نکردیم.

حلیم رو نتونستم بخورم. سحر میگفت چون صبح زوده به این موقع خوردن صبحانه عادت نداری. بردار ببریم.  بقیه حلیمم رو بردم خونه و دادم مامان.

بعدش رفتم بالا . پله های نسترن اینا وحشتناک کثیف بود. بر خلاف مامان که همیشه پله های ما رو طی مزنه وجارو  ٔ، نسترن همش سالی دو سه بار  این کارو میکنه.

میدونستم که مهمون داره  احتمالا بعداظهر باید این کار و بکنه. برای همین قبل رفتنشون رفتم ازش طی گرفتم که پله هاشون رو طی بزنم بعدش برم حموم. 

گفت : نه و  تعارف و اینا .

گفتم: نه بده. بعدش میخوام برم دوش بگیرم. صبح خنک تره. بعد اظهر اینجا خیلی گرم میشه. بعدش شب مهمون داری حالت بد میشه.

خلاصه اونا رفتن سر کار و منم تا 8.5 پله هاشون رو 2 طبقه طی کشیدم.  (‌به به .  خدایی که مثه نسترن  خواهرشوهر  داره ؟ به ماهی من؟؟؟ کدوم خواهرشوهری پله های زنداداشش رو طی میکشه ؟؟؟   :-))))

خلاصه . طی کشیدم  رفتم طرف خودمون که یکهو گفتم بذار یه کیک هم درست کنم دیگه بعداظهر کار کم بشه.  یه کیک شکلاتی ساده هم درست کردم و پریدم حموم دوش بگیرم . رفتم دوش گرفتم و  کیک رو سپردم به مامان که سر موعد از فر در بیاره.


شب هم بجه ها اومدن.  خوب بود.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۳
مریم م.م

گرما و عرق ریزون  تابستون رو  ترجیح میدم به سرما و لرزش زمستون .

الان که وسط گرمام اینو میگم که بعد نگی چون زمستونه اینو میگی.

تابستون رو با تمااااااااااام شرایطش خواستارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۵
مریم م.م


1) دومین روزه. با سحر میرم. امروز اوضاع بهتر بود. اما الان خیییییییییییییلی خسته ام. خوابم میاد. احساس خواب الودگی و حتی کسالت میکنم.  خب اخه  4.50  بیدار میشم برای نماز. تا نماز بخونم 5.05   5.10 . بعدش دیگه نمیشه خوابید که. 10 دقیقه به 6  تا 6 سحر میاد دنبالم. تا  7 . خونه میام بالا  7.10 شده. تا دوش و صبحونه  میشه 8 .  بعدش هم مسواک و  کارهام. تقریبا 9 میزنم بیرون. بانک و اینور و اونور . 10 هم که اینجام.


2) بشدت  نیاز به دوربین و البته یه ماشین احساس میشه. ثامنه گور به گور شده. 

دوربین و ماشین هردو ابزار کارن.   دیشب بچه ها میگفتن  یه پراید بگیر. اولش گفتم دیگه چی ؟‌نگرفتم نگرفتم حالا پراید بگیرم. ؟؟؟؟؟

بعدش دیدم راس میگن . در هر صورت که من نمیتونم با یه ماشینه خوب و صفر برم برای " برداشت " و کار . ..



3) دنبال مجوز سم فروشی هم هستم. دارم تحقیقات میکنم.

مجید میگه : با یه دست چن تا هندونه بلند میکنی ؟؟؟


4) خیلی خسته ام.  خواب الودگی و سر گیجه و...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۸
مریم م.م

عرضم به حضورتون که

جنس ها شدت ناقص شده. بعضی ها رو 15-20 کارتن داریم و بعضی هارو صفر.

ست ها  بالانس نیستن . مثلا  یکی از ظرفش 5 کارتن مونده از  دوشش 0 یا فقط یک عدد .  فعلا داریم کشدار (؟)  کجدار و مریز  میکنیم .

 همین الان یه وازه رو به درستی با مفهوم واقعی پیدا کردام.   " کجدار ومریز "  به معنی دست به عصا رفتن ٰ مدارا کردن   . ظرف رو کج نگه داشتن و در عین حال مراقب نریختن محتویات ظرف بودن.  کجدار و مریز .


خب میگفتم.

اره . فعلا باید تا میتونیم جنس هارو پول کنیم. دیکه عصر ها هم کسی نمیاد و تعطیله.

کسی که چه عرض کنم نسترن باید بیاد که ...


2 )‌این جن روزه بشدت هواسم سر خریده یه دوربینه. حتی حرفش تو خونه هم هست. نسترن هم مصره (؟) ( اصرار داره ) که بخرم. ولی ٰ پول ثامن آزاد نیست لعنتی. همه ی پول دسته ثامن الائمه اس. و دست ما خالی و خرما برنخیل. ...

امروز یه تحقیق کردم از اقای حسین . پور.   خودش چینی خریده پارسال 9 تومن. اما من جینی نمیخوام.  گفت : ساندینگ و روید هم هستن .  اما در نهایت " لایکا " حرف اول رو میزنه. تو گیلان هم چن تا شرکت بزرگه که دوربینشون لایکاست.

لایکا t03  'گفت حدود 23  بسته به قیمت دلار بالا پایین میشه.

لایکا t06 حدود 27 تومن.  این دیگه بهترینه.


میخرم . به زودی میخرم. یه gps ,و یه لایکا 06

میدونی ؟ اگه دوربین میخریدم  ماشین هم به اجبار میخریدم. :-)))) پولامو خرج میکردم تماااااااااااام. راحت.

فعلا باید باز هم منتظر بمونم ببینم چی میشه. ثامن . فک نکنم تا همون برج 12 بتونم سپرده ها رو برداشت کنم. مامان پریروز میگفت دوس داره زودتر دوربین بخرم. میگفت زمین (‌بیجار )‌رو بفروشه. بشدت مخالفت کردم. ارث پدریش رو بفروشه برای من ؟ اصلا . اجازه نمیدم. اونم تو شرایطی که مامان همیششششه دوس داره اموالی که ارث میرسه رو حفظ و حراست کنه و چندین برابر بشه. نه اینکه به تاراج بره. ...

تو فکر زدن یه دفتر ٰ خریدن یه دوربین  هستم. خدا بزرگه. تا ببنیم چی میشه.


3) آهاااااا. امروز صبح ساعت 6 با سحر رفتیم  ورزش . پیاده روی دور استخر.  2 دور زدیم.  با ماشین اومد دنبالم . تا اونجا با ماشین. بعدش 2 دور . تو راه برگشت نون سنگگ.

میدونی ؟ راستش زیاد بهم خوش نگذشت و نشاط نداد.  اول اینکه )‌ با ماشین رفتیم تا اونجا. من دوس دارم کلا از خونه پیاده برم.

دوم اینکه )سحر هم قدم با من نیست و آروم میاد. میگه چرا عجله داری ؟  خب اومدیم ورزش . نیومدیم قدم بزنیم که.   من پارسال و سالهای قبل میدویدم.

سوم اینگه ) دوس دارم زودتر بریم. 5.5 .  نه 6 .

چهارم اینکه ) سحر خیلی حرف میزنه. دوس دارم بیشتر ورزش کنیم. ورزش کنم و از محیط لذت ببرم . کمی انرِزی بدم و جملات تاکیدی و در نهایت شکر خدا و سپاسگذاری.   اما 

با سحر نمیشه. ور ور  ور  حرف های بیخود و پشت سر گویی و خاله زنگ بازی

5 اینکه )‌ هررررررررر روز نون تازه ؟؟؟ نه بابا . ادم زیاد تر میخوره و جاق میشه.  دوس ندارم این قسمتش هم .


اقا ؟

کلا حال نکردم هیج جوره دیکه . 

تازههه اون وسط میگه حالا یکم بشینیم . گفتم برووووووووووو بابا .  تفریح مگه اومدی. بیا بریم خونه دوش بگیریم. سر صبح بشینیم چیه.؟؟؟

مامان خیلی باحال بود. ان شاءالله زودتر زانوهاش خوب بشه. از اریبهشت و مشهد درگیر آرتوروز شده . ای بابا.


میدونی ؟با همه ی این بدیها و حال نکردن ها ٰ‌  بازم خوب بود. این که صبح بعده نماز  نخوابیدم و زود زدم بیرون. 

و اینکه از دیروز که گفتم میخوام برم ٰ دیدم که نسترن چقدر حسرت میخوره و دوس داره جاتی من باشه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱
مریم م.م

دنیا خیلی کوچیکه.

فضای مجازی هم دسترسی ها رو راحت تر کرده.

یه اشنای مجازی داشتم . رو "دیوار "چیزی برای فروش گذاشته بود.

با دونستن جنس فروشی و شهر و یه سری چیزای دیگه ٰ به رااااااااااااااااااااااجتی  مابین اون همه ادم دیگه پیداش کردم و شمارشو زدم تو تلگرام .

خب . جالب بود دیدن عکسهاش.  

اگه میخواستم به رااااااااااحتی خودش شمارشو میداد.  نمیدونم چرا اینجوری.

اصلا حالا که گفتم حسه خوبی ندارم از کاراگاه بازیم.  خب که چی ؟؟؟ خیلی زرنگی ؟؟؟ تیز و بزی ؟؟

اه اه .

کار مسخره ای بود . بی تربیت.

به جوونه خودم کنجکاویم گل کرده بود. ولی جالب بود . بین چند دهه نفر  ٰ نزدیک 100 نفر که اون محصول رو با همون رنگ تو همون شهر برای فروش گذاشته بودن پیدا کردم.  البته بگم هااا .  3 تا شماره رو اشتباه زدم.  چهارمین شماره درست بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۵
مریم م.م

خودهیپنوتیزم اگر استمرار یابد,آنچنان تفکر و تعقل و استعدادهای درونی را پرورش میدهد و بزرگ میکند,که انسان معمولی را تبدیل به نابغه ای بزرگ جهانی خواهد شد,بعنوان مثال اگر فردی قبل از شروع خودهیپنوتیزم,استعدادهایش به اندازه مورچه باشد,پس از ماه هاتکرار خودهیپنوتیزم تبدیل به شیری مقتدر و توانا میشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۸
مریم م.م


کاش فرزندی میداشتم از آنه خودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۶
مریم م.م
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۵
مریم م.م

دیروز کلاس داشتم تو دفتر نسترن اینا.  اون خانوم نمیاد. گفته پابان نامه دکتریش سنگینه نمیرسه به gis.  شدیم 3 نفر . جهان.چ. ی  گند زد به صندلی و دسته اش رو کند احمق.  همش پودر شد ریخت زمین...  کل فضا رو گند زد. جارو هم کشیدم .اما تگه های مشکی چسبیده بود به زمین. درست مثه پودر مشکی  .  امروز صبح رفتم دفتر رو تمیز کنم.  کلی فحش به خودم و جهان.چ.ی . ووو دادم.  مجبور شدم برم سیم ظرفشویی بخرم تا بتون  5-6 تا سرامیک رو تمیز کنم.  خیس عرق شده بودم. بابا دفتر  " امانته "  نمیفهمین ؟؟؟؟

تازه  صندلی هم ماله هدی بود نه نسترن یا مشترک.

نسترن هم دیشب ناراحت شد و  دعوا کرد.  خب طبیعیه که بگم بهم حسابی بر خورد.  منم گفتم  : خسارتشو میدم . ..

میخوام دیگه نرم تو دفتر اینا.  بریم یه جای دیگه .  امانته . نمی تونم همش استرس داشته باشم. اینجور شد اونحور شد. درو خوب بستم ؟ برقو خاموش کردم ؟     بعدشم که دیشب به نسترن گفتم  خیلی روشن و واضح دعوا کرد و برام سنگین شد. تا صبح خوابم بهم ریخت. همش خواب دفترشون رو میدیدم و کابوس...

خداروشکر به هر جون کندی بود تمیز کردم و روش هم یک طی کشیدم.

...

..

میدونی ؟‌کلا  از اون موقعهاست که احساس خستگی مفرط از زندگی میکنم . عمره  تباه شده و این حرفا . ...

سعی میکنم بها ندم بهش. فکرم رو معطوفه چیزای دیگه کنم.  خدا بزرگه .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۴
مریم م.م

1) سرمای خیلی سختی خوردم.  از 3 شنبه ی قبل درگیرم. سینم چرکی شده. میسوزه. بیش از یه هفته اس.  خب سرمای تابستون دیر خوب میشه...


2) 8- 10 روز تلکرام نداشتم. چون این سیستم ویروسی و عوض کردن ویندوز وووو...


3) از 4 شنبه ژیش کلاس Gis شروغ شد. تو دفتر نسترن اینا. خوب بود. امروزم کلاسه. 10 جلسه 2.5 ساعته. 350 تومن نفری.

این هفته   " واسط " هم شروع میکنیم . با یکی دیگه. اونم 350 تومن.


5 ) جمعه تولد نسترن بود. حال نداشتم چک و چونه ی کیک بزنم. راستش اصلا حاله کیک درست کردن نداشنم. بنابراین گفتم هرجور خودت دوس داری. میخوای با هم درست کنیم یا میخوای تنها.

گفت : نه . امسال تو هرجور دوس داری . ...

خلاصه با هم درست کردیم.

جمعه با اینکه حیلی مریض بودم اما خوش گذشت.

کادوش  250 ژول دادیم. یه کفش تابستونی از " بنتی "  و  50 هم ترانه.    دیگه  باباش اینا چقد دادن نمیدونم...


6) ازمون نظام قبول نشدم .باید 60 میزدم. من 49 زدم. البته دوره ی اول همهی استانها  کمتر از حد نصاب بذیرفته شدن. ازمون مسخره ای بود. دوره ی بعدی رو شهریور برگزار میکنن. شرکت نکردم.


7 ) دیگه اینجا هم تق و لق شده. عصر ها هیشکی نمیاد. فقط صبح ها بازیم. اونم  با جنسای ناقص. فقط باید یکم جنس رو نقد کنیم. همین. یعنی تعطیلی و بیکاری قطعی شده دیگه .


8 )‌ثامن الائمه هم که  گور به گوریش قطعیه. بولامون رفت . میخوان مثه کاسبین بدن گویا. مثلا 100 تومن 70 تومن.  البته نه 70٪ ها. نه . بسته به سالها و سودی که بیشتر از مجوز بانک مرکزی گرفتی رو کسر میکنن.  اه.

کاش برداشته بودیم همه رو .


9) منو بگو که چقد برنامه داشتم. بایان امسال میخواستم بولامو یکی کنم همشو و یجا  یه سبرده بذارم. ( الان سبرده هام جدا جداست. 4 تا ) .  میخواستم یکی کنم  و کل سودش رو بردارم و به کارایی که دوس دارم و تا حالا از خودم دریغ کردم ببردازم. چه میدونم مثلا یادیگیری یه ساز .  رفتن به مسافرت خارجی و داخلی ٰ‌ٰو  برقراری بیمه و و  و و ...

راستش با اینکه ثامن بولمو خورده و  عنقریب بیکار میشم  و بازم اینده ای نامعلوم ٰ اما اصصصصصصصصصصصصصصلا نگران نیستم . میدونی  کم کم دوباره دارم رو خودم کار میکنم. تقریبا یکی دو روزه.  معجزه ذهن.  از ماست که برماست.  من میتوانم ...

میدونی ؟‌من جدی دلم میخواد  "‌هیبنو ترابی " یاد بگیرم.


اههه.  امروز لب تابو اوردم.  نمیدونم ب کجا رفتم هرجا ب  داره رو ب تایب میکنم و اعصابم داره خورد میشه . ..و

ژچجحخحهعغفقثصضشسیبلانمکگ

/.وئدذرررزطظظطزرذدئو./ژژژژژ//.وئدددددذرزطظظظظظظظشسیبلاتنمکگ

ژچجحخهعغفقثصضضضضضضضضضضضپ

ا؟ پیدااااااااا کردم. چرا "پ "‌رفته اون بالاااااا ؟؟؟

به به . جوینده یابنده اس.

 داشتم از هیپنو تراپی میگفتم و علاقه ام. اما خب . اینم مثه باقیه کارا  " ممارست " میخواد. مراقبه و مکاشفه .وووو ...


خدایا ؟‌شکرت.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۳
مریم م.م

1) صبح که اومدم  تلگرامو باز کردم دیدم  دختر نازنین بدنیا اومده و بهش تبریک گفتن همه.  عکسشو گذاشته بود.

 دلخور شدم. بهم خییییییلی برخورد.  میدونی ؟ انتظار داشتم به عنوان دوست صمیمی  خبردار میبودم . ناراحت شدم قلبا.

تقریبا 2 هفته ی قبل  بهم گفته بود که  م ؟  بین ادرینا و دریا کدوم ؟؟   داشت نظر سنجی میکرد. منم گفتم  آدرینا.


زنگ زدم وبرنداشت.  تو تلگرام خصوصی براش پیغام گذاشتم. تبریک و اینا . 

8-10 تا عکس فانتزی آتلیه ای خیییییلی شیک براش درست کردم با همون 2 تا عکسی که تو گروه فرستاده بود.

میدونی ؟ گاهی آدم از دوست صمیمیش ، هرچقدر هم که دور باشه انتظار داره.  انتظار داشتم میدونستم نه اینکه تو گروه بخونم و ببینم.

هنوز به این باور نرسیدم که دیگه هیییییییچ دوستی وجود نداره.

...


2 ) ثامن بازم  قطع کرده ATM صادرات رو . و از داخل باجه هم 300 تومن بیشتر نمیده. ای بخوره تو سرش. پولام رفت.

مجید دیروز میگف : فرشتگان  هرکی مثلا 10 تومن داره 7 تومن میدن. گفتن چرا ؟ گفتن بهشون مازاد سودی بوده که برخلاف دستور بانک مرکزی دریافت کرده بودین از موسسه.

این نه اینه  لزوما 70 درصد پول رو پس میدن ها . نه .    تصاعدی بر اساس سنوات تغییر میکنه .

...

باید ببینیم چی میشه...



3) ... هیچی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۴۷
مریم م.م

1)  دیشب با خودم فک میکردم یه جوری داد بزنم و خدا رو صدا کنم که عرشش  بلرزه ...  میفهمی ؟


2)  تا 8 شب درگیر سردرد شدید بودم. به نظرم فهمیدم چرا 3-4 روز مداوووم سردرد داشتم. اصلا چایی نخوردم . حتی صبحانه هم چای نخوردم.  ومن عادت دارم به چایی.

شاید جدی جدی سر درد  3-4 روز اخیر مربوط باشه به نرسیدن کافین به بدنم. ؟؟؟ ها ؟

شکر خدا فعلا تا حالا امروز خوبم.


3)  "ثامن الحج" واقعی ورشکست شد و مشکل دار.  اما  "ثامن الائمه " بیچاره سیاسی شد. درگیری و جنگ قدرت س.پ.ا.ه .  و 

ر.و.ح.ا.ن.ی   .   و این وسط مردم گرفتار شدن. یکی عروسی داره پولشو میخواد. یکی مریض داره ، یکی چک داره و ووو...

بابا مردم گرفتارن . یه سری قشر متوسط با سودش زندگی رو میچرخونن. 

فعلا دوباره با atm صادرات لینک شده 3 روزه. این نشونه ی خوبیه. اما میدونی ؟ اعتماده از دست رفته به این راحتی بر نمیگرده. همه مترصد اینن که سپرده هاشون رو بکشن بیرون.

فعلا با سپرده ها کاری ندارن و پولی پرداخت نمیکنن. فققققققققط روز شمار ها .   حتی سپرده هایی که سر رسید سالش رسیده هم هیچ کاری نمیشه کرد.

مردم تو این جنگ قدرت  دارن فنا میشن. استرس  ، گرفتاری ، رنج ، آبرو ، چک ، و ...


4) خوشحالم که خوبم.

خداروشکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
مریم م.م

نمیدونم چرا بازم سر درد دارم. 3-4 روزه  که تقریبا هر روز  یک یا 2 تا  کدئین میخورم.  وقتی  اینجوری مدام سردرد میکنم نگران خودم میشم.

امروز هم قرص خوردم .

باید gis رو نصب کنم رو لپ تاپ . همینطور اتوکد.

دیروز قرار شد با حسین پور و میلاد ج  ،  چن تا دوره رو خصوصی بگذرونیم.   علاوه بر Gis   صورت مجلس  و  همینطور  میکرواستیشن هم بگذرونیم 3 تایی به زودی.

هردوشون بچه های خیلی خوبین.

میلاد ج  ، ارشد عمرانه  که از نو اومده و نقشهبرداری میخونه و همکلاس شدیم.

محمد ح   هم  10-15 سال پیش کاردانی نقشه خونده وبعدش لیسانس عمران.  حالا اومده بود لیسانس نقشه برداری بگیره.(؟؟)

اگه لیسانس عمران بوده پس باید واحد هاش معادل سازی میشد. ها؟؟؟ چرا معادل سازی نداره پس ؟؟

حالا به هر حال .  3 تایی با هم جوریم. بچه های خیلی خوب و باادبین.   سیگاری و موادی نیستن. چشم پاکن. سنگین و مودب .  برای همین با هم صمیمی شدیم.

ها ها . تابستون کلاس تابستونی میریم. تاااااااااااااازه  میلاد ج   دوره های تضمینی آزمون نظام هم میره.


دیگه اینکه  ثامنه گور به گوری برنامه هام رو به هم ریخته.  مهمترینش برنامه برقراریه بیمه امه ، که فعلا مسکوت نگه داشتمش تا ببینم چی میشه...

سرم درد می کنه...

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۳۲
مریم م.م

خب .

بالاخره  این لپ تاپه رو خریدم.  3 میلیون و پانصد و پنجاه و هفت تومن .  همون 3 ملیون ششصد.    دیچی کالا گرفتم.

دوس داشتم این بار مشکی باشه.  نشد.  مهم نیست هااااا . همین جوری .

جواد مدل پیشنهادی و قطعیشو  بعده بررسی داد.   خودم و نسترن یه نگاهی انداختیم به مدل ها وووو .

زنگ زدم از سهیل قیمت بگیرم همینو ...

با سهیل که حرف زدم خسابی گیج شدیم.

زنگ زدم به هادی.  هادی خیلی خیلی خوب راهنمایی کرد. گفتم مدل پیشنهادی رو برات تلگرام میکنم ببین تایید میکنی یا نه. ضمن اینکه خودت هم پیشنهاد بده .

هادی گفت : پیشنهاد خوبیه. ..

منم دیگه تعلل نکردم. با اینکه خیلی دوس داشتم دور و بر 2.5  بخرم  اما دیگه همونو بعد از 8-10 روز تحقیق و مشاوره از افراد متخصص ،    خریدم. دیروز عصر حدود ساعت6 خرید کردیم.

نسترن گفت : کیف.؟

گفتم : اصلا حرفشو نزن.

گفتم فقط یه موس بگیرم و وسلام فعلا.

مبارکم باشه. :-))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۲
مریم م.م
دارم فک میکنم که من چقققققد زشت دارم زندگی میکنم. اینکه متکی به خودم نیستم ...
امسال شروع تغییراته. هرچند دیر اما بالاخره شروع کردم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۹:۱۰
مریم م.م

پیرو  پست پیش نویس قبل ،

تقویم نگاه کردم میشه چهارشنبه ، 5 شنبه  یک ، دو  شهریور 96 .

ان شاءالله  خیره.

ان شاءالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۰
مریم م.م

نمیدونم چی بگم.

 حرف و خبر و اتفاقات روزمزه  و خوشی و ناخوشی ها  ، همیشه هستن. اما همیشه ادم حرفش نمیاد .

خب عرضم به حضور که :

 -اوضاع ثامن بدتر شده.  داخل باجه فقط 500 میده و  ای تی ام صادرات دیگه نمیده.


-بیکار شدنم ق      اینجا در مراحل پایانی جمع شدنه. فقط اینقدری که یکم از جنسا رو نقد کنیم. شایدتا شهریور یا مهر .  

نمیخوام بگم بیکار شدم. ایشاالله که یه کار بهتر ، خیلی خیلی خیلی بهتر پیدا میگنم. یه چیزی که ارضام کنه.  ایشالله.


نمیدونم زندگی کجا میخواد ببره منو . اما راستش نگران هم نیستم.


من هستم  مامان هست  خدا هم هست. پس مشکلی نیست ان شاأالله.


 دیگه اینکه ) gis رو هماهنگ کردم. با چک و چونه  شد 350 دوره ی اولش. من و حسین پور و  میلاد .ج.ه.ا ن. چ.ی   و  یه دختره که شهرسازی بهمون درس میداد. 4 نفری .   از مرداد .  باید زودتر لپ تاپ رو فیلکس کنم.

...


 باید به سهیل زنگ بزنم برای لپ تاپ.

بعدا  حالا باز مینویسم اگه حرفم اومد.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۱۷
مریم م.م

بازم خبری در وای جی سی ( yjc) . :


ادعای مرد 128 ساله: من هیتلر هستم!   "


نمیدونم چی بگم. بعید نیست.  



http://www.yjc.ir/fa/news/6135246/%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF-128-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%85%D9%86-%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%B9%DA%A9%D8%B3

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۱۸
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۳
مریم م.م

امروز کار مفیدی نکردم. 

بیشتر صبحم به  مطالعه در مورد شهر "شهداد "  و بعدشم  " ماخونیک "   معروف به شهر "لی لی پوتی ها " گذشت.

ماخونیکی ها افغان.

روستایی که کمتر از نیم ساعت با افغانستان فاصله داره و ...

 شهداد برام جذاب تر بود. اینکه اهالی شهر به یکباره میذارن و میرن.  از چی ترسیده بودن ؟؟

چرا با اینکه  هرزگاهی اسکلت و جسد آدم کوچولو ها پیدا میشه  دولت تکذیب میکنه و میگه مثلا مربوط به بیماری نادره یا اسکلت نوزاده؟؟


تو وای جی سی خوندم  که حتی کارگران مترو هم زمان حفاری و احداث مترو  بارها موجودات خیلی کوچیکی دیدن که به سرعت فرار میکردن .

میتونی باور کنی که هرچی از کودکی دیدم  کارتون و فیلم  ، همش واقعی بوده ؟

من دیگه بر این بارورم که همه چیزهایی که ساخته میشه و گفته میشه ، یه منشا حقیقی داره ، که براساس موضوعیت فیلم و داستان و  ذهن آدمها  ساخته و پرداخته میشه و شاخ و برگ میگره و غلو میشه.


همه اینا از خوندن این خبر که

400 نفر  "2وجبی "  داریم تو ایران که قراره براشون شهر ساخته بشه

شروع شد .

به نظر من آدم کوتوله  با آدم کوچولو فرق داره.  آدم کوتوله ها...

اما

آدم کوچولوها ، ظرافت دارن. یعنی غیر طبیهی نیستن.

نمیخوام چیزی بگم که یهو  اد  این وسط یکی بیاد بخونه و ناراحت شه. ..




همین که شروع به نوشتن میکنم یهو کار میریزه سرم.  ای باباااااااااااااااااااا.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۱۰
مریم م.م

دلم  سالاد میخواد با سس زیااااد .   توش ذرت هم باشه.

دلم سوپ میخواد .

دلم ماکارونی میخواد .

دلم  سالاد ماکارونی میخواد .

کلا دلم خوراکی میخواااد .

...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۰
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۱
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۷
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۶
مریم م.م
1)بشدت درگیر امتحانم. ( تو 24 ساعت 4 تا امتحان.  2 تا 2تا  تو هر تایم . )

2) بشدت این روزها  نیاز به نت و نوشتن رو احساس میکنم.  با این ایرانسل چه جوری بسته مسته میخرن ؟

3) جمعه روحیم به صفر رسید و نیاز نوشتن به 100.  اما نت نبود و و...

4) الان خوبم . امروز هم امتحان دارم. مسخره اس.  بقول ترانه  " خندهدااارررره  "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۱
مریم م.م

نمیدونم اینا با خودشون چی فک میکنن ؟؟؟؟؟

 دختره شکمش تو آفسایده. اونوقت بلوز چسبون و  مانتو جلو باز پوشیده.

خیلی خوشتیپی و خوش اندام ؟؟؟

خب آدم عق میزنه به هیکلت .

اگه میخوای اون تیپی بپوشی حداقل ، یه هیکل توپ که نه ، متعادل بساز.  حداقل شکمت آفساید نباشه.

حالا این بیچاره بازم  خیلی بهتر از خیلیهای دیگه ان.  اونایی که شکمم پله پله دارن و ران و  پل و پاچه ای آویزون .  اه اه اه.

بابا جون ، زیبایی اونه که جوری لباس بپوشی نواقص رو بپوشونی ؛ قشنگ تر به نظر بیای. نه که ...

یعنی هرچی مده می پوشی ؟؟  

اه اه اه.

حال به هم زنای بدهیکل.


نه که من خوشتیپ باشم هااا. نه .  اما خودم میدونم نواقصم چیه .

هروقت یه شکم  سیکس پک  درست کردم  ،  نه ، سیکس پک مردونه اس. فور پک  درست کردم  اونوقت می پوشم...

پس تا ابد بعضی چیزا رو نمیپوشم. چون نواقص بدنم رو میشناسم و سعی میکنم اگه نمیتونم بپوشونم ، حداقل کمتر تو دید باشن...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۳
مریم م.م

- حس خوبی دارم از اینکه امسال هم تونستم تا اینجا روزه بگیرم.

خدایا شکرت.


- اه اه. فصل امتحاناته. حسه درس خوندن نیس.


- با تمام لذتی که ماه رمضون داره ، نمیشه تفاوت روزه داری و روزخواری رو نادیده گرفت. اینکه آدم صبح روزه خواری زودتر بیدار میشه و صد البته سرحالتر.

امروز سرحالم .


- چند روزیه که خودم رو دست خدا سپردم. خودش میدونه و خودش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۴
مریم م.م
یک گاهی ،
آدم احساس دلتنگی میکنه.
افسردگی.
همین جور بی دلیل.
نه.
شاید هم بی دلیلیه بی دلیل نباشه. دلایل زیادی داره. کار ، پول ، عاقبت، دیگران ، نگاهشون، زندگی ، ووووو...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۷
مریم م.م

دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را!



دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز!
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل
هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:
«با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند
اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ترکان پارسی‌گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۱
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۹
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۷
مریم م.م

مفاصل و  عضلاتم درد میکند .

یک کوفتگی شدید.

اسهال و یا یک مسومیت گوارشی ، نباید به اینجا بیانجامد .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۷
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۴
مریم م.م

دیروز حالم خیلی بد بود.

از 2 شب تا 6 صبح شنبه ، شکم درد و معده درد خیلی شدید.

شکم دردی که دل و روده هام درد وحشتناااااک...

ازاز 6 صبح  گلاب به روتون (:-)))))))))))))   اسهال ... 

7.5 دیگه بالکل سیستمم ریخت بهم و زرد کردم و...

با اینکه شنبه بود نتونستم برم پیش مجید. نسترن مرخصی گرفت و رفت. از ظهرش هم سردرده شدید. 

خلاصه تا 7 شب همینجور ، دست وپنجه نرم کردم.  هنوزم اغلب چیزا برام بو میده .

در یخچال رو که باز میکنم حالم بهم میخوره از دیدن غذاو ووو ..

الان خوبم شکر خدا . فک کنم یه مسومیت بوده. شاید .


 

پ.ن )  گفته بودم دلم  یه مانتوی لیمویی میخواد هاااا .  

دیگه نمیخواد.

از اون روز که گفتم دلم میخواد ،   تنه چن تا آدمه  گری گوری  دیدم .  اینه که دیگه دلم نمیخواد. اصلا.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶
مریم م.م

خب ،

دلم یه مانتوی لیمویی میخواد.  لیمویی  منظورم زرده خیلی خیلی   روشن .

با شال و  باقی تیپ سرمه ای.

:-)))))))))

 از خودم خندم میگیره. من که اهل انتخاب اینحور رنگ ها نبودم .  به یاد ندارم تو نوجونی هم حتی رنگ های جیغ پوشیده باشم. مثلا قرمز شاید فقط در خیلی کودکیم بوده. اونم شاید.

حالا از خودم تعجب میکنم برای انتخاب رنگ لیمویی برای مانتو مثلا ...

فک کنم از عوارض افزایش سن باشه. عشق پیری و این حرفا .

تاااااازه  از پارسال تا حالا ،  دلم یه مانتوی  صورتی میخواد. نه جیغ هااا.

صورتیه ملوس .

نه صورتی ملوس نه . کمرنگ تر. صورتی کمرنگ. پوست پیازی .

باید بگیرم بدم مامان بدوزه برام.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۳
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۱
مریم م.م

مانتو و مقنعه سرمه ای ،

کتان لوله ی سرمه ای

، جوراب سرمه ای و

کتونی پارچه ای سرمه ای با کفه ی سفید.

با این تیپ اومدم صبح سر کار و یه راست از اینجا ، ساعت یک میرم دانشگاه.

با خودم فکر میکردم الان که ، 5 ترمه دانشگاه میرم و ترم دیگه شش ترم و تماااااام. 

واقعا چه زود گذشت. اصلا نفهمیدم چه جوری 2 سال و اندی گذشته. خودم یه آن تعجب کردم واقعا. باورم نمیشه ...

یه لیسانس دیگه .

یه مدرک دیگه .

...

...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۰
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۸
مریم م.م

اول اینکه :  جمعه رفتم رشت آزمون مسئول فنی ...

خب اینکه  آزمون منابع نداشت و اولین دوره برگزاریش بود و  بیشترین تعداد شرکت کننده تو گیلان بوده ( مثلا قزوین 34 تا و گیلان رشته ما 280 نفر ووو.... )   اینا بماند ..

ـآزمون کشوری بود و پاسخ نامه از تهران.  یه ساعت و نیم موندن تا ما ها رو جابه جا کردن. شماره صندلی ها به  شماره پاسخ نامه نمیخورد و  برای بعضی صندلی ها چند نفر تو رشته و گرایش های مختلف شماره داشتن  و  خلاصه اینکه آزمون با تاخیر 2 ساعته برگزار شد و ...

همه بچه ها قرار بود تو کلاساشون  مشورتی پاسخ بدن . اما  تو کلاس ما یه مراقب بود که نذاشت بچه ها جم بخورن .

آقاهه کارمند جهاد کشاورزی بود . دو سه سال دیگه بازنشست میشد. علاوه بر اون مرغداری 18 هزارتایی هم داشت.  فکر کن  مراقبه به این گیر داده بود ... بچه ها  از مراقبه پرسیدن شما از دانشگاه اومدین یا از سازمان؟؟؟؟

یهو یه اقاهه دیگه گفت : ایشون آقای فلانی ریئس سازمان هستن .

همه ساکت شدن .

یکم که گذشت همه کم کم اعتراضشون در اومد.

گفتن : شما  فقط برای این کلاس ریس سازمانین؟؟؟ ریس نظام مهندسی نباید بره بقیه کلاسا سر بزنه ؟؟؟

آقا ، هیچی دیگه . تا آخر همین جور جرو بحث و دعوا. اون آقاهه که کارمند جهاد بود وقتی بلند شد پاسخ نامهشو بده هرچی دهنش بود به این ریسه گفت.

بهش گفت :  مبارکه شما و خاصه خلاصه هاتون باشه . کلاس ما که هیچی . ایشالله کلاس های دیگه بچه ها خوب داده باشن ووو...

حسابی بحث...


این آزمون تازه فقط 60% امتیازه. 40% مصاحبه داره.  من که بد دادم . اما واقعا نمیدونم 6 ماه دیگه باز شرکت میکنم یا نه .



حالا دوم.

دوم اینکه شنبه رفتیم  خونه عذرا اینا . پویان پسر کوچولوش دیگه 4.5 ماهش شده بود.

من بودم و مزگان و شادی و سارا و اطهر و مریم و سمیه و عاطفه.  8 نفر. 

از 4  رفتیم خونشون تا حدود 8 . با خوده عذرا 9 تا از دوستای دوره کارشناسی.

خوش گذشت خیلی. این جمع ها رو به  بهانه های مختلف سالی یا نهایت 2 سال یه بار  جور میکنیم و همیدگرو میبینیم.

خبرها اینکه : مزگان  یاریس گرفته.  عهدیه رفته گرجستان.  اطهر کاشت ناخون میکنه . و اینکه کشف کردم  که عاطفه به زودی ازدواج میکنه . خودش اقرار نکرد.

ماجراای عاطفه از این قراره که :

من وعاطفه  فاصله خونه هامون کمتر از 5 دقیقه است. ... عاطفه همش موذی بوده و همیـّشه ی خدا  یه چیزای برای مخفی کردن داره.  تو درس ، تو کار ،  تو زندگی ، و الانم برای ازدواج.

یادمه سال آخر ارشدم بودم که گفت دانشگاه ثبت نام کرده و...  این در حالی بود که من قبل از اون بارها باهاش حرف زدم...

بعد از اون  ماجرای کارش. چه اون موقعه که تو شرکت شریف میرفت . چه اون موقع که بهش کار ارجاع میشد و  چه اون موقع که  نهضت رو شروع کرده بود . همیّشه ی خدا ، بااینکه میفهمیدم و ازش میپرسیدم طفره میرفت ووو

حالا هم سر داستان ازدواجش.

اون روز  وقتی از خونه عذرا اینا اومدیم ، کمی جلوتر ، جلوی خونه مامان عذرا ، سجاد شوهرش رو دیدیم. نگه داشتیم تا سلام علیک کنیم و تبریک بجه و اینا.

یهو سجاد به عاطفه تبریک گفت. عاطفه هم تشکر کرد. بعدش هم به عاطفه گفت : چرا تنها اومدین؟؟؟ و.. برگشت به من گفت : ایشالله شما هم یکی رو پیدا کنین ..

منم خنگ . هیچی نفهمیدم که داستان تبریک به عاطفه چیه و باقی ماجرا.

تو راه ، یهو گفت : اره . میخوام لباس عروسم رو خودم بدوزم . اما شادی میگه این کارو نکن .ریسکه.   منم به شادی گفتم ، اگه لباس تو تنم زار هم بزنه  دوست دارم خودم بدوزم.

گفتم : عاطی به سلامتی خبریه؟ 

با اعتماد به نفس کامل گفت : نه .

گفتم : نه ؟؟ تو نشستی با شادی در مورد دوخت لباس عروست هم حرف زدی . اونوقت میگی نه .

گفت : بالاخره که یه روز میشه.

دیگه رسیده بودیم دم در خونه و داشتم پیاده میشدم . نگاش کردم و یه پوزحند زدم و گفتم :

از قدیم گفتن :  "پج پچی حرفو  نوبری خیار  ، بالاخره درمیاد. "

پیاده که شدم تااااااااااااااازه دلیل تبریک سجاد بهش رو فهمیدم. و اینکه چرا تنها اومدین . و اینکه به من گفت : ایشالله شما" هم "یکی رو پیدا کنین.


وقتی به مامان گفتم کل داستان رو ، مامان برگشت با تمسخر گفت : یعنی شوهرش رو ازش میگرفتی ؟

گفتم : عاطی تو تمام مراحل زندگیش پنهانی بود و به وضوح یه آدم "موذی".


اون شب با مزگان حرف زدم وووو مژگان هم واکنشش به این داستان 2 چیز بود .

1)

وقتی  گفتم : عاطفه به زودی عروسی داره  ،  

فوری گفت : اااا. فقط من و تو موندیم .

اینجا دلم خیییییلی سوخت براش. یه جوری گفت که دلم سوخت. مژگان دختر زیبایی. سفید و قد بلند ، موی خرمایی ، خوش هیکل ، خب تحصیلاتش هم که دانشجوی دکتریه . و  اینکه یه خونواده ی خیلی اصیل و  محترم  و ثروتمند با وضع مادی عالی . به لحاظ کاری هم ، که خب ، به هر حال استاد دانشگاه  ( حالا ساعتی ، قراردادی و هرچی ).

بقول خودش که 2-3 بار به من گفته که مردم لیاقت تو رو ندارن ،   باید بگم ، مردم واقعا ، لیاقت مژگان رو ندارن .

تنها نقطه سیاه مژگان در زندگی از نظرمن ،

ارتباطش با هومن بوده ، که فاقد شخصیت ووو ...  من بارها درمورد هومن بهش تذکر دادم . دعوا کردم باهاش ووو ... اما نشد که نشد.  حاصلش شد که 9-10 سال عمرش رو پای هومن گذاشت ... اینکه میگم ارتباط  ، منظورم صرفا یه دوستیه . نه مثه دوستی های الان روابط خارج از چارجوب و اصول وووو .

مژگان همیشه دختر پاکی بوده و هست.


آها؛ داشتم میگفتم .2 

2 )  دومین واکنش مژگان بعد شنیدن کل ماجرا ، 

جمله ی مامان بود.  عینه جمله مامان رو تکرار کرد.  گفت : حالا چرا ؛ قایم میکرد؟  وقتی حتی شوهر عذرا هم میدونه و شادی . مگه شوهرشو ازش میگرفتیم ؟؟؟

 و من هم در پاسخ همون جوابی که به مامان دادم رو گفتم . گفتم : عاطفه همیشه همین بوده. تو درس و دانشگاه و شغل و الانم ازدواج.  ذاتشه. فقط برای ازدواجش که نیست.  تو کی دیدی عاطفه سر یه چیز رک و راست باشه؟؟


فردای اون روز یعنی یک شنبه ، وقتی بچه ها تو تلگرام عکس هارو  فرستادن ،  دیدم : ااااااا ؟ دست عاطفه حلقه هم بوده.


میدونی ؟ چیزی که همیشه در مورد عاطفه عصبیم میکنه ، اینه که برای چیزهای واضح و آشکار ،  پنهان کاری میکنه و انکار. جوری که حرص آدم حسابی در میاد . به شعور و شخصیت آدم توهین میشه. 

مثه اینکه روز باشه و یکی اصرار که ننننننننننننننننننننه ، شبه .



آها ؛  یه چیز دیگه ،

مجید هم عینه جمله مژگان و مامان رو گفت . وقتی بهش گفتم. گفت : حالا شوهرش رو میخواستیم ازش بگیریم ؟؟؟؟ اصلا از این دختره خوشم نمیاد. تحفه.


بذار فک کنم با یه موضوع خوب تموم کنم.

لاکردار ، ادم یادش نمیاد. برای من نوشتم فک کردنی نیست.  خالی کردن هرچیزی که فضای بیهوده اشغال میکنه تو ذهنمه ، هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۳
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۴
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۰
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۱۷
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۳
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۱
مریم م.م
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۵۴
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۲
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۹
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۰
مریم م.م

دیروز صبح رفته بودم بالا که کمک کنم ترانه رو اماده کنیم و لباس بپوشیم بیایم پایین و با نسترن بریم بیرون .  لباس که پوشید پرید بغلم و گفت : عمه ،  بغلی بغلی.

بغلیش کردم منتظر شدیم نسترن هم لباس بپوشه . یهو جلو در ،  دستشو انداخت دور گردنم و محکم بغل کرد و صورتش رو چسبوند به صورتم و با تماااااااااااااااااام احساسش گفت  :  "  عمه ، دوووست دارم "  .   " عمه ، دووست دارم " . 

شوک شدم.  از کجا یاد گرفته بود که بگه دوست دارم؟  اولین بار بود که ازش میشنیدم که به کسی بگه.  اونم اینجوری که دستشو بندازه دور گردن و صورتش رو بچسبونه به صورتم و بگه "  عمه دوووست دارم"

خیلی حال کردم. گفتم به خودم : هی ؟  م ؟؟؟ مگه ادم از زندگی جی میخواد؟؟؟؟؟

هی ؟ م ؟؟؟ چی لذت بخش تز از این میتونه باشه ؟؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۱
مریم م.م

دوشنبه عصر بالا بودم . نسترن گفت بلاخره برنامه 4 شنبه سوری چی شد ؟ زنگ زدی به سارا و فلان.
دیدم بچه ها هم خیلی دلشون میخواد  این شد که همونجا به سارا زنگ زدم. پرسیدم برنامه ای دارن یا نه و ووو .
خلاصه اینکه برنام شد بریم خونه حاج خانوم  خونواده ما و اونا .
خب دیروز رفتیم خوراکی موراکی هم با خودمون بردیم.  ما  الویه درست کردیم و باگت و  دلستر و  اینا .  سارا اینا هم کلی چیس و پفک و تخمه با پوست و بی پوست و ماست موسیر وووو   و البته  سارا اینا وسایل 4 شنبه سوری .
مجید کلش  گرفت برامون  و سعید هم  آبشاری و  بالن و  زنبوری (؟؟؟) پروانه ای (؟؟؟)  نمیدونم از این چیزا  و ترقه هایی که میره تو آسمون رنگی میترکه  و  این چیزا .
خییییلی بهم خوش گذشت. سالها بود از رو آتیش نپریده بودم .  به ههمون خیلی خوش گذشت. فقط ترانه خیلی ترسیده بود. حتی بالا آورد از ترس.  8-10 تا پسره ترقه ترکونده بودن بچه ترسید حسابی.
این شد که 4 شنبه سوری خیلی قشنگی بود به لطف خدا .  بچه ها امروز میخواستن برن  رشت. مجید و نسترن. هرچی اصرار کردن نرفتم . گفتم خسته ام . حال ندارم . خداروشکر نرفتم .

اما اتفاق اصلی . 
...
فک نکنم فرصتش باشه . باید  فاکتور بزنم 2تا عصر بار بفرستیم  تنکابن. 
الان خوبم . آره عالیم بهتره  پست 4 شنبه صوری با لبخند و لذتش تموم شه. 
خدایا شکرت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۵
مریم م.م



تقریبا  تصمیمم رو گرفتم برای هفت سین .  صد هزار مرتبه شکر خدا  . امسال  مثه سال های قبل  ذوق چیدن هفت سین رو دارم. یکی دوسال آخر ، همه ذوق و شوقم برای چیدن هفت سین ، رفته بود. فقط دم عید  رفع مسئولیتی  یه کارایی میکردم. اما امسال مثه سال های گذشته ذوق هفت سین دارم که قششنگ باشه و متفاوت .  هزاران مرتبه شکر خدا ، برای این حال خوبم.


به مجید گفتم یونولیت از کجا.... ترانه بیدتار شده و اومدددددددددددد اینحا یه سر .. بعد مینویسسسسسسسم.

................................................................................................................................................

....................................................................................................................................................



 خب آخر ساله و یکم شلوغ پلوغ.   صبح رفتم بودم  بالا  پیشه ترانه. خواب بود و نسترن و مجید  قبل از 7.5 رفته بودن . این شد که منم بیکار بودم و اومدم اینجا برای نوشتن .

بعد  نزدیک 8 ترانه بیدار شد و مسسستقیم اومد به سمت لپ تاپ و من.

منم نوشتن رو تعطیل کردم و  سیستم رو خاموش کردم. الان که فک میکنم  یادم نمیاد که هیستوری رو پاک کردم یا نه ؟؟؟؟؟؟

حتما پاک کردم.

اما یادم نمیاد .  وای خدا جون ؟ چی کار کنم . ؟

حالا ایشالله که پاک کردم دیگه.  


خب میگفتم . بذار ببینم چی نوشته بودم ؟ 

آها . 

به مجید گفتم یونولیت از کجا بخرم ؟  اون گفت سر ساختمون تازه اوردن. برات میارم . چقد میخوای؟؟ گفتم یک در یک  .  اونم یه روز یه ورق (؟؟؟) (صفحه ؟؟؟؟)     ؛ یه یونولین بزرگ برام آورد . فک کنم طول 2 باشه و عرض 50-60  ... 

اولش میخواستم از تو  یونولیت ، یه خروس در بیارم. بعدش  یه 1396 .  و یه سری سبزه های ویژه .

اما

در انتها ، یه چیز دیگه به ذهنم رسید.  تصمیم گرفتم ، یه کوه و آبشار  درست کنم.  در واقع باید ماکت بسازم باهاش و رو کوهش و دامنه  سبزه ، سیز کنم. 

چون ضخامتش زیاد بود تصمیم گرفتم 3 ورقش کنم. دیروز صبح ، چون 6.5 بیدار شده بودم زود صبحانه خوردم و رفتم پارکینگ.

دو شب قبلش مجید بهم گفته بود که با اره به راحتی میتونه تقسیمیش کنی. بهم یه اره آهن بر  داد و یه اره چوب بر .

 7صبح رفتم پایین . نمیدونستم از عهده ش بر میام یا نه . ؟

یونولیت رو برداشتم و با ، اره   ،  قیژ قیژ قیژ   ، شروع به اره.

یکم که بردیم  قلق دستم اومد چی کار کنم.  حسابی داشتم کیف میکردم.

دیدم بچه ها اومدن پایین که برن.   میدونی ؟ چیزی که میخواستم بگم این بود . که :

نسترن گفت : چی کار میکنی ؟  چی میخوای درس کنی ؟؟؟

گفتم : هنوز درست نمیدونم. شاید یه 1396   یا یه خروس از توش در بیارم.

میدونی ؟

چشم ها نسترن

چشماش قابل توصیف نیست برام.

برق  ؟ غبطه ؟  حسرت ؟؟ 

نمیدونم چه جوری باید توصیف کنم. خیلی حرف تو چشماش بود. تو نگاهش.


اونا رفتن و  منم یونولیتم رو 3 قسمت ( ورق) نازکتر کردم  و میخواستم 4 قسمت کنم که تصمیم گرفتم یکی رو فعلا ضخیم تر بذارم تا طرحم نهایی بشه. 

وقتی کارم تموم شد و رفتم بالا  به ماما گفتم : 

مامان ؟  میدونی ؟ ما هیچ وقت به داشته هامون راضی نیستیم.

گفت : چی شده ؟

گفتم هیچی .  اما میگم ، یکی کار نداره به اونی که کار داره  غبطه میخوره. یکی کار داره به اونی که نداره  ...

همیشه مرغه همسایه غازه.


تو پرانتز اینو بگم که شب قبلش من برای نسترن ناراحت بودم که عید باید بره سر کار و حتی لحطه سال تحویل هم احتمال خیلی زیاد نیست. ناراحت بودم و غر میزدم که مامان گفت :  اشکال نداره. کار داره. عید نباشه .

منظورش به من بود.  که اون کار داره و تو نداری مثلا.  فازم عوض شد و  تا آخر شب رفتم تو خودم. 


صبحش اینجوری شد.

باید برم . دیرم شده. بازم نتونستم بنویسم.   2 بار اومدم نشد حرفم رو بگم.

همینو بگم که به داشته هامون راضی باشیم.

اگه من بیکارم و مثه نسترن شاعل نیستم عوضش  یه سری فرصت ها برای یه سری کارا رو دارم که نسترن حسرتش رو میخوره.

اگه نسترن کار داره و فرصت یه سری کارها رو نداره   عوضش ...


 همین که آقا جون ، قدر داشته هامون رو بدونیم.  و شکر خدا رو بحا بیاریم.

صد هزار مرتبه شکر خدا .

امیدوارم  بتونم طرحمو به سر انجام برسونم اونجوری که دلم میخواد .  هم فرصتش رو داشته باشم و هم تواناییش رو .

وای خییییییییلی دیرمه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۵۱
مریم م.م

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک/شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید/برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد/نغمه و بانگ پرستوهای شاد/خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار/
خوش به‌حالِ روزگار ...
خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشتها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحالِ جانِ لبریز از شراب
خوش بحالِ آفتاب ...

نقل و سبزه در میانِ سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۴۶
مریم م.م

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۳
مریم م.م

امروز صبح  خوشحال شدم از شنیدن اینکه ،  اسکار  اصغر فرهادی ، تو دستای  "انوشه انصاری " و " پروفسور فیروز نادری " بود .

حس خیلی خوبی بهم دست داد.

نمیدونم شاید یه جوری احساس غرور .

با سعید هماهنگ کردم قیلم رو ازش بگیرم و ببینیم.

زندایی که میگفت خیلی قشنگه.


فک میکنم خیلی ها ، این مساله رو سیاسیش کردن. دادن اسکار به  فرهادی و داستان ترامپ و...

اما من موافق نیستم.

اصغر فرهادی 2 دوره قبل هم اسکار گرفته بود. دوره قبل هم نامزد اسکار بود و نگرفت.

پس

اینکه میگن  صرف مسایل سیاسی و ترامپ خواستن بدن به اصغر فرهادی  ،   نه  . نه . درست نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۱
مریم م.م

نمیفهمم

یعنی یه پاتولوژیست  باید تو روزنامه دنبال کار بگرده ؟؟؟؟

آگهی استخدام یک " پاتولوژیست"  برام عجیبه. مضحکه.   نمیدونم چه واژه ای براش انتخاب کنم. برای حسم .

وضعیت تو گروه پزشکی هم به گند کشیده شده.

حق با نازنین بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۸
مریم م.م


بیانیه اصغر فرهادی مبنی بر عدم شرکت در مراسم اسکار با توجه به قانون ممنوعیت ورود مهاجران هفت کشور مسلمان به آمریکا،

 هفتمین ساخته اصغر فرهادی، نامزد سینمای ایران در اسکار ۲۰۱۷ و نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی زبان است. این مراسم ساعت پنج صبح دوشنبه (بامداد نهم اسفند ماه- بیست و هفتم فوریه) به وقت تهران آغاز می‌شود.


فیلم فروشنده.

زندایی میگفت : خیلی فیلم قشنگینه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۳
مریم م.م

 هرچی تو ادامه مطلب هست رو صبح 5" شنبه" که اینترنت قطع بود نوشتم تو وورود. 

بعدش ، اینققققققققققققد شجاع شدم و جسور  ، که ،  همینجور رو دسکتاپ گذاشتم تا امروز یعنی شبه.

البته زیاد شجاع و جسووور نبودم ها . یکم استرس داشتم که یه بار عصر 5 شنبه کسی بیاد اینجا.

به هر حال هرچی که بود اینجوری شد.

امروز هم میخوام حرف بزنم. بذار برم یه پست دیگه. این ادامه مطلبه مربوط به 5 شنبه  5 اسفنده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۹
مریم م.م

 امروز روز خیلی خیلی خوبی بود.

از 9.5  رفتم تو کوچه. هنوز برف میومد. نسترن هم پشتم اومد. بعده سالها ،آدم برفی درست کردم. یکی بزرگ و یکی کوچیک کنارش.  با کلاه وشال گردن و دگمه های رنگی و هویج ووو...

کارمون که تموم شد برف بند اومده بود و سریع پشتش آفتاب شد.

رفتیم بالا یه نسکافه خوردیم و ترانه رو لباس پوشوندیم آوردیم پایین.

آفتاب خیلی خیلی توپی بود و  سریع برف در حال آب شدن بود. کلی عکس گرفتیم.

برف ؛

اگه باعث قطعی برق نشه و امکانات آب و گاز باشه ، خوبه. مثه 2 هفته قبل باعث افسردگی نمیشه.  شادی میاره .

میدونی ؟ خوشم اومد از برف.  به معنی کلمه ، لذت برم.

ترانه اولین برف بازیش رو کرد. اولش میترسید .اما بعدش دیگه شیطون شده بود.

بالا که اومدیم 12.5 بود. برفش خیلی نرم و پودری بود.  پنبه ای.   منظورم اینه که یخی و سنگین و خشک نبود. ...


غر بمونه واسه بعد .


خدایا ؟ شکرت. برای امروز . برای همه ی روزهایی که ناشکرشون هستم.  خدایا ؟ ممنونم و سپاسگزار. لطفا منو ببخش. بدیهامو ...

خدایا؟ واقعا دلم میخواد خووب باشم. مهربون باشم. حرف گوش کن باشم. بنده خوبی برای شما .

دوست دارم خوب باشم. خیلی خوب.  که دوستم داشته باشی.

که دوستم داشته باشن.

خدایا ؟ کنارم باش لطفا.

دستم رو بگیر

تنهام نذار

کمک کن روسفید باشم همیشه پیش شما و خلقت.

خدایا ؟

دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۹
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۲
مریم م.م

دیروز رو خیلی خیلی بدی بود. ترانه از پله ها افتاد و اگه نگرفته بودنش معلوم نیست چه اتفاقی میافتاد. خدا بهم رحم کرد. و گرنه ...

دوس ندارم شرح بدم . اعصابم بهم میریزه.

روز سختی بود. فقط خدا بهم رحم کرد.

خدایا شکرت.

خدایا شکرت.

خدایا شکرت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۲
مریم م.م

ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،
ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۰
مریم م.م

 توضیح پست قبل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۲
مریم م.م

تولد همه بهمن ماهی ها مبارک. همین طور تولد مژگان عزیز که 3 بهمن بوده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۰۸
مریم م.م

1) سلام علیکم.

2) هوا عالییه .

3 ) امتحانا تموم شده و از دیروز اومدم با یه عالمه کار عقب افتاده .

4) شاید اسفند بریم با مامان مسافرت. بعد سالها . شاید 20 سال ...

5 ) شاید تا عید اینجا رو تعطیل کنیم. احتمال زیاد .

6 ) همینا

7) خدایا ؟ شکرت . دوست دارم.زیییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااااااد.

8) فرصت جزییات ندارم. هرچند که خیلی زیاده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۵
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۵
مریم م.م

در کاخ ذهنم عشق با عقل درگیر است

نه . در گیری ندارن. عقل پیروز میدانه . شاید چون اجازه ورود نمیده به عشق اصلا. اگرنه اگه عشق واقعی باشه که عقل و ایمون سرش نمیشه.

ول کن اصلا. شعر مناسب نمیبینم برای اینجا. حال و حوصلشم ندارم اصلا الان دیگه.


1

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۰
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۱۶
مریم م.م

 

زندگی
 منشوری است در حرکت دوار
 

 منشوری که پرتو پر شکوه خلقت  

با رنگهای بدیع و دلفریبش  

آنرا
دوشت داشتنی،
 خیال انگیز
و
 پرشور ساخته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۰
مریم م.م

وای خدا جون .
از این پسره  حالم بهم میخوره دیگه . واقعا عق میزنم.

ببین کی سرش بالا بیارم و صاف و صوفش کنم.

مرتیکه .

خجالتم نمیکشه. بی شخصیت .

اویزون که هست. برای اولین بار غلط کردم شماره دادم به یکی.  اما خی چی میگفتم ؟  شمارمو نمیدم ؟ نمیتونم بدم ؟؟ 

خر .

 هی زنگ   این جزوه چیه . اون جزوه فلان .  

دانشگاه تموم شده ؟   رو برد زدن دانشگاه تموم شده ؟؟؟؟ 

نادان .

خنک.

برنامه امتحانی رو برام تلگرام میکنی ؟؟؟

منم نوشتم برنامه من با شما فرق میکنه . تو سایت دانشگاه هست . شماره دانشجویی و شناسنامه رو بزنین.


اسکول.

یعنی چشمام گشاد میشه وقتی بعضی حرف ها رو اس ام اس میکنه یا تلگرام .

کلا تعطیله خیلی .


تازه خنگه خدا ، مثلا لیسانس عمران بوده قبلا. 

همهی  تعطیل بازی هاش یه طرف ؛   مدل حرف زدنش  عقم میگیره.

قرررررررررربونت.  خیلی خانووومی.   عزززیزم.   چطوووووری ؟   ...

خاک بر اون سرت کنن. بی شخصیت. این چه مدل جرف زدنه.  بزنم تو دهنت ؛ دندونانت بریزن ؟؟ آشغاله نفهم.

یعنی تو چه جوری به خودت جرات میدی با من اینطوری حرف بزنی ؟ هان ؟

آلاغ.

یعنی  قربونت رو اینقد غلیظ میگه که عق میزنم اساسی. 

وحشتناک دارم تحمل میکنم. میگم تعطیله بابا  . منظوری نداره.   اما

عنقریب  سرش بالا میارم.

باید حد خودش رو بدونه مرتیکه.

 این همون فوضوله اس که میگفت : دستت چی شده ؟ 

جرا ازدواج نکردی ؟


خوبه همش 5-6 بار دیدمش و حرف زدیم. 

الانم ,

غلط به کارم شد زنگ زدم بهش ،  برای آقای ح  ، شماره دکتر فلان رو از این بگیرم.

زنگ زدم ذوق مرگ شده بود خاک بر سر. سریع پریدم تو قرو قمبزش  و حرفمو زدم. 

حالا اینم ناز بیا که من شمارشو فقط به تووووووووووو میدماااااااااااا. به کسی ندیااااااااااااااا.

چی کارش داری ؟؟؟ اخه من فوضولم.


خر.

نادانه الاغ .

چلمنگ.

مشنگ.

2 راه بیشتر ندارم یا ازش در برم همیشه ، یا اینکه عنان اختیار از کف بدم و آنچه که شایسته شه بهش بگم ..

مردتیکه ی تعطیله اسکول.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۵
مریم م.م

همیشه پلی برای رفتن هست!
همیشه پلی برای باز آمدن هست!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۳
مریم م.م

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب

و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !

ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ..

" حسین پناهی "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۴
مریم م.م

     "حکایتی که با نکته دان کنند"


گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند           گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت           گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه           گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین           گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل           گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است           گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود           گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود           گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است           گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۵
مریم م.م
شب عاشقان بی دل ؛ چه شبی دراز باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۶
مریم م.م
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۱
مریم م.م

تو پست قبل مجید اومد و مجبور شدم دستم رو  ،  روصفجه کیبرد بکشم صرفا برای اینکه یه عنوان داشته باشم که مطلب سیو بشه.

اون داستان ادامه داشت. الان حسشو ندارم بنویسم.

حالم خیلی خوبه. به لطف خدا. میخوام برم الان یه پفک و یه بستنی بخرم و بیام.  

هوا هم که ازاین بهتر نمیشه. باد گرم. البته باد نداره . گرماش مطبوعه. عالیه عالی.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۴
مریم م.م