هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

سرما خوردگی ترانه ( بی حرمتی نسترن )

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ق.ظ

این روزا  حس نوشتن نیست. برای همون کم مینویسم...

اما این مهمه و باید بمونه.


سه شنبه  غروب مامان نسترن تو خیابون خورد زمین و پیشونی و دماغ و صورتش زخم و زیلی شد. رفتن بیمارستان  ... 3 تا بخیه میخواست پیشونی که گذاشتن فردا صبح یعنی چهارسنبه صبخ دکتر متخصص بیاد. ..

یادم نیست چرا ؟ اما من و مامان طبقه بالا بودیم که تلفن زنگ زد . ساعت حدود 10و شرح ماجرا داده شد. نسترن و مجید پاشدن رفتن و من ومامان ترانه رو نگه داشتیم...  مجید هم اوضاع معده اش اصلا خووب نبود...

خلاصه اومدن...

چهارشنبه صبح ترانه رو پیش مامان گذاشتن و نسترن رفت سر کار . من دانشگاه و مجید با پدر خانوم و مادرخانومش بیمارستان...

تا ساعت 4 -5 کارشون طول کشید و بیمارستان برای 3 تا بخیه هزار تا ازمایش و فلان کرد ... ( خصوصی بود پول بگیره دیگه). برای 3 تا بهخیه  اکو و نوار قلب و کوفت و زهر مار . ...

بگذریم که به اصلش برسم

مجید 1 اومد ناهار خورد . نسترن حدود 3 اومد ناهار بخوره و بره. بعدش رفت خونه مامانش که عدا درست کنه . در این بین مامان دید ای وااااااااااااای بچه تب داره و داره تو تب میسوزززه. خلاصه به مامانش زنگ زد و بعدش باباش اومد تب سنح اورد و پاشویه و الخ و قطره استامنیفون... ساعت 8 مامانش اومد . تب داشت  اما بهتر شده بود...

شب مجید معده اش باز کار دستش داد. ساعت 9.5 شب من و مامان رفتیم داروخونه و آمپول خریدیم و برگشتیم.... تب بچه ، اوضاع معده ممجید. ...

مجید خواست که شب من و مامان بمونیم و نسترن رو با 2 تا مریض ( ترانه و مجید) تنها نذاریم. مجید تا 2 شب  اوق عیق زد و افتضاح اصلا...

5 شنبه صبح باز پیش مامان بود. صبح ساعت 9 زنگ زدم که نسترن بچه باز تب داره. مامان میگه حتما دکتر نوبت بگیر و پشت گوش ننداز. ترانه عطسه و سرفه هم میکنه . سرما خورده...

(دکتر ترانه فقط روزهای فرد هست. اونم 9 صبح باید برای عصر نوبت گرفت. ) . نسترن گفت : خووب شد یادم اوردی . یادم رفته بود. الان زنگ میزنم...

اون روز ناهار بجه ها بازم پیش ما بودن. ناهار که خوردن راضیشون کردیم برن  بالا بخوابن و بعد بیان چایی بخورن و ترانه رو ببرن بالا... چند شب بود که ترانه شبا خیلی بدخواب بود و بچه ها هم بیخوابی داشتن. بعدش هم خستگی بیمارستان مامان نسترن و ال و بل...

خلاثه راضی شدن ترانه رو پایین گذاشتن و رفتن بالا خوابیدن...

مجید اوضاع معده اش خیلی بد بود. نسترن ر ضایت داد که با من بچه رو ببریم دکتر...

نسترن رو تو مطب نگه داشتم و رفتم دنبال دارو . چون گفته بود حتما بیارین نشون بدین. ساعت 8 بود...

رفتم گرفتم. یکی رو نداشتن... برگشتم نشون دادم و دکتر گفت :نه . اینا نه ...

دوباره قرار شد برگردم. به نسترن گفتم برگردیم خونه . تو و ترانه خونه بمونید من خودم برمیگردم میام دارو رو عوض میکنم. ..

تارفتیم خونه و من برگردم حدود 9 شده بود... تو دلم گفتم 2 شب , من 9 شب زمستونی و خلوت تو خیابونا دنبال دارو میگردم... خلاصه  داروخونه ها رو زیر پا گذاشتم و دوبار برگشتم دکتر و نشون دادم . ترانه سرمای شدید خورده بودذ. اینقد شدید که بچه 8 ماهه شربت سفکسیم داده بود و یه عالمه دارو ...

ساعت از 9.5 گذشته بود. ترانه  عذا نمیخورد. تنها چیزی که دوس داره نون سنگگه. نونوایی باز بود و سنگگ خردیم براش. .. حدود 10 رسیدم خونه و دارو رو دادم. ترانه نون سنگگ رو که دید ذوق دوق کرد. انگار  میقهمه و میشناسه جدی جدی. خب رفته تو 9 ماه دیگه...

مجید ازم تنشگر کرد و کگفت این روزا همه زحمتمون با توئه. برو 10 بیا بالا . شب اینحا پیش ترانه بمون. من فعلا توانشو ندارم...

جمعه و شنبه شب رو به درخواست اونا شب 10 رفتم اونجا مواظب بچه باشم تا بتونن کمی بخوابن...

تاااااا دیروز  یکشنبه.

عصر 4 باید میرفتم رشت . نوبت دندون پزشکی. .. از مامان خواستن ساعت 3 بره بالا بچه رو نگه داره تا اگه شد  اونا بخواین کمی...

وقتی اومدم ساعت 7 بود. رفتم وسایلم رو گذاشتم و رفتم بالا به ترانه یه سر بزنم و برگردم. مامان گفته بود ملی بچه سرفه کرده و نسترن اشکش در اومده و ال وبل...

رفتم بچه رو دیدم و مجید گفت : فردا چی کاره ای ؟؟

گفتم : صبح میرم مغازه. 3 میرم دانشگاه .بعد عصر باز برمیگردم مغازه. ( مغازه تعییر دکور و پنل داریم. یه هفته بیشتره بخاطر شرایط نصفه مونده. ). گفتم عصر میام اگه حالشو داشتی اونا رو جابجا کنیم. یهو نسترن گفت :

واااای فعلا ول کنید 

حرفش به اینحا که رسید حرفش رو قطه کردم و گفتم : باشه باشه. بمونه برای بعد.

مجید که دراز کشیده یود لبخند زد بهم و یه چشمک زد.  مکث کردم و با اکراه گفتم " نکنه امروز درست کردی ؟؟؟

گفت یه قسمتی رو اره.

نسترن فریادش بلند شد :  رفتی بازم اونجا کار کردی . هنوز خوووب نشدی . ما یه هفته اس با بچه گرفتاریم. اصلا تو امشب باید بیدار بمونی و بچه ات . منم قرص خوااب میخورم و میخوابم.

برای اینکه دعواشون رو تموم کنم آروم گفتم : من میام شب. 

نسترن ادامه داد  غلط میکنه هرکی هم پاشو تو خونه من بذاره.  بعدشم رفت تو اتاق

کپ کردم. بغض شدیدی کردم. ترانه تو بغلم بود. می بوسیدمش که بغضم کم شه و بتونم بچه رو بذارم و حداخافظی کنم... 2 دقیقه شد. بچه رو دادم دست مجید. گفت بیا بچه رو بگیر.

بیییییییییییییییییچاره مجید . طفلی. اینقد خجالت کشیده بود. نمیدونس چی بگه. 

اروم و زیر لب گفت : ببخ

اومدم پایین . بغض بدجوری گلومو گرفته بود. سعی میکردم پایین بدمش که مامان عصه نخوره...

میدونستم بعد از اومدنم پایین ؛ مچید حتما باهاش کار داره و اعتراض خواهد کرد.

برای مامان همه چی رو تعریف کردم.

خیلی نمک کوره. و بی ادب. این همه زحمت کشیدم براشون. تا 10 شب دنبال دارو گشتم براشون...

میدونستم که دیر یا زود زنگ میزنه و عذر خواهی میکنه طبق معمول.

به مامان گفتم : بهش میگم اولین بارت نبوده که...

رفت داروی ترانه رو دوباره با دکتر چک کرد و تعویض کرد. چون بچه شربت رو به هیچ وجه نمیخورد...

...

موقع برگشت نون سنگگ کرفت و اومد. و داد به مامان پایین پله. و رفت بالا.

10 دقیه بعد زنگ زد و از مامان خواست گوشی




............................................

اینجا مجید اومد و مجبور شدم ببندم صفحه رو .   خب میگفتم

اره

زنگ زد .و به مامان گفت گوشی ر و بده به من.

گوشی رو  گرفتم و خیلی عادی و مقه همیشه گفتم :سلام.

گفت :سلام ؛ شام میخوردی ؟؟

کفتم :اره . تازه شروع کرده بودیم.

کفت : من به تو توهین نکردم. صداش بعض داشت. بعضش بدجوری ترکید.مجید میگه تو توهین کردی.

(نو دلم گفتم خب معلومه که توهین کردی .  اگه به من توهین نکردی ، پس به عمه ات توهین کردی ؟  )

 گفتم :  اشکلالی نداره .خب اعصابت خورد بوده دیگه.
با گریه گفت : مجید  میگه تو توهین کردی. 

من بازم همون حرفم رو تکرار کردم. : خب اعصابت خورد بوده دیگه .

بعدش یهو گفت : وای ترانه سرش خورد به میز و قطع کرد.


هیچی بهش نکفتم اما ،

دلیلی نداره  که تو با شوهرت دعوا میکنی به من توهین کنی که .  مجید کلی خجالت کشیده بود بیجاره.

بار اولت نیست این مدل توهین ها .  سال اول ازدواحتون هم وقتی سرما خورده بودی و باز همین مدل بیرون کردی و توهین کردی.

بعدش زنگ زدی عذر خواهی و این حرفا ...

کلا توهین زیاد میکنی و هر بار ندید گرفته میشه. بسه دیگه .


من میگم اگه مجید به خونواده تو اینطوری توهین کنه تو چی کار میکنی ؟؟؟ 

خونوادت چی کار میکننن؟؟؟؟

اصلا نه ؛ من خودم این مدل رفتار باهات بکنم تو چی کار میکنی ؟؟؟

چند بار باید ندید گرفت. چند بار باید درک شرایط کرد؟؟؟ چند بار باید کوتاه اومد ؟؟؟ خب بسه دیگه . یکم شعور و ادب هم خوووب چیزیه بابا.


در شرایط عادی و شوخی و خنده منو نسترن خیلی حرفها به هم میزنیم . شاید این تو شوخیهامون اگه بود  یه حرف ساده میبود. خیللی ساده.  اما تو شرایط جدی  ، ...


خلاصه . 10.5 دوباره زنگ زد. باز به مامان گفت گوشی رو بده به من . از طرف ترانه مثلا گفت : عمه ؟؟ نمیایی؟؟ من منتظرتم.

منم در جواب ترانه گفتن : سلام بلامی سر. نه . نمیام.

گفت : چرا عمه؟  من منتطرتم. بیا پیش من بخواب.

گفتم دیگه خوووب شدی قربونت برم.

گفت : نه خووب نشدم ...

بعدشم شروع کرد به اینکه دکتر چی گفت و این حرفها .

منم عادی جوابش رو میدادم. اما صدام خیلی گرفته بود. از اون گرفتکی ها که وقتی سردرد دارم صدام میگیره.

گفت : صدات گرفته . سرت درد میکنه ؟

گفتم : نه . اصلا.

گفت : پس خستگیه. رفتی رشت و اومدی . ...

گرفتگی صدام از ناراحتی بود....

گفت : مجید میگه با مامانش قهری .

خودمو زدم به اون راه و گفتم :با مامان کی ؟

گفت : با مامان ترانه .

گفتم : قهر نیستم.اگه بودم که حرف نمیزدم.

گفت : از اون مدل " خانه سبز" ی ها  قهری دیگه. قهری اما حرف میزنی . ( تو فیلم خانه سبز خسرو شکیبایی و رامبد حوان سالها قبل , قانون این بود که اگه قهر کنن باید حرف بزنن.)

گفتم : نه.

اونم ادامه نداد و



میدونی ؟  بخاطر برادرم و زندگیش باید کوتاه بیام که اومدم. باید حرفی نزنم که نزدم .

روز اول قرارمون با مامان این بود : اگه براردم رو دوست داریم باید زنش رو دوست داشته باشیم.

هرچه بیشتر زنش رو دوست داشته باشیم اون هم شوهرش رو بیشتر دوست خواهد داشت و بهش کنتر سخت میگیره و زندگی شاد تری خواهند داشت.


بازم هییچی نگفتم. کوتاه اومدم. اما بالا نمیرم فعلا. تا ببینم چی پیش میاد .


دلم میخواست بهش میگفتم این حرفت دومین بار بود که تکرار شد. سومین بار هیچ تضمینی به بخشش نیست. ( سرماخوردگی سال اول و الان  .)

دلم میخواست بگم : قرار نیست که تو با شوهرت دعوا میکنی به من بی احرتامی  کنی .

دلم میخواست میگفتم : اگه مجید این مدلی با خونوادت رفتار کنه  چی کار میکنی ؟؟؟

دلم میخواست میگفتم : تا حالا چند بار بی حرمتی کردی و ندید کرفتم ؟؟؟

  

اما به احترام برادرم ، سکوووت کردم .سکوت .







ر






موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۸
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی