هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

روزهای پایانی سال

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ب.ظ
میدونی ،  رسیدن  "سررسید های 1395  شررکت  "  و توزیع اشون  بین همکارا ،   نشون از  نزدیک شدن سال نو  و  هفته های پایانی سال رو میده.
سالی که  باز هم توش کاری نکردم و  حاصلی ازش نچیدم. 
سالی که  دست خالی تر و  ناامید تر و البته پیر تز از هرسال دیگه ای ام .
سالی که در اون خدا ، با من یار نبود .
آره .
جیزی تا پایان سال 1394 نمونده. و  من
و
من ، مثله  کسی ام  که تو یه مرداب گیر کرده و سالهاست داره دست و پا میزنه. دست و پای بیثمر .  و  سخت تر و  رنج اور  تر از همه اینه که  تو این مرداب گیر کرده باشی و شاهد  رفتن و  به مقصد رسیدن ها  و پیروزی های مکرر  هم دوره ای هات  و  دوره های بعد از خودت باشی و    تو ،   تو با همهی تلاشت ...  نتونی  از اون مرداب و باتلاق رها شی.
این وسط گاهی آرزو میکنی حالا که نمیتونی رهاشی  و  جلو بری  ، کاش ،
کاش حداقل ، تا ته  غرق میشدی و  اونطوری به ارامش میرسیدی.
حتی امید رهای از  این باتلاق هم دیگه ، ثمری نداره وقتی بدونی که  دیگه برای رفتن و رسیدن خیلی دیره.  مثه کسی که  ، اونقققققققققققققدر  دیر به خط پایان برسه که ،  نه تنها   همه از خط پایان رد شده باشن  بلکه  کلا بساط مسابقه  جمع شده باشه و  ساعت ها از اون گذشته باشه و  دیگه کسی اون دور  بر نباشه و  اثری از مسابقه هم نیاشه و همه رفته باشن... 
اون رسیدن ، چیزی جز یاس مضاعف نداره ...

خدایا؟  من نمیدونم دیگه چه جوری باید ازت کمک بخوام. 
خدایا؟ هستی ؟ منو میبنی؟/؟ 
پس چرا کمکم نمیکمی؟؟؟ چرا  اینجوری تحقیرم کردی؟؟؟؟
بسم نیست هنوز؟؟؟
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۳
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی