هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ب.ظ

تفعلی تفنـنی


برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز/بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو/تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه‌ای زان آب آتشگون که من/در میان پختگان عشق او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن/می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب/می‌رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز

نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو/اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز

در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبت/جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان/جان به غم‌هایش سپردم نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش/آب حیوان می‌رود هر دم ز اقلامم هنوز


http://hafezdivan.blogpars.com/2014/09/00231044011321100342111073.html

از 4 صبح  تا حالا 2 تا استامنیوفن کدیئن خوردم. الان بهترم.. سردرد بدی کردم. .. هوا حسابی سرد شده. و من چققققققققققد از هوای سرد بدم میاد و بیزارم. 

دلت میاد  بهار و تابستونو ؟ من که با گرماش هم خیلی خوب  میسازم .  عرق ریزون تابستون رو به این سرما ترجیح میدم...


بعدش ظهر باید برم دانشگاه باز. گرفتار شدیم ها ...

میدونی ؟ پریروز که رفته بودم و منتظر مدیر گروه بی کفایت بودم یهو سر برگردوندم و یه چهره آشنا از جلوم مثه برق رد شد. گفتم چقد آشنا بود؟ فوری یادم اومد .  ".... شیخ لو  "  همکلاسی دوره فوق لیسانسم بود .  رفت قسمت ریاست. با خودم گفتم اینجا چی کار داره ؟   این دانشگاه که رشته ما یا مشابهش رو نداره.؟   

آقای مربوطه  اون زمان  تو کلاس از همه بزرگتر بود. حدود 40 شاید. زیاد آداب معاشرت نداشت . نه که بی ادب باشه ها نه. ارتباط دیر میگرفت. با کسی جوش نمیخورد. بعدها با یکی 3 تا آقا یکم جور شد.  مصالح ساختمانی کاشی و سرامیک اینا داشت. اون زمان مزدا 3 داشت. که چون هنوز منظقه ازاد انزلی نبود خب ماشین خیلی خوبی بود. یعنی وضع مالیش خوب بود. شاگرد اول بود.  از اون شاگرد اول های  بی حاشیه و بی سر وصدا  ،
 یعنی مثلا همه فک میکردیم  بالاترین نمره فلان درس 18 اس . یهو تو ترم بعد استاد میومد میگفت  فلان درس نمره اش اینجور و اونجور  آقای ...شیخ لو  20 شدددددده .

اما  من زیاد جوصلشو  نداشتم . اولا اینکه آداب معاشرت نداشت بعدش اینکه یه بار  تو یه بحثی تو کلاس فهمیدم آدم بیخودیه خیلی. خودش 3 تیغه بود . اما بچه ها میگفتن زنش چادریه.  از اونا بود که معتقد بود زن باید فرمانبردار مرد باشه و  مرد هر علطی خواست بکنه زن چون چرا نیاره و  7 لا دور خودش بپیجه و فلان و بهمان ...


آره . خلاصه چند روز قبل دیدمش .  راستش اون دکتری میخوند . خبر ندارم تموم کرده یا نه . .. یه جورایی میخواستم خودمو قایم کنم که برگشتنی از قسمت ریاست منو نبینه.  یه جورایی خجالت میکشیدم یهو سلام علیک کنه و چیزی بپرسه.

بعدش فک کن اوشون اومده بود تدریس یا ... اونوقت ،  من اونجا بودم  باری  فلان . خب از نظرم خیلی ضایع بود.

اضطراب داشتم یه جوری بمونم که اومد بیرون منو نبینه.

بیرون اومدنش طولانی شد. کنجکاوی منم گل کرد. رفتم جلو تا از یه قسمتی از در که دیده میشد ببینم تو اتاق  انتظار ، نشسته یا نه...

دیدم نیست. پس تو اتاق ریاست بود. چه طولانی بود؟؟؟

نمیدونم چی کارداشت. اما کنجکاویم گل کرده بود. برای تدریس و اینا نبود. ...  تیپشم اسپرت بود. یه بلوز اسپرت  مشکی ساده و یه شلوار ساده

رفتم اون ته نشستم یهو دیدم شادان از پله ها رفت پایین . کمی بعد  دوباره برگشت رفت تو اتاق ریاست.  نمیدونم و نفهمیدم چی کار داشت. اما چیزی بجر یه سویچ دستش نبود.

با خودم فک کردم شاید 2 سال دیگه 5 سال دیگه ، این یارو بشه ریس فلان دانشگگاه  .  ریس دارغوزآباد سفلی هم بشه بالاخره ریسه دیگه. بعدش ... 

وااااااااااای  ول کن بابا . جهنم. 

میدونی ؟ فقط اون بخشش که من سعی داشتم خودمو قائم کنم برای یجوری هنوز. به خودم میگم چرا؟

میدونی ؟ گاهی فک میکنم تو خیلی چیزا دارم اعتماد به نفسم رو از دست میدم. این خیلی بده...

 





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۷
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی