نفوس 95
1) من خوبم.
تاسوعا ، عاشورا نزدیکه. 2 روزب دیگه ...
2) تفعل همین الان حافظ :
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز/خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی/که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشتهام ز راه خطا/مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی/شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن/نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
به نیمشب اگرت آفتاب میباید/ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند/مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت/به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
3) سرشماری نفوس و مسکن پر کردم اینترنتی . نوشت سن 34.
5 و 10 سال پیش یعنی 2 دوره قبل ، "بازبین فنی" بودم. تو دوره آخری که بودم با خودم میگفتم : 5 سال بعد سرشماری بعدی من کجام ؟ چی کار میکنم ؟ بیکارم یا یه کار خووب دارم؟ وضعیتم چیه ؟ نکنه بازم بیام اینجا و ...
مدرسه جلوی خونه امسال ستاد سرشماریه. پرده رو کا بزنیم کنا میبینم... من از دیدن اون حس بدی بهم دست میده. یه حال ناخوب.
از اینکه هنووووووط همونجاییم که 5 سال پیش بودم . 10 سال پیش بودم. با این تفاوت که 5 و 10 سال پیش نسبت به امروز جای خیلی خیلی خوبی بودم.
درجا زدن تو زمان یعنی تو باتلاقی و دست و پا میزنی یه قدم بری جلو. حرکت لاک پشتی هم نو این مواقع به این شرایط ارحجیت داره.
اه لعنتی.
بگذریم اصلا.
خودمم خسته شدم از بس از خودم و زمین و زمان ناااااالیدم خسته شدم. ..