هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

    چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ 

پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم
                                     غباری به دامان محمل نشیند

احساس میکنم خیلی عصبی هستم. فک میکنم عصبی بودنم رو چند نفر خالی کنم. بشدت دارم خودمو کنترل میکنم و از خدا کمک میخوام که آروم باشم و بیخودی به این و اون نپرم.  خدایا؟ لطفا کمکم کن.

درست مثه اینی که یه حسی ...

نمی دونم . حوصله توضیح و تشریح ندارم . فقط میدونم بشّدت کلاقه ام و بیقرار. .. امیدوارم کسی از این حالتم آسیب نبینه. یعنی منظورم اینه که

ول کن . منظورمو خودم میدونم . نمیخواد توضیح بدم. 

میدونم حالم از کجا اینحوریه. همش مربوط به امشبه. مهمونی خونه هدی .  برای خونه جدیدش. و نرفتن من و مامان.

از اون ور رفتن  مجید و نسترن و دایی اینا  .

اگه تا همین جا بود خوب بود. اما مشکل اونجاست که مامان و بابای نسترن هم هستن امشب بعنوان پدر ومادر دوست هدی.  واینکه من و مامان نباشیم یعنی عمه هدی ، تنش و حرف و حدیث درست میکنه. 

میدونی ؟ آخرش ماییم که سرشکسته ایم...

اما تقصیر خود هدست. به همه خودش زنگ زده و به مامان ، مامانش . 

خب مگه خونه زندایی اینا میخوایم بریم که مامانش زنگ زده ؟؟؟   مگه هدی صابخونه نیس؟؟؟  مگه به همه خودش زنگ نزده ؟؟؟؟

اگه به اون دایی اینا هم لااقل مامانش زنگ میزد یه چیزی.

اما اینکه به همه خودش زنگ بزنه و به عمه اش ، مامانش ؛ غیر عادیه و خب سنگین.  اینو من یا مامان نمیگیم.

مجید و نسترن هردو گفتن. چرا خوده هدی زنگ نزده ؟؟؟ مگه خونه مامانش میخوایم بریم؟؟؟؟

حتی دیشب که مامان با زندایی گلناز هم حرف میزد اونم گفت : یعنی چی ؟؟؟ مگه هدی عاقل و بالغ نیس؟؟؟ مگه خودش مستقل نیست؟؟؟  یعنی عقلشون نمیرسه واقعا ؟؟؟ اینا چه درسخونده ای ؟؟؟ ... اما آخرش به مامان میگفت ول کن بیا ...

به هرحال میدونم امشب یه تنش درست و حسابی درست میشه. یکم مظطربم. مضطرب درسته . شایدم  " دل ناگرون" درست باشه. اگه خونوادگی فقط بود و مجید اینا و اون دایی اینا بودن نرفتن ما ضایع نبود. اما الان با حضور مادر و پدر نسترن ، خیلییی ضایع اس. یه جوریه. این موضوع عصبیم کرده حسابی.  خب مسایل خونوادگی که نباید بره خارج از خونواده.

اما خب چاره ای نیس. خیلی سنگینه که ادم بی دعوت بره جایی. ...

میدونم امشب تنش و دلخوریه زیادی ایجاد میشه و کلی حرف و حدیث .

اما چاره ای نیس. امیدوارم به راحتی امشب بگذره برامون.

خدایا ؟ لطفا کمک کن ،  آروم باشم. 

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی 

زبامی که برخاست مشکل نشیند  

نه نه . رنجیده نیستم از این بابت. فقط مضطربم.  "دل ناگرون" حرف و حدیث



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۶
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی