مهمونی پر ماجرا ( خاله زنک بازی)
1(سعی میکنم خوددار باشم. موفق بودم تا حالا . دیگران که گناه نکردن ...
2(مجید گفت : ... عصر که میای ...
گفتم : عصر من نیستم که. تو هستی من جرا؟
گفت : نسترن میخواد ترانه رو حموم کنه .
گفتم : منم نیستم. همش من بیام؟
گفت دیروز نبودی .
کفتم : دیروز عصر روز من نبود. کار داشتی باید زودتر میکفتی .
خندید " گفت : مگه من و تو داریم؟
گفتم : آره . همش من بیام؟؟
بحث تموم شد. دعوا نبود. یه جور صحبت با خنده بی متلک .
میدونی ؟ همیشه خدا من باید برم ترانه رو از حموم بگیرم. بهار و تابستون که خب مجید نیست و 10 شب میاد خونه. تو این فصل ها هم با اینکه هست 80 -90 درصد من باید برم. ...
3) مامان زنگ زده بود. بعد کلی حرف زدن بهش گفتم : یکم عصبیم برای امشب.
گفت : چرا عصبی ؟ میگی بریم؟؟؟
طفلی مامان ، تو چه کنم چه کنم افتاده. بره برای خودش سنگین و گرون تموم میشه . نره هم حرف و حدیث ...
گفتم : نننننننننننننننه. تو هم بری من نمیام.
گفت : پس چی ؟
گفتم : نکران حرف و حدیثم . آخرش سر ما شکسته میشه.
4 ) میدونی ؟ کی میگه " روسیاهی به زغال میمونه " ؟؟؟؟؟ ها ؟ کی میگه. خیلی وقتا رو سیاهی به کسای دیگه میمونه. به بیگناه ها . به ناچارا ...
این ضرب المثل هم نقض شد.
میدونی ؟ احساس میکنم یکم به اونا هم کوفت میشه امشب. اما اونا خیییییییلی بیخیال تر از این حرفان. یه جوری جلوی بابا مامان نسترن راست و روستش میکنن و آدم خوبه میشن و ما آدم بده و سخت گیر و ...
حتی زندایی گلناز اینا و نسترن هم مطمئنم محافظه کار میشن حسابی و بی طرف . اصلا مهم نیس . جهنم.
می دونی برای من این مهم نیس . 2 روز دیگه یادم میره. اما میدونم که مامان بابت این قضیه زخمی میشه. و زخم های مامان دیر خوب میشه. حتی اگه به روی خودش نیاره و وانمود کنه همه چی اوکیه ؛ اما میدونم تو دلش دلگیر میشه. حقم داره. خیلی صقل و سنگینه.
راستش من تو زندگی همه بدی ها رو از یاد میبرم معمولا.
گاهی به این حالت میگن پرووویی .
گاهی میگن بی غیرتی و بی رگی .
گاهی ...
خووب یادمه که عاطفه و .. یه جیز که میشد چیزایی رو از زیر خاک میکشیدن بیرون که من اصلا یادم نمیومد در صورتی که خودم هم
گویا زخمی اون موضوع بودم .
همیشه این آلازایمرم رو دوست داشتم. حتی زمانی که به خاطر فراموش کردن یه قضیه متهم به "بی رگی " ...
...........................................................
اقا ؛
یکی به هدی جریان رو گفته.
یا زندایی گلناز که بعید میدونم.
یا نسترن که اونم بعید میدونم.
یا دایی اسماعیل.
فک میکنم گزیته دایی اسماعیل بوده. که جلوی مامان بابای نسترن آبرورویزی نشه.
الان مامان زنگ زده که ؛
هدی زنگ زده کلی اسمون ریسمون و تو خوبی من خوبی و فلانی چی کار میکنه و وووووو بعدش گفته : عمه امشب منتظرم هاااا . به م هم بگین. شما میگین یا خودم زنگ بزنم؟؟؟
مامان گفته نه .من میگم.
کفتم مامان اشتباه کردی باید میگفتی که : تو هر خانواده به یکی بگی کافیه. لازم نیس تک تک زنگ بزنی.
میدونی ؟ قضیه امشب حل شد. رفتن قطعی شد. اما هیج ارزش نداره برای من و احتما لا مامان. فقط جلوی دیگران آبروداری شد.
میدونم یواشکی یکی به هدی گفته . مطمئنم.
اگه دسته من بود یه بهونه ای می اوردم و نمیرفتم . ولی حیف.
میدونی 3 روز پیش خوااب دیده بودم و برای مامان هم صبح تعریف کردم.
اولش همه یه مهمونی بودیم که هدی و مصطفی نیومده بودن .بعدش من ومامان نرفته بودیم. بعدش من و مامان هم بودیم و هدی یک کیک مستطیلی بززززرگ درست کرده بود که خیلی خوشمزه بود. و من به هدی گفتم : تو چقد آشپزیت خوب شده.
انگار فامیل های نسترن هم بودن زندایش اینا. بعدش تو پارگینگ یکی حالش ید شد و مامان میگه سکته مغزی کرده . ببرینش بالا. و همه گرفتنش و دارن از پله ها میبرنش بالا.
ظهر همون روز مامان هدی ( زندایی ) به مامان زنگ زد و دعوتش کرد. هدی هم به نسترن. و ادامه ماجرا تا به اینجا.
امیدوارم آخر خوابه چرت و پرت باشه.