هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

بعد از 4 روز عصر یه سر اومدم اینجا .

دستهام داره یخ میبنده و البته پاهام .  خب  با اسپیلت که اینجا گرم نمیشه که بابا.

 بگذریم.

تا میام یکم به زندگی لبخند بزنم گند میزنن تو همه چی .

5 شنبه سحر از تهران اومد. جمعه رفتیم بیرون با هم . خیلی خیلی زیاد حال داد.  به مامان هم گفتم . انگار خیلی وقت بود با دوستام نبودم. نیاااااز مبرم به یه دوست داشتم . تقریبا بعد از نسترن دوست و فامیلم یکی شده بود. همه چیم خلاصه میشه تو یه عده بخصوص.

واقعا به حضور یه دوست نیاز داشتم. هرچند که سحر اخلاق هایی داره که نمیپسندم. اما خب در رابطه با من نیست و من به عنوان دوست مشکلی ندارم.  فعلا که دارم باهاش حال میکتم.  خوده سحر منظورم نیست. حضور یه دوست رو میگم.

روجیم عوض شد .

 من بارها و بارها گفتم و نوشتم. من نسترن رو میبینم ، هدی رو میبینم که همسن منن و کار و درامد و موقعیت اجتماعی و  همه چی شون خیلی خوبه .

برای همین خیلی سختم بود و برام درد داشت. همیشه میگفتم  و مینوشتم که با حضور نسترنه که من اینجوری شدم و همش عذاب میکشم از بیکاری و بی پولی و ال و بل و جیم بل.

گفته بودم اگه بینه همکلاسی های دانشگاه ( لیسانس اولم )  باشم مسلما اوضاع من با اونا فرق زیادی نمیکنه  و حتما روحیه بهتری میگیرم.

...

حالا سحر رو میبنم که یه خانوم دکتره . یه دندونپزشکه . اما هنوز بعد از 2 سال کاری نداره. تازه از امروز طفلی میخواست بره تو کلینیک ها دنبال کار ، برای شروع یه کار.

شوهرش حمید ، بنده ی خدا دکتری فلانه . بیکار تو خونه نشسته .

و ...

اون روز با خودم فک کردم و به خود گفتم : هی ؟ میم ؟؟؟ چرا بیخود نک و نال میکنی .  تو اگه بخوای هم میتونی خرج خودت رو بدی .

ماهی حداقل یه تومن از اینجا برات می افته . یه 500- 600 هم حداقل سود سپرده میگیری یعنی تو بدترین شرایط 1.5  رو داری.

چرا نک و نال میکنی ؟  بیماری ؟ مرض داری ؟ روح و روانت خرابه ؟

مگه زندگی چقدره ؟؟؟ خیلی ها دوس دارن جای تو باشن. درسته که خیلی های خیلی زیادی از دوستا و اطرافیانت ازت سرترن . اما خب خیلی ها هم موقعیت تو رو ندارن . پس زندگی کن و خدا رو شکر کن.

اما

اما

مگه میذارن .

 گند زدن به لبخند ی که به زندگی زده بودم و بادی که به غبغب انداخته بودم . ( بادش کم بود ها . کوچولو . یکم فقط ) .

حالم از اینجا به هم میخوره .

اصلا مردشوره اینجا رو ببرن.

یه چیزی هست که من در به در همش دارم "دعوت به کار " ها رو  چک میکنم و دنبال کار میگردم. بیخود نیست. دلیل داشتم که گاهی ، یه گاهی های خیلی محدود یادم میره دلیلش. بعد

خودم هم فک میکنم دارم نک و نال میکنم. خوشی زیر دلم زده و ووو....


بیخود نیس.

اینا فک میکنن من کلفتشونم؟؟؟ احمق های بیشعور .

اون از دیشب که نسترن خانوم میگفت : آره هدی اومده بود میگفت : اینجا چرا اینجوریه؟ چرا کثیفه و فلان .

جوابش رو خیلی محترمانه دادم . گفتم :  والا تو یا مجید که هروقت باشین من فرداش برم ، انگار اونجا بمب ترکوندن.

درهمین حد اکتفا کردم. بیشتر ادامه ندادم.

تصمیم دارم بهش اگه حرف پیش اومد بگم.

بگم که ؛  تو یا محید ؛ آخرین باری که جارو کشیدین کی بوده؟

آخرین باری کهشیشه تمیز کزدین کی بوده ؟؟

و ....

فقط من که نباید انجام بدم.

امروز اومدم دیدم تمام کشو ها باز همونجور مونده. زنگ زدم و گفتم : نسترن خانوم شما که دیشب میگفتی چقد کثیف ه و  فلان  ، بازم من اومدم اینجا ، بمب ترکوندن. تمام کشو ها باز.

یعن کسی که باز کرده ، حداقل نکرده کشوها رو ببنده همونجور باز گذاشته. بعد میگی ، ماها چرا اینقد کثیفیم. مردم چه چوری تمیز نگه میدارن محل کارشون رو .

یه خنده ای کرد و تموم شد.

اون موقع هنوز عصبانی نبودم .

تا اینکه مجید زنگ زد و گفت : عباس گفته به  " م" بگو از کارخونه زنگ زدن  بگه من کاره ای نیستم من یه کارمندم و خود حاج اقا ( ریس کارخونه ) با آقای فلان یا فلان  ( مجید یا عباس ) تماس بگیرن.

جند بار خرفش رو تکرار کرد تا اینکه از کوره در رفتم.


گفتم : عباس خیلی غلط کرده اینو گفته. هی هیچی نمی گم .

دیگه نمیتونم بگم من کاره ای هستم یا نه. میگم با فلانی و فلانی تماس یگیرن.


سریع قطع کردم. مجید هم فهمید حسابی عصبانی شدم.

همین مونده بود کارمند عباسه الاغه بیسواد بشم. مردکه ابله عوضی.

مجید چقد بی شعوره. که تکرار میکنه حرفاش رو .

باید بهش میگفتم عباس خیلی غلط کرده با تو  که تکرار می کنی .

اینا واقعا چی فک میکنن؟؟

جند بار شده اینجوری حرص خودم. نسترن خانوم که مدعی تمیزیه اینجاست. خب برنامه بذار یه بار من تمیز کنم یه بار تو

آقا مجید که تمام کارها رو به عهده من گذاشته. فاکتور ها رو من بزنم. حسابرسی ها رو من بکنم.

بارو من جمع کنم .

بارو من حعبه بزنم.

نسترن که دقیقا اندازه من سهم میبره چه غلطی میکنه ؟؟؟ تابستون که هفته ای 2تا 3 تا عصر رو من در هفته جاش میام که به کار خونه زندگیش برسه.

6 ماهه دوم سال هم که مجید جاش میاد عصر ها . تازه امسال همون 2 روز هم انداختن بازم گردن من.

دیگه گندشو دراوردن.

ببین کی از کوره در برم و تمام حرفهامو که  نجابت به خرج میدم و چیزی نمی گم رو بگم. 

حالا ببین کی کاسه کوزه رو به هم بزنم.

باش تا بببنی .

بی شعورهای کثافت .

مامان زنگ زده میگه : دعوا کردین؟

گفتم : نه .

گفت : آخه یه حوری هستی .

گفتم : نه.

 یه ربع بعد دوباره زنگ زده و میگه :  مجید الان اومده بود پایین.  میگه به م بگو بیاد خونه . هوا خیلی سرده . حرف منو

گوش نمیده . تو زنگ بزن بهش بگو .

دعوا کردین؟ چیزی شده ؟

گفتم : نه چیزی نشده.

یه ربع بعد مجید زنگ میزنه میگه : بیا خونه دیگه . هوا خیلی سرده.

توپیدم حسابی بهش. 

با عصبانیت خیلی زیاد گفتم : من مسخره شمام مگه ؟ الان برون . الان بیا.  دیگه اومدم باید کارامو انچام بدم بیام دیگه. خودم تشخیص میدم کی بیام .

گفت : باشه باشه. عصبانی نشو.

حرف رو عوض کرد.


فردا که اومدم باز باید بگردم خیلی وقته برای جایی رزومه نفرستادم.  لعنتی .

سالی جند تا  دعوت به کار بدرد بخور هست فقط.  شاید 4-8  نهایتا.

خدا بزرگه.

ان شاءالله هوامو داره.

بابا ؛ خسته شدم از بس گفتم خدا بزرگه خدا بزرگه.

اوف .


 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۸
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی