سمیرا
سرم تو کتاب دفتر بود و سعی میکردم از مسایل پیجیده و نامفهوم سر در بیارم.
درو باز کرد و اومد تو .
- این آموزشگاه آشپزی بغلتون باز نمیکنه ؟
گفتم : چرا. میکنه.
- رفتن الان ؟
نمیدونم. زنگ بزنید.
- ااا باید زنگ بزنم؟
در بست و رفت.
باز برگشت. کسی نیست. بعداظهر 4 میان ؟
گفتم نمیدونم. اما هم صبح میان و هم عصر.
اومد جلو. یه دختر تپل و هی بانمک بود.
حرف زد. از کمیته امداد اومدم نامه دارم و ....
الان نیستن . من دیگه کرایه ماشین ندارم برم و دوباره برگردم و امروز هم بابام بهم پول داد و باید همین امروز کار و انجام بدم.
تلفنم هم چا گذاشتم و ... میمونم تا 4 .
گفتم : ببین رو تابلو شماره تلفن نیس زنگ بزنی ؟؟
بدو رفت بیرون که نگاه کنه.
وضعیتش رو نگاه کردم. خیلی خوب بود. یه شال ترکیبی با تم صورتی . کفش صورتی که به شالش بیاد و باهاش ست باشه. اوه . ساپورت هم پوشیده.
خندم گرفت از خودم و از تیپ اون .
دوباره برگشت ...
گفتم : تلفن میخوای بهت بدم.
گفت :آره . خونه بگم باید تا 4 بمونم کارامو انچام بدم.
شمارشو گفت و براش گرفتم و دادم دستش.
با مادرش گیلکی صحبت کرد. مفصل توضیح داد . آقای فلانی چی گفت و ...
...
...
...
مامانش گفت : پول داری ؟
گفت : 3 تومن بهم داد. 1800 دادم کرایه ماشین.
مامانه گفت : ناهار ؟
گفت : یه کاریش میکنم . امروزه رو من بگذرونم. بعدش به کمیته امداد ، خانم فلان میگم من کرایه ندارم بیام تا اینجا . اگه میدن بهم میام. اگه نه ؛ که نمیتونم بیام.
...
حال و هوام برگشت. ظرف همممممش 3 تومن داره. از روستا اومده شهر. ناهار هم ...
اوف خدای من .
اینجا همیشه کلی خوراکی و شکلات هست . تصمیم گرفتم یک بهش بدم .
یه ساقه طلایی کرم دار مینو از این بسته مکعبی ها در اوردم و گفتم :بیا. چند تا کارولین شکلانتی هم بهش دادم .
گفت : نه . مرسی. نمیخوام
گفتم : بردار.
گفت : بیسکویت خور نیستم. کجا بذارم ؟ جا ندارم.
کیفش به نسبت بیسکویت بزرگ بود.
گفتم : خوب بذار یکی دیگه بهت بدم.
یه "های بای " شیرین عسل بهش دادم . بزرگش رو که سیر بشه. البته اون کارولین قهوه هم خیلی خوووب سیر میکنه و نگه میداره. از اونا هم 4-5 تا دادم بهش.
تشکر کرد و گذاشت تو کیفش.
گفت : اسمت چیه ؟
گفتم : اسم کوچیک ؟ یا ؟
گفتم فلانی .
گفت : مریض داری ؟
گفتم : منظورت اینه خودم مریضی دارم؟؟؟ ( فک کردم شاید ترسیده خوراکی ها رو بخوره و درد و مریضی داشته باشم که انتقال بدم.)
گفت : نه . کلا مریض نداری ؟
گفتم : نه.
گفت : آها . میخواستم اگه مریض داری اسمتو تو گروهمون بگم. ما یه گروه دعا داریم. هرکی مریض داره ؛ حاجت داره .و ...
گفتم : مریض ندارم. حاجت که دارم. یه عاااالمه. ..
گفت : باشه اسمتو میگم تو گروه.
خندیدم بهش.
گفت : اسمتو بنویس.
نوشتم.
گفت : اسم پدر مادرتم بنویس.
گفتم : چییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونا چرا ؟؟؟؟
گفت : زنده ان ؟
گفتم : پدرم ، نه.
گفت " پس اسمشو بنویس تورگروه اسمشو بگم 5 شنبه ها دعا کنیم .
خندیدم و نوشتم.
گفت : زیارت عاشورا بخون. دعای توسل و 110 تا صلوات.
بهم نگاه کرد و گفت : فک کردی اینا رو بهم دادی الکیه ؟؟
گفتم : نه بابا. چیزی نیس که . قابلتو نداره.
گفت : اینا رو شوخی نگیر. اینگه من امرروز اومدم اینجا و.... همهش کار خداست. شاید دعات کردم و گرفت. اینجور چیزا رو شوخی نگیر . خدا همه چی رو درست میکنه .
همه رو سر راه هم قرار میده و وووو ...
گفت اسمم سمیرا مب... .
درحالیمه درو میبست گفت : اسمت یادم میمونه. تو هم اسمم یادت باشه.
با خوشحالی و دوی بچه گانه رفت.
هنگ بودم ...
چی شد ؟
کی بود ؟
چه جالب بود .
اما
پشیمونم.
پشیمون از اینکه چرا مقداری پول بهش ندادم. اصلا به مغزم هم نرسید. اینکه به مامانه گفت 3 تومن داشتم. 1800 دادم کرایه ، خب بچه چه جوری میخواد برگرده ؟؟؟؟
امیدوارم 4 که میاد ببینمش و بتونم کمی پول بهش بدم.
دختر پرحرف ، مرتب ، تپل و بامزه ای بود. و کمی متفاوت انگار.
جقد خوبه کمیته امداد . با همه فحش هایی که میدم. این آموزشگاه بقل ما خیلی با کلاسه و شهریه اش سنگین. آفرین. برای اینا رایگانه...