هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

طلب نور

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب

و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !

ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ..

" حسین پناهی "



از سحر :


اینکه سحر هست و باهاش بیرون میرم خیلی بهم حال میده. نه خوده شخصه سحر ها . از اینکه میتونم گاهی که دلم بخواد با یه دوست بیرون برم خیلی بهم حال میده.  نیازی بود که خیلی وقته گم شده بود. نه . نه گم نشده بود. نیازش بود امکاناتش نبود...

5 شنبه ساعت 6.5 سحر زنگ زده بود . نبودم.  بالا بودم. 8 اومدم بهش زنگ زدم.  گفت : میخواستیم با حمید بریم  واویشکا ( جغور بغور ) بخوریم. زنگ زدم ببینم خورندش هستی یا نه ؟که بیام دنبالت با هم بریم.

گفتم : آررررررره.  5 سالی میشه نخوردم. از وقتی نسترن اومده.  بس که ایف و پیف میکنه.  ما ها که بوش بهمون میخوره میگیم به به.  نسترن دماغشو میگیره.  اینه که 5 ساله نخوردم.

گفت الان دیگه دیره. فردا قرار میذاریم میام دنبالت.

گفتم. باشه.

جمعه ساعت 7 اومدن دنبالم و 3 تایی رفتیم شهر مجاور.  خیییلی با حال بود.  بعدش سحر گیر داد که بریم یه کافی .  رفتیم یه کافی شاپ که تا حالا نرفته بودیم.  برخلاف تصورم خیلییی شلوغ بود . غذا هم سرو میکرد.

من جا نداشتم دیگه. حمید هم همین طور. من  گفتم بعد اون  غذا ی چرب باید چایی خورد بشور چربی رو ببره پاییم. من یه چای عسل دارجین فقط سفارش دادم. حمید یه  اسپرسو سینگل و اما  سحر  یه چای عسل دارچین و یه اسلایس کیک ردولوت.

از اول هم گفت به کسی نمیدم کیکمو...

کلی نشستیم اونجا تا خسته شدیمو  بلند شدیم. از کیک سجر یه ذزه خوردم.  واقعا مسخره بود. یک کیک پر از رنگ.  اه اه.  رنگ قرمز فقط. 
100 برابر بهتر از اونا رو خودم میپزم. تازه بدون رنگ...

خلاصه 9.5 شب منو رسوندن خونه.خییییییییییلی خوب بود.

بچه ها مامان رو برده بودن بالا که تنها نباشه. شام هم همونجا نگه داشتن. من که رسیدم به منم گفتن بیا بالا...


با سحر بودن نکات منفی و مثبت زیادی داره. یکیش اینه که سحر خییییییییییلی میخوره . فک میکنم این سبک خوردن رو منم اثر گذاشته. منم زیاد میخورم بی اینکه هوامو داشته باشم...

دیگه اینکه سحر و حمید با اینکه درامدی ندارن ؛ اما خیلی خوب خرج میکنن. اول اینکه سحر  کما فی سابق هر روز یه رنگ پوشیده. این تو دوره ی مچردیش مهم نبود. اما الان که متاهلو هردو بیکار فک نمیکنم این رویه درست باشه.

بعدش اینکه مثلا تو این 3 باری که بیرون رفتیم هر 3 بارش رفتیم کافی شاپ و این جور چیزا. بازم فک نمکنم با توجه به شرایط سحر و حمید این کار درست باشه. خب ؛ آدم باید یکم 2 2 تا 4 تا کنه .وقتی خودشون درامد ندارن این کار یعنی ولخرجی ...

تازه سحر 4.5 داده بابت یه دوره عصب کشی تو تهران. خب همه ی خرج و مخارجشون از جیب باباش میره دیگه لابد. وقتی خودشون درامد ندارن اخه...

گاهی احساس میکنم این نکته منفی  ؛  در منم اثر میذاره. از اینکه میبینم از نظر درامدی از سحر بعنوان یه دندونپزشک و حمید بعنوان یه دکتری فلان جلوم  خیلی نکته مثبت و امیدوار کننده ایه برام. نه از نظر رقابتی نمیگم هااا .

اینکه میبینم اونقدر ها هم تو زندگی عقب نیستم ، خیلی بهم امید میده و انرژی...

اما این طرز ولخرجی  و بی مهابا خرج کردنش رو اصلا دوست ندارم. با این همه گاهی میگم : هی ؟ م ؟؟؟ نکنه رو تو هم اثر بذاره.  نکنه بگی سحر با اینکه متاهله و درامد نداره  هر روز لباس های مارک جدید میپوشه و رستوران و کافی شاپ و تفریحاتش  از جیب باباهه اس  بی هیچ شرم و خجالتی .  تو چرا نه . تو که مجردی و این همه خرج نمیکنی پس چرا معذبی و شرمنده اینقد ؟؟ 


همه ی آدم ها نکات مثبت و منفی رو کنار هم دارن. اما باید مراقب بود که از نکات منفی متاثر نشد...


از مجید اینا :

فردا میرن کیش. تا یک شنبه.



از ترانه :

 عشق یعنی اون موقعی که چادر میذارم نماز بخونم کلی  داد و فریاد راه میندازه. بعد که میبینه چاره نداره هی بوس میکنه.  راست واستادی  متناسب با قدش زانومو بوس میکنه. خم میشم رکوع دستم رو بوس میکنه. سجده میرم میشینه سرمو  یا پشتمو بوس مینکنه.

هم عشششششششششششق میکنم و هم دلم میسوزه که بچه داره پر پر میزنه و من نمیتونم کاری براش بکنم.

اما به محض تموم شدن نماز میگیرمشو کلی بوسش میکنم و فشارش میدم تا دادش در بیاد.



از حرف مردم:

  سحر مدام اصرار داره که  اااااا ؟  ناخون بکار.  ناخونای منو ببین. 

بهش میگم : تو مگه دندونپزشک نیستی . ناخون داری که دک و دهن مردم رو سوراخ کنی و داغون ؟؟

میگه  کوتاه کاشتم اشکالی نداره.  تازه از نظر شرعی نماز هم میشه خوند.

تو دلم گفتم: (باشه. تو راس میگی . راستی تو نماز میخونی مگه؟ )

دفعه بعد میگه : تو ناخونای خودت قشنگه . لازم نداری بکاری. فقط برو مانیکور  کافیه برات.

یه روز دیگه : این دفعه که میرم موهام رو کراتینه کنم تو هم بیا. حدود 200 -300 تومن میشه. الان دیگه همه کراتینه کردن.

میگم : سحر ؟ من که موهام صافه.

میگه : کراتینه که فقط برای موهای فر و اینا نیست. برای موهای صاف هم هست. تقویت میکنه و ترمیم.

گفتم : اما من که سرچ کردم گفتن : ریزش میاره  و ال و بل.

خلاصه ....  اصرار این کار و اون کار


دیشب تو خونه مجید اینا دوباره بحث  " نیم بوت "  و اینا. چرا نمیخری ؟ چرا خسیسی .؟  سالی 12 تومن میگیری وووووووووو...


گفتم : اخه ماهی ی ه تومن هم پوله؟  من باید پولامو جمع کنم احتیاج دارم.

نسترن میگه :  مردم با یه تومن دارن خرج یه خونواده رو میدن.  دیگه برای تو یه نفر خرجت میشه که ...

یه لپ تاپ بخر. ....

...

بعضی خرج ها هست که باید براش برنامه بلند مدت داشت. مثه ماشین یا دوربین نقشه برداری . اما بعضی خرجها برنامه نمیخواد. سالی یه کفش برنامه ریزی نمیخواد. موبایل برنامه ریزی نمیخواد.  لب تاپ برنامه ریزی نمیخواد...

اصلا تو نمیخواد پولاتو خرج کنی و تو لب تر کن مامان برات میخره.

وووووو




نمیدونم چرا اصرار دارن یه سری کارهایی که خودشون انجام دادن یا ندادن رو انجام بدم. از سحر تو قر و فر بگیر تا نسترن

خب بابا من احیتاجی ندارم به اینایی که شما میگین. راحتم بذارین. چی کارم دارین سر به سرم میذارین خب.  ای بابااااا. عجب گرفتاری شدیم هاااا .


خسته شدم از نوشتن. حالا تا بعد .

خدای خوبم ممنونم و سپاسگذارم. کاستی ها و نقص هامو ببخش. گناهامو ببخش . همراه و یارم باش. کنارم باش. عاقبتم رو به خیر بگردان و لباس عافیت به تنم بپوشان .


راستی ؟؟؟ اون روز بین نماز مغرب عشا ، یهو احساس کردم به یه سری از خواسته هام رسیدم. خودمو دیدم که تو اون شرایط دارم زندگی میکنم. بعدش به خودم گفتم : خب .؟ حالا که چی ؟ همین بود؟؟؟ همینا رو میخواستی که کل زندگی رو به خودت زهر مار کردی؟؟ حیف نبود؟  داشتن این چیزا ارزش زهر مار کردن زندگی به خودت رو داشت؟؟؟ واقعا همش همین بود ؟؟؟

بعد احساس کردم که انگار کمبودی ندارم. انگار نیازی  خواسته ای ندارم. آرزوی ندارم.

انگار همینی که هستم خیلی خوبه.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۷
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی