هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

مصیر ( به یاد امید عندلیب )

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ

در کاخ ذهنم عشق با عقل درگیر است

نه . در گیری ندارن. عقل پیروز میدانه . شاید چون اجازه ورود نمیده به عشق اصلا. اگرنه اگه عشق واقعی باشه که عقل و ایمون سرش نمیشه.

ول کن اصلا. شعر مناسب نمیبینم برای اینجا. حال و حوصلشم ندارم اصلا الان دیگه.


1)  تولدم  همونجوری گذشت که چند ساله دلم میخواد اونجوری باشه. تقریبا بی سر و صدا و آروم.

چند ساله که دلم میخواست تولدم خونه نباشم. مسافرت یا حتی جمع دوستانه ...

امسال اما به نوعی ، همونجوری بود که دلم میخواست  .

ساکت و بی سر و صدا تقریبا. راحت گذشت.

از سیزدهم ترانه سرما ی شدید خورد. تب و اینا. چهاردهم درگیرش بودن. منم زود رفتم که یه داروی خاص براش بگیرم. نسترن قرار بود برای 15 آش رشته درس کنه که خیییییییییلی دوس دارم و خوب کیک.  14 من که اومدم اونم ترانه رو خوابوند و سپرد دست مامان و رفت سراغ کیک.  ترانه حالش خوب نبود و خب بیس کیکش خراب شد. کلا پف کیکش خوابید.  با اینکه بچه اینقدر بدو بدو کرده بود و وسایل خریده بود و حتی یه قالب مربعی تازه خریده بود اما کیکش خراب شد. شب که رفتم بهم گفت و نشون داد. گفتم فدای سرت بچه مریض بود حواست نبود دیگه. بعدشم با این وضع ترانه حسابی خسته میشدی . همون بهتر خراب شد.  آش هم نمیخواد باشه یه وقته دیگه . سر فرصت برام درست کن.

گفتن : پس بذار لااقل کادوتو بهت بدیم. یه شلوار جین لوله مارک بوسنی.   از همون کیش خریده بودن. خوده نسترن هم یه رنگ دیگشو خریده بود. ....


من ؛ کلا قبلش گفته بودم امتحان دارم و بیخیال تولد. قبول نکرده بودن...

خلاصه از صبح روز 15  یک سردردی کردم که یه سره تو تخت بودم. تا خووووده شب. مامان نسترن صبح که میومد پیش ترانه  برام کادو اورده بود.

بیچاره عصر دوباره اومد فقط بخاطر من. یه کیک خریده بود و برام اورده بود. کلی شرمنده شدم. فققط اومده بود کیک بده و بره.  همین.

البته شب مجید که میومد خونه برام یه کیک خریده بود. اما من حسابی حالم بد بود. تلفن نازنین و مزگان و سحر هم جواب نداده بودم.

ساعت 9 بود که کمی بهتر شدذم. گفتم مامان به کیک و تقسیم کن به بچه ها بده.  گفت اونا میگن باشه خودش هم باشه. گفتم من نمیتونم بخورم اما بخاطر بجه ها ، بخصوص ترانه که بجه کیک رو دیده  بیا بریم بالا یکم و کیک ها رو ببریم که اونا لااقل بخورن.

با حال خرابم زور زورکی رفتم بالا و به اصرار بجه ها کیک رو بریدم. بقیه با چایی خوردن . اما من نتونستم... به نسترن گفتم از هردو برای مامانش اینا بذارهو کیکها  رو 3 قسمت کنه. ما و نسترن اینا و مامانش اینا.

بعدش هم به تلفن های مکرر نازنین و مژکان و سحر جواب دادم. همه هم شاکی.

لذت بخش ترینش حرف زدن با مزژکان بود. دعای قشنگی هم کرد. از این تولد تا تولد بعدیت.

خیلی از دانشگاه راضی بود. بخصوص اینکه خوابگاه رو تحربه میکرد. من و مژگان در طول تحصیلمون خوابگاه یا خونه نداشتیم. لازم نبود که داشته باشیم. ..

همش میگفت : م؟؟؟؟ کاش بودی. جات خیلی خالیه. بودی کلی حال میکردیم 2 تایی.

فرداش هم دیدم تو تلگرام کلی پیغام تبریک دارم و اینا ...


2) به یمن فوت هاشمی رفسنحانی 3 رو تعطیل شدیم و از فشار امتحانات کم شد. خیلی دوس داشتم مثه همیشه درسهای رضازاده رو 20 بشم. اما نشد . لعنتی وقتش خیلی کم بود و  محاسباتش سنگین و زیاد .بلد بودم حل کنم همه رو اما وقت محدود و مراقب نادان و ....


3) زیاد ولعی برای نوشتن ندارم. اما هیمنجوری خواستم یکم بنویسم.


4) یه ان دیدم دلم داره میگه : من دوسش دارم خیلی .  به خودم که اومدم : گفتم : هی ؟ جی داری میگی ؟؟؟ اولین باره که اینجوری واضح اقرار به دوست داشتن کسی کردی هااا. اما

من استاد سرکوب احساسات و عواطف اینگونه ام.  البته گاهی فک میکنم به لطف خداست که چنین قدرت سرکوبی رو بهم داده.

به خودم گفتم : هی ؟ م ؟ داری چی میگی ؟؟ اون یه اشتباهه.  کسی که باید نیست. واجد شرایط دل بستن نسیت. باید حداقل 3-5 سال بزرگترباشه که نیست. شغل پدرش و به تبع شغل خودش  اون چیزی که باید نیست. و وووو تا همینجاش کافیه برای اینکه بدونی اشتبااهه.

هرچند که خیلی خیلی مودبه . هرچند که متشخصه و محترم . هرچند که ... اما همه اینا دلیل نمیشه. شرایط اولیه اوکی نیست برای فکر کردن یا دل بستن. اشتباهه .

همین . حرفی باقی نمیمونه.

میدونی ؟ دلم میخواست احساسات و عواطفم اجازه جولان دادن داشته باشه. همونجوری که  دلش میخواد. چه اشکالی داره؟؟؟ اما من ادمش نیستم. حالا لطف خداست که بهم قدرت خویشتن داری داده یا جی ؟ نمیدونم. هرچی که هست برای من خوبه.

احساسات و عواطف باید در مسیر درستش خرج بشه. اگه تو بیراهه باشه هرز میره. اون حرفی که ناخوداگاه دلم گفت و خودم لحظه ای شاد شدم از اقرارش  ،   قدم گذاشتن تو بیراهه بوده. هرز رفتن  احساس و عواطف بوده. باید جلوش گرفته میشد که خب گرفته شد.

میدونی ؟ یه چند بار دیگه گفتم. اگه دوباره بدنیا بیام شاید احساس و عواطفم رو رها کنم. هرجور که دوس داره. عقل کیلو چنده. بذار 10 بار عاشق بشه و سرش به سنگ بخوره. بذار اصلا اشتباه کنه. مگه جی میشه. ؟

آره . اگه دویاره بدنیا بیام یه جور دیگه زندگی میکنم. عقل رو میذارم پسه احساس...



5) بعد نوشتن 4 دیگه حوصله ندارم بنویسم چیزی .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۳
مریم م.م

نظرات  (۲)

1. سلام.
2.همه آدم ها آزادند ک چگونه بیندیشند. خوبی این دنیا اینه ک همه ی جور فکر نمیکنن. اما بعصی وقته بعضی نظرها و عقاید انقدر متفاوت میبینی ک دچار حالت عجیب میشی. پست امروزتو فک کنم این حالتو بهم دست داد. چون اصلا فکر نمیکردم اینجوری فکر میکردی .و من ک همیشه فکر میکنم ادم ها رو سریع میتونم بشناسمو ب چالش کشیدی...بگذریم
3. فکر کنم برای اولین بار...با تمام پاراگرافی ک درباره دل بستن بود به شدت مخالفم.اینکه کسی واجد شرایط دل بستن باید باشه که نه تنها شغل خودش بلکه حتی شعل پدرش هم باید استاندارد داشته باشه واقعا یک فکر کاملا مادی گرایانه و به شدت وحشتناک ..البته از نظر من...است. یا باید 3تا 5 سال بزرگتر باشه و این جور حرفها. نمیدونم واقعا دنیا خیلی عوض شده یا من خیلی عقب افتاده ام که اینجور طرز فکرها توی کتم نمیره.

4. دنیا خیلی عوض شده . و به تبع اون آدم هاش از اون بیشتر  . حرف زیاده و لی تفاوت عقاید اونقدر هست که نمیشه با حرف پرش کرد. بهرحال..
5. در پایان کار یاد این شعر اخوان افتادم ک از نوجوانی بهش علاقه داشتم..چون ی جوری شعر دل خودم بود.  ..
من یقین دارم که در رگ های من خون رسول یا امامی نیست.
نیز خون هیچ خان یا پادشاهی نیست.
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت :
کاندر ین بی فخر بودن ها گناهی نیست.
6. متاسفم ک کامنتهای اخرم مخالف بودند. بهرحال الکی تعریف کردن هم فایده نداره   . باید حرف دل رو گفت.نمیدونم شاید ناراحت شدی. هرجوری هست ببخش و فراموش کن.
7. خدانگهدار.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی