هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

لذت

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ب.ظ

 امروز روز خیلی خیلی خوبی بود.

از 9.5  رفتم تو کوچه. هنوز برف میومد. نسترن هم پشتم اومد. بعده سالها ،آدم برفی درست کردم. یکی بزرگ و یکی کوچیک کنارش.  با کلاه وشال گردن و دگمه های رنگی و هویج ووو...

کارمون که تموم شد برف بند اومده بود و سریع پشتش آفتاب شد.

رفتیم بالا یه نسکافه خوردیم و ترانه رو لباس پوشوندیم آوردیم پایین.

آفتاب خیلی خیلی توپی بود و  سریع برف در حال آب شدن بود. کلی عکس گرفتیم.

برف ؛

اگه باعث قطعی برق نشه و امکانات آب و گاز باشه ، خوبه. مثه 2 هفته قبل باعث افسردگی نمیشه.  شادی میاره .

میدونی ؟ خوشم اومد از برف.  به معنی کلمه ، لذت برم.

ترانه اولین برف بازیش رو کرد. اولش میترسید .اما بعدش دیگه شیطون شده بود.

بالا که اومدیم 12.5 بود. برفش خیلی نرم و پودری بود.  پنبه ای.   منظورم اینه که یخی و سنگین و خشک نبود. ...


غر بمونه واسه بعد .


خدایا ؟ شکرت. برای امروز . برای همه ی روزهایی که ناشکرشون هستم.  خدایا ؟ ممنونم و سپاسگزار. لطفا منو ببخش. بدیهامو ...

خدایا؟ واقعا دلم میخواد خووب باشم. مهربون باشم. حرف گوش کن باشم. بنده خوبی برای شما .

دوست دارم خوب باشم. خیلی خوب.  که دوستم داشته باشی.

که دوستم داشته باشن.

خدایا ؟ کنارم باش لطفا.

دستم رو بگیر

تنهام نذار

کمک کن روسفید باشم همیشه پیش شما و خلقت.

خدایا ؟

دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۳۰
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی