هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

نقابدار لخت است.

پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ق.ظ

تولد همه بهمن ماهی ها مبارک. همین طور تولد مژگان عزیز که 3 بهمن بوده.

اومدم بالا خونه مجید اینا. ترانه خوابه. تا حدود 9 میمونم بعدش اگه بیدار نشد کم کم بیدارش میکنم یا همونجور خواب میبرمش پایین پیش مامان. بچه ها ناهار پایینن. شب هم شام خونه دایی اینا هستیم.

از فرصت استفاده کردم و تا ترانه خوابه و من بیکارم یه گشتی تو نت بزنم  و بعدش اینجا .

میدونی ؟ گاهی شرایط جوری میشه که آدما به هر دلیلی میرن. این رفتن دلایل مختلف میتونه داشته باشه.

قهر کردن

فرار کردن به هر دلیلی

جستجوی زندگی بهتر

یا از رو خجالت از اطرافیان.

به هر حال به هزار و یک دلیل ممکنه که بذارن و برن.

اما از اونجایی که این دنیای بزرگـ ،  خیلی خیلی کوچیکه , یه روزی یه جایی ؛ بر حسب تصادف همو میبینن. بعدش

یکیشون نقاب میزنه که شناسایی نشه. مثلا اونی که رفته نتونه بشناستش. هردو از کنار هم رد میشن روزانه و وانمود میکنن همو نمیشناسن. به هم سلام میکنن و گاهی حرف میزنن بی اینکه به روی خودشون بیارن همو میشناسن . هردو دارن وانمود میکنن که همو نمیشناسن . اما هردو همدیگر رو خوب میشناسن. اونی که رفته نقاب نداره. اما اون یکی از اهالی شهر قبلی ، به هر دلیلی نقاب زده. اون غاقل از اینه که با نقاب یا بی نقاب همش یکیه.خودش تصور میکنه که نقاب داره. اما برای اون یکی نقابی در کار نیست. مثله داستانه

پادشاهه. انیمیشنش خوب یادمه.

...صب کن ببینم تو نت هست کپی کنم؟

...

دو خیاط به شهری وارد شدند و پادشاه را فریفتند که ما در فن خیاطی استادیم و بهترین لباسها را که برازنده قامت بزرگان باشد می دوزیم. اما از همه مهم تر، هنر ما این است که می توانیم لباسی برای پادشاه بدوزیم که فقط حلال زاده ها قادر به دیدن آن باشند و هیچ حرامزاده ای آن را نبیند. اگر اجازه فرمایید چنین لباسی برای شما نیز بدوزیم. پادشاه با خوشحالی موافقت کرد و دستور داد مقادیر هنگفتی طلا و نقره در اختیار دو خیاط گذاشتند تا لباسی با همان خاصیت سحر آمیز بدوزند که تارش از طلا و پودش از نقره باشد.

خیاط ها پول و زر و سیم را گرفتند وکارگاهی عریض و طویل دایر کردند و دوک و چرخ و قیچی و سوزن را براه انداختند و بدون آنکه پارچه و نخ و طلا و نقره ای صرف کنند، دستهای خود را چنان استادانه در هوا تکان می دادند که گفتی مشغول دوختن لباسند. روزی پادشاه نخست وزیر را به دیدن لباس نیمه کاره فرستاد. اما صدراعظم هر چه نگاه کرد چیزی ندید، از ترس آنکه مبادا دیگران بفهمند که او حلال زاده نیست، با جدیت تمام زبان به تعریف لباس و تمجید از هنر خیاطان گشود و به پادشاه گزارش داد که کار لباس به خوبی رو به پیشرفت است. ماموران عالی رتبه دیگر هم به تدریج از کارگاه خیاطی دیدن می کردند و همه پس از آنکه با ندیدن لباس به حرامزادگی خود پی می بردند، این حقیقت تلخ را پنهان می کردند و در تایید کار خیاطان و توصیف لباس بر یکدیگر سبقت می گرفتند.


تا بالاخره نوبت به خود پادشاه رسید و به خیاط خانه سلطنتی رفت تا لباس زربافت عجیب خود را به تن کند. البته او هم چیزی ندید و پیش خود گفت معلوم می شود من یکی در میان این همه حلال زاده نیستم، او هم با کمال دیرباوری و ناراحتی، ناچار وجود لباس و زیبایی و ظرافت آن را تصدیق کرد و در مقابل آیبنه ایستاد تا آن را به تن او اندازه کنند. خیاطان حقه باز پس می رفتند و پیش می آمدند و لباس موهوم را به تن پادشاه راست و درست می کردند و آن بیچاره لخت ایستاده بود و از ترس سخن نمی گفت و ناچار دائمأ از داشتن چنان لباسی اظهار مسرت نیز می نمود.



کودکی از میان مردم فریاد زد این چرا لخت است؟ هرچه مادر بیچاره اش سعی کرد او را از تکرار این حرف منصرف کند نتوانست. کودک دوباره به سماجت گفت: چرا پادشاه لخت است؟ کم کم یکی دو بچه دیگر نیز همین حرف را تکرار کردند و بعضی از تماشاچیان با تردید این حرف را برای هم نقل کردند و دیری نگذشت که جمعیت یکپارچه فریاد زد که «پادشاه لخت است!»


آره. حلاصه. "نقاب دار لخت" منو یاد این داستان " پادشاه لخت" انداخت.

به هر حال اینجوریه. هردو صوت میزنن و از کنار هم رد میشن و وانمود میکنن همو قبلا نمیشناختن.


فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل, چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن


از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن      از دوستان جانی مشکل توان بریدن



"تولد نقابدار مبارک"


فک میکنم دیگه نیادکه  اینو ببینه. اما تولدش مبارک. بهترین ها رو براش آرزو میکنم. سلامتی و شادی و موفقیت و عشق و آرامش رو در کنار خونوادش آرزو میکنم براش.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۷
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی