ارغنون
اومدم بالا پیش ترانه. خوابه هنوز. تا 9 میمونم بعد میبرمش پایین. بچه ها ، ناهار پایین...
بیکار بودم رفتم و به نگاهی به کتابهای کتابخونه انداختم. ترجیح داد با توجه به فرصت کم ، یه شعر بردارم.
اخوان ثالت برداشتم. " ارغنون " .
پشت و جلوی کتاب رو یه نگاهی انداختم و به این فک کردم که چرا مثه حافظ یه تفعلی نزنم؟؟ جرا فقط حافظ ؟ با همین افکار مسیر کتابحونه تا پذیرایی رو طی میکردم که ورق های کتاب رو از شستم عبور دادم و یه صفحه گیر کرد و موند .
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را زدر خانه براندیم
هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
دوست داشتم شعر رو و جالب بود برام باز موندن و گیر کردن این صفحه.
2) امروز هوا عالی شده باز. چیزی به پایان سال نمونده. با خودم قرار گذاشتم که امسال به عقب نگا نکنم . ماحصل سال ، خروجیهای سال، خوبی وبدی و کار کرده و نکرده رو نشمرم. میخوام سر قرارم با خودم بمونم. یعنی ، راستش براش تلاش میکنم و وقتی ذهنم میخواد بره اونوری ، سریع منحرفش میکنم. خب ، خودم باید بخوام. کسی جز خودم ، نمتونه کمکم کنه. منم میخوام شاد باشم. بی غم . دغدغه واسه خودم درست نکنم.
از اینایی که دارم لذت ببرم و شاکر نعمت های بیکران خدا باشم.
میدونی ؟ این روزا ، شبا که میخوام برم تو تخت ، با خودم میگم :
" امروز هم تموم شد " اما نمیذارم ادامه بدم. ادامه دادنش اصلا خوب نیست. ناراحتم میکنه. پس ، تمااااااااااااااااام تلاشم رو میکنم که ادامه ندم حرف و فکر رو. بعد ، باز موقع نماز ، در واقع موقع خواب بعد نماز صبح بازم شروع همون افکار ، عمر رفته و ووو اما نمیذارم کش دار بشه. سعی میکنم در نطفه خفه کنم که روزای پایانه سالم رو به گند نکشم با این افکار .
یکم مینرسم. میترسم که شکست بخورم .اما تماااااااام تلاشم رو خواهم کرد. اصلا بذار از یه چیز دیگه بنویسم و اینجا هم ادامه ندم.
3) بذار از این بنویسم. عید و روز مادر تقریبا مقارن شده. و عیدی و روز مادر رو یه جا یه چیز بهتر میخواییم بخریم. من ، دوست دارم برای مامان یه " تب لت " نه جندان گرون بخرم تا یه تومن. اما نسترن اینا میگن با هم یه جارو برقی بخریم. جارو میشه حدود 400 تومن.
لعنتی ، نه تو دهنم نمیاد. خب بگو نه. من میخوام تنها بخرم.
خب تب لت میخوام بخرم که هم مامان تلگرام داشته باشه و هم گاهی بتونه تو نت چرخ بزنه. میخوام مامان به روز باشه. بعدشم من اگه اینقد میحوام هزینه کنم برای اینه که روز مادر و عید یکین تقریبا. یعنی میشه 2 تا کادو . بعدش من که مثه نسترن اینا نیستم که مامان و بابا و بتبع روز
پدرو مادر و عیدی پدر و مادر داشته باشم. دار و ندارم تو زندگی ، یه " مادره" خب بجای بابا هم باید برای اون بخرم.
یاد بگیر بگو "نه "
من دوس ندارم جارو برقی بخرم. درسته که جارو برقی داره ریپ میزنه. اما فک میکنم تب لت براش بهتر باشه. دیگه الان همه دارن.
اوه ساعت 8.45 . بهتره جمع کنم و هیستوری رو پاک کنم ...
خدایا؟
..
..
..
..
...
ولش کنه.
فقط ممنونم .