هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

ارغنون

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ق.ظ




اومدم بالا پیش ترانه. خوابه هنوز. تا 9 میمونم بعد میبرمش پایین. بچه ها ، ناهار پایین...
بیکار بودم رفتم و به نگاهی به کتابهای کتابخونه انداختم. ترجیح داد با توجه به فرصت کم ، یه شعر بردارم.
 اخوان ثالت برداشتم.  " ارغنون " .
پشت و جلوی کتاب رو یه نگاهی انداختم و  به این فک کردم که چرا مثه حافظ  یه تفعلی نزنم؟؟ جرا فقط حافظ ؟ با همین افکار مسیر کتابحونه تا پذیرایی رو طی میکردم که  ورق های کتاب رو از شستم عبور دادم و یه صفحه گیر کرد و موند .

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم


دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را زدر خانه براندیم


هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم


احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم


صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم


ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم


طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم



دوست داشتم شعر رو  و جالب بود برام باز موندن و گیر کردن این صفحه.


2) امروز هوا عالی شده باز. چیزی به پایان سال نمونده. با خودم قرار گذاشتم که امسال به عقب نگا نکنم . ماحصل سال ، خروجیهای سال، خوبی وبدی و کار کرده و نکرده رو نشمرم.  میخوام سر قرارم با خودم بمونم.  یعنی ، راستش براش تلاش میکنم و وقتی ذهنم میخواد بره اونوری ، سریع منحرفش میکنم.  خب ،  خودم باید بخوام. کسی جز خودم ، نمتونه کمکم کنه. منم میخوام شاد باشم. بی غم . دغدغه واسه خودم درست نکنم.

از اینایی که دارم لذت ببرم و شاکر نعمت های بیکران خدا باشم.

میدونی ؟ این روزا ، شبا که میخوام برم تو تخت ، با خودم میگم :

" امروز هم تموم شد "  اما نمیذارم  ادامه بدم. ادامه دادنش اصلا خوب نیست. ناراحتم میکنه. پس ، تمااااااااااااااااام تلاشم رو میکنم که ادامه ندم حرف و فکر رو.  بعد ، باز  موقع نماز ،  در واقع موقع خواب بعد نماز صبح بازم شروع همون افکار ، عمر رفته و ووو  اما نمیذارم کش دار بشه. سعی میکنم در نطفه خفه کنم که روزای پایانه سالم رو به گند نکشم با این افکار .

یکم مینرسم. میترسم که شکست بخورم .اما تماااااااام تلاشم رو خواهم کرد. اصلا بذار از یه چیز دیگه بنویسم و اینجا هم ادامه ندم.


3) بذار از این بنویسم.  عید و روز مادر  تقریبا  مقارن شده. و عیدی و روز مادر رو یه جا یه چیز بهتر میخواییم بخریم.  من ، دوست دارم برای مامان یه " تب لت "  نه جندان گرون  بخرم تا یه تومن. اما نسترن اینا میگن با هم یه جارو برقی بخریم. جارو میشه حدود 400 تومن.

  لعنتی ، نه تو دهنم نمیاد.  خب بگو نه. من میخوام تنها بخرم.

خب تب لت میخوام بخرم که هم مامان تلگرام داشته باشه و هم گاهی بتونه تو نت چرخ بزنه. میخوام مامان به روز باشه.  بعدشم  من اگه اینقد میحوام هزینه کنم برای اینه که  روز مادر و عید یکین تقریبا. یعنی میشه 2 تا کادو . بعدش من که مثه نسترن اینا نیستم  که مامان و بابا   و بتبع روز

پدرو مادر و عیدی پدر و مادر داشته باشم.   دار و ندارم تو زندگی  ، یه " مادره"   خب بجای بابا هم باید برای اون بخرم.

یاد بگیر بگو  "نه "

من دوس ندارم جارو برقی بخرم. درسته که جارو برقی  داره ریپ میزنه. اما فک میکنم تب لت براش بهتر باشه. دیگه الان همه دارن.

اوه ساعت 8.45 . بهتره جمع کنم و هیستوری رو پاک کنم ...

خدایا؟

..

..

..

..

...

ولش کنه.

 فقط ممنونم .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۷
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی