هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

احمد

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ق.ظ

1)یکم سرم گیج میره و احساس خواب آلودگی دارم. نمیدونم چرا و چمه ؟


2) وسوسه شدم که ماشین بگیرم. اما همش به خودم میگم : 

هی ؟  م ؟  الان وقتش نیست.  الکی پولتو فعلا خرج نکن .  برنامت برای 97 بوده. 97 منتهی به 98 .  بذار همون موقع.

اما ، گاهی واقعا ، نیاز به داشتنش رو احساس میکنم به شدت. این " گاهی " که گفتم ،  خیلی کم .  ا


اصلا باید مینوشتم به ندرت. آره. این درسته .  " به ندرت "  . مثلا سالی دو  نهایت 3 بار ، این نیاز احساس میشه.

در پی این وسوسه یه سری به سایت های ماشین های منطقه زدم ببینم چه خبره و قیمت ها .  چون نمیخوام ماشین گرون بگیرم برای شروع ، فک کنم یه اکسنت 2017 ... اونی که قیمتش 47 تومن بود خوب بود.  اگه میخواستم بگیرم فعلا اکسنت میخریدم. :-)))))))))))). اما من فعلا ماشین نمیخرم. طبق برنامه خودم.  شیطون بیخود میکنه که وسوسه کنه.

ماشین خرج داره. بیمه و الخ و دولخ. ترجیح میدم فعلا سود بگیرم از پول .

تاااااااازه ، شاید همون 97 منتهی به 98 هم نگرفتم و پولو یه جوره دیگه و یه جای دیگه خرج کردم . در واقع سرمایه گذاری کردم. مثلا شاید یه زمین ارزون و مناسب . خرید و فروش زمین های کوچیک خارج از شهر . ... نمیدونم...




3 ) دیروز ذهنم مدام رو " مهندس کشتی" بود . تمام مدت همین کلمه تو ذهنم تکرار میشد.

و

این

از کجا بود ؟؟

از چند روز قبل ،  خونه عذرا .

وقتی اونحا بودیم بچه ها از سمیه در مورد داداشش پرسیدن. اونجا بود که فهمیدم داداش سمیه هر دوشون " مهندس کشتین " گویا .  یکی مکانیک و یکی برق  فک کنم. ...

بعد از اون روز  ، همش ذهنم رفته سر  سال دوم لیسانس.    یکی زنگ میزد بهم و ... مهندس کشتی بود ...  با اینکه با ادب صحبت میکرد ، اما من ، مثه خیلی های دیگه ، بی اینکه بشناسمش اجازه صحبت ندادم بهش. اونم چندین بار تماس گرفت و وقتی دید نمی ذارم حرف بزنه و قطع میکنم تلفنو ، دیگه زنگ نزد. 

بهار 82 فک کنم. جزو محدود کسایی که مبایل داشتم...

اون مهندس کشتی هم ، جزو افراد ناشناخته برام باقی موند، که هرگز نفهمیدم از کجا منو میشناخت و شمارمو از کجا آورده بود و الی آخر.

اون موقع  ، اصلا برام اهمیتی نداشت و هرگز تو ذهنم مرور نشد تا فردای خونه عذرا ، که ذهنم مدادم یک کلمه رو تکرار میکنه :

" مهندس کشتی".

الانم اهمیتی نداره. به دلایلی که خودم میدونم. فقط نمیدونم چرا تو ذهنم  اون کلمه تکرار میشه.

امیدوارم با نوشتنش اینجا ، دور ریخته بشه و ذهن آزاد بشه.


3) خوبه خواب آلودم و سرگیج. وگرنه جقد مینوشتم. :-))))))))))))))))))))))))))))


4) خدای قشنگم ؟ دووووووست دارم زیاد.  لطفا دوستم داشته باش.

خدایا ، شکرت. سپاسگزارم.  برای تمام جیزهایی که دادی و ندادی  بهم ، سپاسگزارم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۲۰
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی