هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

این روزگار بد کرده با قلبم،

کم بوده از این زندگی سهمم






دیروز اعصابم بهم ریخته بود .
کلا بعداظهر ها در اختیار نسترنم . یا ناهار خونه ماست و تا شب باید به برنامه اون بچرخم و
و یا
ناهار حونه مامانش ایناست و حدود 3.5 میاد خونه وطرف ما و تا شب باز طبق برنامه نسترن.
خب بابا ادم به کار و زندگیش نمیرسه.
اعصابم بهم ریخته بود دیروز حسابی.

شب نیاز به نت داشتم برای کنترل چیزی. مجید که حدود 8.5 اومد و رفته بودیم پایین . میرفت بالا بهش گفتم  امشب نت رو روشن بذار.
اقا رفتم بالا هرچی منتظر موندم  فلان فلان شده ها  مودم رو روشن نکردن. 
9.55  با اعصاب داغون  لپ تاپو خاموش کردم و رفتم بخوابم.
تو این فاصبه مامان کلی غر زد که چرا خودت نت نمیگیری و ووو ... یا میگفت زنگ یزن بگو روشن کنن . گفتم : عمرا. یعنی باید منت کنم.؟؟
گفت پس همین فردا میری خودت نت میگیری. اصلا کی گفته بود نت رو قطع کنی ؟؟؟ ... مردم هزار جور خوشی میکنن.  رو گوشی هاشون هم همه نت دارن اونوقت تو ...
خلاصه . 9.55  با اعصاب داغوون رفتم که بخوابم.  ساعت 10.05  یعنی 10 دقیق بعد تلفن زنگ زد و مامان برداشت. مجید بود . گفت نت روشنه. مامان گفت : باشه.
وقتی قطع کرد گفتم : مامان چرا نگفتی رفته بخوابه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حسابی کلافه و عصبانی بودم . خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد. نمیدونم چرا مامان اون موقع که باید حرف نمیزنه ...
اینقد اعصابم خورد بود که خوابیدن برام دشوار بود.
به هر زحمتی بود خوابیدم. صبح تصمیم گرفتم برای نماز بیدار نشم. اصلا دیگه نماز نخونم. چرا خدا به یکی همه چیز رو یه جا میده  و یه یکی هیچی ؟؟؟  چرا من  فلا ن. جرا من بسار ؟؟؟  تصمیم گرفتم دیگه نماز نخونم.
صبح بیدار شدم . اما خودمو به خواب زدم. مامان گفت :  اذانه ها .
گفتم : نمیخوام بلند شم. (  نگفتم نمیخوام نماز بخونم ).
همونجور سر جام قلت ؟؟ غلط ؟ قلط ؟؟؟    هنگ کردم مغزم تعطیله. دومی رو میدونم نیست .معنی اشتباه میده.  حال ندارم چک کنم.
خلاصه . همونجور سر جام موندم. هی "دل دل"  کردم  به سحر اس ام اس بدم نمیام. اما گفتم نه. باید برم. کاریه که خیلی ها حسرت داشتن موقعیت منو دارن. مثلا نسترن.  
بعدش ٰ نماز که نمیخوای بخونی ؛ ورزش هم نکنی  ؛ خب پس دیگه چه جوری زندگی کنی ؟؟؟
میدونی ؟
به خودم گفتم : من  " بی خدا "  میتونم؟؟؟  خودم و خودم ؟ میتونیم؟؟؟  منو خدا بودیم این بود حال روزم. حالا بی خدا چه کنم ؟؟
مبایلم رو نگاه کردم. ساعت 5.5 شد . سحر  5.45 میاد دنبالم.  خواستم بلند شم لباس بپوشم که تو دلم گفتم : " یا علی " .
همون لجظه به خودم گفتم :  اوووهوو.  خدا رو میگی نه. باهاش قهر میکنی ؛ بعد یا علی ؟؟؟   نمیشه که .
میدونی ؟ چرت گفتم. انگار نمشه با خدا قهر کرد. ...
...
..
حال  توضیح و تفسیر ندارم.
همین بس که اماده شدم و از 5.45 دم در. سحر خانوم خواب موندن . 6 زنگ زد که خواب موندم . الان میام. خدایی هم جنگی اومد. 6.08   دم خونه بود.
امروز ورزش خیلی خوب بود. حال داد. دیگه من می دو ام.  کم کم میرم جلو و دوباره  بر میگردم به سحر میرسم. ...
... 
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۳
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی