هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

دو روز هفته ی گذشته

شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

4 شنبه 18 مرداد 96 :

5.45 رفتیم ورزش با سحر. بعدش خونه و دوش و  صبحونه. چون کار داشتم بانک و دفتر ووو زودتر از خونه زدم بیرون. حدود 8.35 .  اومدم پایین پله ها کفش بپوشم. بند یکی از کفش ها رو کردم تو سگگش. خواستم یه قدم بردارم که اون یکی پامو بذار بالاتر که راحتتر ببندم که یهو بند باز کفش زیر اون یکی پام گیر کرد و کفش جر خورد.   

یه کفش دیگه پوشیدم. هنوز 200 متر از خونه دور نشده بودم که یهووووو  تالاپی  از رو شاخه ی درخت بلند یه چیز باضربه ریخت رو سرم.

تا به خودم بیام و نگاه کنم چی بود چشمت روز بد نبینه. بخشی از دستم ٰ بخشی از بند کیفم همش  پهنی شده بود.  از حالت کچ و کوله ی  صورتم  همه مغازه دارا و ادما خندشون گرفته بود.

با حرص برگشتم خونه. مامان گفت چی شده ؟ گفتم  کبوتر خاکبرسر  گند زد به تمام هیکلم. رو سرم  و دستم و  شالم و کیفم ووو

ای گند بزنه بهت .

چون نمیدیدم که کجا ها رو باید تمیز کنم و  اصولا ایا تمیزشدنی هست یا عوض کردنی برگشتم خونه.

مامان برام  تمیز کرد و بدون عوض کردن لباس دوباره رفتم . به مامان گفتم :خدا به خیر کنه. از سر صبح اون از کفش این از این...

حال گیری شدیدی بود.  سر صبح  ؛ حموم رفته ؛ تر وتمیز ، اون حجم از کثافت کبوتره وسط پیاده رو...

ترانه به مجید تو تلفن میگفت :  گنجشک سر عمه رو پی پی کرده .

مجید اولش فک میکرد چرت و پرت میگه و بچه اس دیگه.

بعدش که فهمیده بود خندش قطع نمیشد.

نسترن ساعت 10 تو تلگرام پیغام داد که :‌ خوش به حالت ، خوشششش شانس.

بهش گفتم : مسسسسسسسسخره. سر صبح اعصابم خورد شد.


بعضی ها معتقدن  اگه پرنده خرابکاری کنه سرشون خوش شانسی میاره براشون . :-))))


5شنبه 19 مرداد 96:

نسترن ؛ سحر و حمید رو شام دعوت کرد ( با نسترن و ترانه یه بار خونه سحر رفته بودیم شام. گفته بود مجید هم بیاد که ما گفتیم فصل کار مجیده نمیتونه بیاد. ما هم حالت عصرونه رفتیم. تا نزدیک 10 برگشتیم خونه. ترانه یه پیش دستی هم شکونده بود . )

صبح با سحر رفتیم ورزش. بعدش به اصرار سحر رفتیم حلیم خوردیم.  من اصلا موافق نبودم. به زوووووز منو برد. هرچی گفتم سحر ؟ اخه رفتیم  ورزش بعد بریم حلیم.؟؟؟‌چه ورزشیه اخه.    گوش نکرد.

میدونی من دوس نداشتم زیاد و حس بدی داشتم.  اخه سر صبح با لباس ورزشی 2 تا خانوم برن تو مغازه حلیم فروشی بشینن و حلیم بخورن ؟؟؟؟؟؟؟  برام غیر عادی بود.به هر حال فرمون دسته سحر بود...

اعتراف میکنم که لذت داشت. خلاف شرع که نکردیم.

حلیم رو نتونستم بخورم. سحر میگفت چون صبح زوده به این موقع خوردن صبحانه عادت نداری. بردار ببریم.  بقیه حلیمم رو بردم خونه و دادم مامان.

بعدش رفتم بالا . پله های نسترن اینا وحشتناک کثیف بود. بر خلاف مامان که همیشه پله های ما رو طی مزنه وجارو  ٔ، نسترن همش سالی دو سه بار  این کارو میکنه.

میدونستم که مهمون داره  احتمالا بعداظهر باید این کار و بکنه. برای همین قبل رفتنشون رفتم ازش طی گرفتم که پله هاشون رو طی بزنم بعدش برم حموم. 

گفت : نه و  تعارف و اینا .

گفتم: نه بده. بعدش میخوام برم دوش بگیرم. صبح خنک تره. بعد اظهر اینجا خیلی گرم میشه. بعدش شب مهمون داری حالت بد میشه.

خلاصه اونا رفتن سر کار و منم تا 8.5 پله هاشون رو 2 طبقه طی کشیدم.  (‌به به .  خدایی که مثه نسترن  خواهرشوهر  داره ؟ به ماهی من؟؟؟ کدوم خواهرشوهری پله های زنداداشش رو طی میکشه ؟؟؟   :-))))

خلاصه . طی کشیدم  رفتم طرف خودمون که یکهو گفتم بذار یه کیک هم درست کنم دیگه بعداظهر کار کم بشه.  یه کیک شکلاتی ساده هم درست کردم و پریدم حموم دوش بگیرم . رفتم دوش گرفتم و  کیک رو سپردم به مامان که سر موعد از فر در بیاره.


شب هم بجه ها اومدن.  خوب بود.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۱
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی