هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

گند به دفتر نسترن اینا

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ

دیروز کلاس داشتم تو دفتر نسترن اینا.  اون خانوم نمیاد. گفته پابان نامه دکتریش سنگینه نمیرسه به gis.  شدیم 3 نفر . جهان.چ. ی  گند زد به صندلی و دسته اش رو کند احمق.  همش پودر شد ریخت زمین...  کل فضا رو گند زد. جارو هم کشیدم .اما تگه های مشکی چسبیده بود به زمین. درست مثه پودر مشکی  .  امروز صبح رفتم دفتر رو تمیز کنم.  کلی فحش به خودم و جهان.چ.ی . ووو دادم.  مجبور شدم برم سیم ظرفشویی بخرم تا بتون  5-6 تا سرامیک رو تمیز کنم.  خیس عرق شده بودم. بابا دفتر  " امانته "  نمیفهمین ؟؟؟؟

تازه  صندلی هم ماله هدی بود نه نسترن یا مشترک.

نسترن هم دیشب ناراحت شد و  دعوا کرد.  خب طبیعیه که بگم بهم حسابی بر خورد.  منم گفتم  : خسارتشو میدم . ..

میخوام دیگه نرم تو دفتر اینا.  بریم یه جای دیگه .  امانته . نمی تونم همش استرس داشته باشم. اینجور شد اونحور شد. درو خوب بستم ؟ برقو خاموش کردم ؟     بعدشم که دیشب به نسترن گفتم  خیلی روشن و واضح دعوا کرد و برام سنگین شد. تا صبح خوابم بهم ریخت. همش خواب دفترشون رو میدیدم و کابوس...

خداروشکر به هر جون کندی بود تمیز کردم و روش هم یک طی کشیدم.

...

..

میدونی ؟‌کلا  از اون موقعهاست که احساس خستگی مفرط از زندگی میکنم . عمره  تباه شده و این حرفا . ...

سعی میکنم بها ندم بهش. فکرم رو معطوفه چیزای دیگه کنم.  خدا بزرگه .


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۲
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی