هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

http://hafezdivan.blogpars.com/2014/08/00231144011321100342111128.html


ببین هلال محرم بخواه ساغر راح /

که ماه امن و امانست و سال صُلح و صلاح



نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند

به پادشه بنه ای نور دیده کوی فلاح



عزیز دار زمانِ وصال را کاندم

مقابل شب قدر است و روزِ استفتاح



بیار باده که روزش به خیر خواهد بود

هر آنکه جام صبوحی نهد چراغ صبا



کدام طاعت شایسته آید از من مست

که بانگ شام ندانم ز فالق الاصباح



دلا تو غافلی از کار خویش و می ترسم

که کس درَت نگشاید چو گم کنی مفتاح



به بوی وصل چو حافظ شبی به روز آور

که بشکفد گل بختت ز جانب فتّاح



زمان شاه شجاع است و دور حکمت و شرع

به راحت دل و جان کوش در صباح و رواح
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۹
مریم م.م

1)  ترانه دیروز برای اولین بار تو زندگیش موهاشو کوتاه کرد. خیلی بامزه شده...


2) وقتایی که ترانه خونه ما باشه مامان رو زمین سفره میندازه.

اوج لذت اونجاییه که ، ترانه از رو پای مامانش فوری بلند میشه دور سفره میچرخه و همه رو دور میزنه و رد میکنه و  میاد پاشو میندازه وسط پام که رو پای من بشینه.

میگیرمش و کمکش میکنم بشینه رو پای من . آروووم میشینه و منم بهش عذا میدم. اون لحظه غرق لذت و شادی میشم. یه حس خیلی خوبی بهم میده که توصیفش سحته...  اینکه بقیه رو دور زده و اومده رو پای من  و  اینکه رو پای من آرومه و ...

دلم میخواست  منم یکی نه  نه . دوتا از اینا داشتم . من عاششششششششق بچه هام...


3) امتحانا شروع شده. حوصله درس خوندن ندارم اصلا.  هم ماه رمضونه و هم هیییییچ انگیزه ای برای درس خوندن ندارم. یه جورایی ترم آخری پشیمون شدم از این راهی که در پیش گرفتم.  متاسفانه برای به نتیچه رسیدن اچبارا باید تا لیسانس هم پیش برم. یعنی از مهر برم برای لیسانس.

چیزی که ناراحتم میکنه اینه که آبروم جلوی استادا میزره. وقتی میان تو کلاس میگن که همه امتحانو خراب میکنن . برای همین من اول از همه میرم سراغ برگه خانووم فلان...

حالا این ترم خانووووووم فلان شوت شده. شوت ترین دانشجو.

خب بابا جان، سخته .  ماه رمضون تو خرداد باشه ، آدم امتحانم داشته باشه ، تو یه روز 2 تا 2 تا هم امتحان داشته باشه؛ دیگه چه شود. 

راستش اینا بهانه اس.  حااااااااله درس خوندن ندارم. یعنی انگیزش نیس.


4)روزه میگزم و نماز میخونم. اما احساس قشنگی مثه سال های قبل ندارم. همون سالی که تو سحرهاش مدت ها میموندم تو بالکن و نگاه آسمون میکردم و ماه وستاره ها و با خدا حرف میزدم . اینقد حرف میزدم و دعا میگردم که از درده گردن به خودم میومدم...

ساله قبل ترش ؛ که مدت ها بعد نماز ار پنجره بازه تو پذیرایی نگاه آسمون میکردم و یه عااااااااااالمه دعا میکردم.


حالا کجاس اون همه دعا و اون همه احساس قشنگ و اون همه پاکی و خلوص. ؟؟؟؟؟

2 روز از ماه رمضون گذشته و من هیییییچ دعایی نکردم.  همینقدر برام خوبه که از لجن دراومدم وسعی میکنم خووب باشم.


میدونی ؟ فک میکنم که باید از این ماه رمضون حداکثر استفاده رو بکنم. اما همش یاد اون همه دعاهای خالصانه ی سحر ها میافتم که خدای بزرگ هیچکدومشون رو ... 

خب نخواست لابد.

با اینکه میدونم که باید ازش دوباره و همیشه بخوام. با اینکه میدونم باید اصرار کنم ،   با اینکه میدونم شاید یکی از همین شبا نوبت براوده کردن دعاهاای باشه از دل من میاد ؛ ... با اینهمه هییییییییییچ دعایی نمیکنم. وقتی یاد ماه رمضون های سالهایی قبل می افتم ،
 وقتی یاد خودم کنار پنچره و آسمون پر ستاره ی سال های قبل میافتم ،

وقتی یاد خودم تو بالکن  و آسمون صاف و پر ستاره سال های قبل می افتم ،

دیگه انگیزمو برای دعا کردن از دست میدم. احساس میکنم خودمو مسخره کردم.  احساس میکنم خدا نمیخواد دیگه . زورکی که نمیشه.  ...

خدا اگه بخواد اصلا نیازی به خواستن من نیست . نیازی به التماس کردن من نیس.  مگه این همه افرادی که خیلی چیزا رو دارن و خدا بهشون داده،  لایقش بودن ؟؟؟؟ نه خیلی ها لایق خیلی چیزا نیستن. اما دارن اونا رو .

خیلی ها  اصلا نمیدونن خدا چیه. اما دارن. 

خیلی ها...

خدا ، دلش خواسته و داده. به هرکی هم دلش خواسته داده. زوری که نیست.

میدونی میخوام از خدا بخوام که کمکم کنه. کمکم کته که شرایط رو بپذیرم و کنار بیام باهاش.

از خدا میحوام که کمکم کنه لااقل تو همین شرایط رندگی قشنگی بسازم برای خودم.

از خدا میخوام که دردهامو رنج هامو   قصه هامو کم کنه.


میدونی؟

راستش

ته دلم هنووووووز

به اون آرزوها امیدوارم.

ته دلم هنوز سو سو میزنه انگار.


شاید همونه که اذیتم میکنه. شاید باید ...

شاید هم درست وقت نا امیدی یهوووو ...

خدا رو چه دیدی؟؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۷
مریم م.م

میدونی ؟ تمام  حرفهای من وقتیه که به نت دسترسر ندارم. تو خیابون ، تو تخت ، یا ...

بعدش که به نت دسترسی دارم همشون یادم میره.

چیزی که این روزا حسابی داره تکرار میشه اینه که ،  تو یه هفته ی گذشته یه ادم آشغال بودم. یه بدرد نخوره لجن.

میدونی؟ عجیبه برام. تو این یه هته ای که اون بچه ها مشهر بودن و تو راهش ، من انتظار داشتم هقته بی نظیری رو تجربه کنم. اما از چند روز قبل از رفتنشون ، یعنی از 4-5 تبدیل به آشغال شدم و با کمال تعجب دیدم دارم تو لجن دست و پا میزنم...

نمیدونم با خدا لج کردم یا خودم ، یا زندگی ، یا سرنوشت ، یا همه با هم ...

مدام تو ذهنم تکرار میشه که ،  "شاید این آخرین ماه رمضونم باشه. "

اخرین ماه رمضون ، نه از برای مردن ، یا مریضی و نا توانی ،  آخرین ماه رمضون  روزه داریم. 

از اول خرداد فک میکتم چرا باید روزه بگیرم من ؟  خدایی که دوستم نداره و ال وبل ...  بعدش یاد فالم می افتم که میگفت ماه رمضون امسال بی نظیره و خیلی خوووب و این حرفا ...  برای همین میگم امسال رو میگیرم.  اما شاید بعد از ماه رمضون امسال دیگه هرگز روزه نگرفتم . دیگه نماز نخوندم. ... با اینکه میدونم لذت همه اینا مال خودمه و اول وآخرش خودم لذتش رو میچشم و خال میکنم  ،  با اینکه میدونم خدا هیچ احتیاحی نداره که من زیر کولر و با شکم پر ، روزه بگیرم و نماز بخونم ، با اینکه میدونم لذتش و حاله حوبش مال خودمه نه مال خدا ،  با این همه

میگم شاید  آخرین ماه رمضون باشه...

الان خووبم و آدم و مثه یه دحتر خووب منتظر ماه رمضونم.

میدونی ؟ به خودم میگم ، هیی؟؟؟ اینطوری نگو دخنر ،  خدا این نعمت رو ازت میگیره و بعد حسرت به دل میمونی هاااا.

اینطوری نگو خدا فهرش میرسه و یه کاری میکنه دیگه نتونی روزه بگیری هاااا .  اینطوری نگو...

اما خب ، 

همش داره تو دهنم تکرار میشه. شاید اخرین ماه رمضونم باشه . شاید بعد ماه رمضون نه نمازی باشه و نه روزهای دیگه.

با اینکه یه هفته عینه لجن زندگی کردم الان خووبم و پاک و تمیز منتظر ماه رمضون. ...

...

...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۱
مریم م.م

دیشب تو خیابون حشمت که میرفتم یهو احساس کردم ؛ درست مثه یه بچه ناخواسته،  خدا منو نمیخواد ،

احساس کردم تنهای تنهام. از اون بچه های ناخواسته که ، حتی بعد از تولدشون هم ، مهرشون به دل پدرو مادرشون نمیشینه. احساس کردم همونجوریم برای خدا. دوستم نداره و ازم بدش میاد.

احساس کردم برای خدا ، یه بچه سرراهیم. یه بجه سر راهی که خدا ازش بیزاره. اصلا دوسش نداره و مهرش به دلش نیست.

همین

.

با تمام اینا ، نمیدونم چرا  مطمئنم از عاقبت کار. میدونم که اون اتفاق یه روزی میافته . اما یه روزی که دیگه خیلی خیلی دیره. همین الانشم دیره. دیگه حلاوتی نداره. همه ازم ناامید شدن. علنا جلو روم و جلوی بقیه بهم میگن.

...

...

...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۳
مریم م.م