هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

خوااب

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ب.ظ

1) اون پوله کلا جابه جا شد همون دیروز شکر خدا...

2) از وقتی اومدم دلم همین جور آشوبه.  یه استرس و اظطرابی دارم که نمیدونم بابت چیه....

3) دیشب خواب قشنگی دیدم. نه قشنگ هااا . آرامش بخش . از همونا که دلم میخواد. کوتاه بود. اما وقتی بیدار شدم حس قشنگش رو داشتم همراهم .

چیز خاصی نبود.رو تخت بودم. جایی شبیه بیمارستان. یه اتاق یه تخته. کسی که اومده بود منو ببینه شب افروز بود. انگار که دکتره. من جدی بود و متحیر . اما اون  موهامو نوازش کرد .جسش تو خواب به خوبی منتقل شده بود... هرچی که بود دوست داشتم.


4) خدایا؟ میدونم بدم. خیلی بد. 

چی کار کنم ولی.

سعی میکنم خوب باشم . اما خسته شدم از خووب بودن. 

خووب بودنی که نتیجه نداشته باشه ،  خووب بودنی که شما نخوای منو ،  چه فایده ای داره؟؟؟؟


5) امروز صبح باز  شبه آرش رو دیدم. مادربزرگش رو سوار میکرد. حالا فهمیدم که اون خانوم مادربزرگشه. پس خونشون همین جاهاست. اما چهارمین خونه اس. نه پنجمین. 

فک میکردم محل کارش اینجاست . اما با دیدن  اینکه داره اون خانوم پیر و عصا دار رو سوار میکنه و  وسایل اون خانوم تو دستشه فهمیدم  خونشون انگار همین حاست.

اگه خونشون اینجا باشه  آرشه بودنش  قوت میگیره. اما میدونم نیست.

خییعلی دلم میخواد ارش رو ببینم. خعلی.


6) خدایا شکرت. ببخشید. 

دوست دارم . میشه شما هم دوستم داشته باشی.؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۵
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی