هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

 *بعد از شاید 15 روز  یا بیشتر 20 روز اینجا بلاخره آفتاب در اومد . صبح که پا شدم خورشید خانووووم گفت : سلااااااااااااااااااااااام  " م " .

با اینکه آفتابه اما خیلی سرده. عینه آفتاب بعد از برف. 


** میدونی ؟ خیلی خوشحال میشم گاهی که خونه اینترنت ندارم.  اون موقع که شارژ نکردم دیگه سر لج و لجبازی با نسترن اینا بود که بگم من بخاظر شما ها شارز میکنم و وگرنه دیدین که احتباجی ندارم...

الان گاهی خیلی خوشحال میشم که لااقل تو خونه نت ندارم  و هیییییییچ دسترسی ندارم. نه از مبایل و نه از فلان.

خیلی ها میگن : وااااااااای بدون اینترنت چی کار میکنی ؟ 

واااااااااای چه جوری تحمل میکنی ؟؟

مگه میشه بی اینترنت ؟

 اما حرفاشون واقعا برام خنده داره. آره که میشه. چرا نشه. روزی یه وقت ( صبح ها ) برای نت و کارهای وابسته به نت  کافیه. و البته 2 تا عصر. واقعا نیازی بهش ندارم. جدیدا حتی گاهی از اینکه دسترسی ندارم خیلی تو دلم خوشحااال میشم و به خودم آفرین میگم. حتی شاید باورش سخت باشه اما تو دلم میگم : خداروشکر که خونه نت ندارم. ..

البته 2-3 بار کار واجب پیش اومد که اونم رفتم بالا انجام دادم و اومدم....

واقعا گاهی بجر اتلاف وفت چیزی نداره لعنتی .  گاهی هم البته واقعا لازم و ضروری . گاهی هم مفید .



***  هنوز دانشگاه نرفتم و برنامه ای هم براش ندارم.

نمایشگاه هم  گویا باز داره تغییر میکنه تاریخش. همه برنامه هامون بهم میریزه. مجید جرو بحث کرد با مسئول برگزاری نمایشگاه . فعلا قطعی نیست...


****  گاهی حرفهای زیادی دارم که دلم میخواد اینجا بنویسم. ولی خوب همیشه به نت دسترسی ندارم. یعنی حوصله روشن کردن سیستم هم ندارم .  دلم میخواد اون موقع ها یه مبایل باحال و خوشدست میداشتم با نت . و همونجا مینوشتم...

اغلب حرفهام تو تخت قبل خوابه. تقریبا با همون حرفها هم خوابم میبره ... 



***** چن تا ستاره شده ؟  ول کن بابا.







شب نسترن اینا میرن مهمونی . برای همین صبح نزدیک 8 رفتم بالا که بچه رو پایین نیارن که بیدار شه. همونجور بخوابه تا 9 بعد من بیارمش پایین پیش مامان.

یکم موندم بالا حوصلم سر رفت. رفتم پیش ترانه دراز کشیدم . چقّدر دوست داشتنی و معصومه یه بچه موقع خواب.  لطیف زیبا  و به معنی واقعی پاک و معصوم.

سرشو رو کلی نوازش کردم . پوست لطیف و سفیدش رو .

با خودم فکر کردم کاش  میشد برای همیشه مثله یه بچه پاک موند و معصوم ...

میدونی ؟ من عاشق بچه هام.

چن وقت پیش با خودم فک میکردم که خدا برای خیلی ها از همون اول استثنا قایل میشه .

تو  وای جی سی خونده بودم. یه بپه 3 ساله که بشدت مورد آزار و اذیت ناپدری و  مادرش قرار گرفته بود. تجمل دیدن تصاویر بچه رو نداشتم.

میدونی ؟ فکر میکردم با خودم که خدایا ؟؟؟  چرا ؟؟؟؟

چرا یه بچه رو از شکم مادر  با فقر و بدبختی دنیا میاری و یکی رو با خوشبختی .

میدونی ؟ فک میکردم که  ترانه  به لطف خدای بزرگ  تو ناز و نعمته . تو خانواده ایه که همه نازشو میخرن و عاشقانه دوستش دارن. بخصوص اینکه تو خانواده پدر و مادری  تو هردو طرف  تک نوه اس . ..

خب خیلی فرق داره زندگی و آینده این بچه با اون بچه ای که تو وای جی سی خوندم و امثالش زیادت تو شهرم ، تو کشورم و تو دنیا.

اون بچه ها حتی اگه خوش شانس باشن و بتونن خودشون رو  از منجلابی که باهاش متولد شدن و توش کودکیشون رو گذروند  ، در بیان  بازهم  روح و روانشون برای همیشه زخمی میمونه. جتی اگه در اینده  شانس بیارن و خدا یار باشه موفق ترین و خوشبخت ترین آدم ها باشن.

نمیدونم این کجای عدالت خداست.


دلم کشید که برم قران بخونم. از کنار ترانه بلند شدم و رفتم قرانشون رو برداشتم. یه قران بیشتر ندارن. اونم قران بزرگ و نسبتا نفیس سفره عقدشون.

برای اولین بار قرانشون رو برداشتم و بوسیدم و رو مبلشون نشستم و بسم... و باز کردم.

سوره " ص" .  انگار اولین بار بود به عمرم میدیم اسم سوره " ص" باشه. هی تلاش کردم که بخونم. ..  همون  "ص" بود. "ص" خالی.ابتدای سوره بود.

شروع کردم به خوندن همون صفحه اول. بعدش رفتم رو ترجمه .

"ص "رمز خدا و رسول است ...

با خودم فک کردم اونا هم با هم رمز و راز داشتن. 

...

تو بر سخنان (طعن و سخریّه) آنها صبر کن و از بنده ما داود یاد کن که (در اجرای امر ما) بسیار نیرومند بود  و دایم توبه و انابه می‌کرد. (17)

....

و مرغان را مسخر (نغمه خوش او) کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به دربارش از هر جانب باز آیند (و در ستایش خدا با او هم آهنگ شوند). (19(

و ملک و شاهی او را نیرومند ساختیم و به او قوّه درک حقایق و سخن قطعی در داوری (یا تمیز حقّ از باطل) عطا کردیم.



اینقد ترجمه اش توجهم رو جلب کرد که رفتم صفحه روبرو   و  ادامه دادم ...

و آیا حکایت آن (دو فرشته به صورت) خصم به تو رسیده است که از بالای غرفه عبادتگاه (داود بی‌اجازه) بر او وارد شدند؟

هنگامی که (در محراب) بر داود داخل شدند و او از آنان سخت هراسان شد (که مبادا دشمن باشند) آنان بدو گفتند: مترس، ما دو تن (یا دو گروه) خصم یکدیگریم که برخی بر دیگری ستم کرده (و به حکومت پیش تو آمده‌ایم)، میان ما به حق حکم کن و با هیچ یک جور و طرفداری مکن و ما را به راه راست دلالت فرما.

این برادر من نود و نه رأس میش داراست و من یک میش، این یک را هم گفته به من واگذار، و با من به قهر و غلبه و تهدید آمیز خطاب کرده است.

داود گفت: البته بر تو ظلم کرده که خواسته است یک میش تو را به میش‌های (نود و نه گانه) خود اضافه کند، و بسیار معاشران و شریکان در حق یکدیگر ظلم و تعدی می‌کنند مگر آنان که اهل ایمان و عمل صالح هستند که آنها هم بسیار کم‌اند. و (پس از این قضاوت بی‌تأمّل و سریع) داود دانست که ما او را سخت امتحان کرده‌ایم، در آن حال از خدا عفو و آمرزش طلبید و به سجده افتاد و با تواضع و فروتنی (به درگاه خدا) بازگشت.

 

نمیفهمم چرا داوود اشتباه کرده ؟؟؟ یعنی چی قضاوت اشتباه کرده؟؟ خب راس میگه دیگه ؟؟؟  ترجمه بعدش رو میخونم شاید چیزی دستگیرم بشه.



ما هم از آن کرده عفو کردیم و از او درگذشتیم و او نزد ما بسیار مقرب و نیکو منزلت است.  (25)


خب مگه چی کار کرده بود داوود؟؟؟ یعنی چی ؟ نمیفهمم..


(و او را گفتیم که) ای داود، ما تو را در روی زمین مقام خلافت دادیم، پس میان خلق خدا به حق حکم کن و هرگز هوای نفس را پیروی نکن که تو را از راه خدا گمراه سازد و آنان که از راه خدا گمراه شوند چون روز حساب و قیامت را فراموش کرده‌اند به عذاب سخت معذّب خواهند شد.

...

...

(این قرآن بزرگ) کتابی مبارک و عظیم الشّأن است که به تو نازل کردیم تا امت در آیاتش تفکر کنند و صاحبان مقام عقل متذکر (حقایق آن) شوند.  )29)

و به داود (فرزندش) سلیمان را عطا کردیم، او بسیار نیکو بنده‌ای بود، زیرا بسیار به درگاه خدا با تضرع و زاری رجوع می‌کرد.

...

...

در آن حال گفت: (افسوس) که من از علاقه و حبّ اسبهای نیکو از ذکر و نماز خدا غافل شدم تا آنکه آفتاب در حجاب شب رخ بنهفت.

...

و همانا ما سلیمان را در مقام امتحان آوردیم و کالبدی بر تخت وی افکندیم (برخی مفسران گفتند: یعنی دیوی را به جای او بر تخت بنشانیدیم. و برخی گفتند: چون گفت که من بر بستر صد زن خویش وارد شوم تا صد فرزند یابم و نگفت ان شاء اللّه و به خواست خدا و ذکر مشیّت الهی استثنا نکرد خدا از همه زنانش یک جسد بی‌جانی بر او به وجود آورد) آن گاه متذکر شد و باز به درگاه خدا توبه و انابه کرد.


عرض کرد: بار الها، به لطف و کرمت از خطای من در گذر و مرا ملک و سلطنتی عطا فرما که پس از من احدی را نسزد، که تو تنها بخشنده بی عوضی.


...

ما هم باد را مسخر فرمان او کردیم که به امرش هر جا می‌خواست به آرامی روان می‌شد.


این (نعمت سلطنت و قدرت) عطای ماست، اینک بی‌حساب به هر که خواهی عطا کن و از هر که خواهی منع.

...

...


و یاد کن از بنده ما ایّوب هنگامی که به درگاه خدای خود عرض کرد: (پروردگارا) شیطان مرا سخت رنج و عذاب رسانیده (تو از کرم نجاتم بخش).


(خطاب کردیم که) پای به زمین زن (زد و چشمه آبی پدید آمد، گفتیم) این آبی است سرد برای شستشو و نوشیدن (در آن شستشو کن و از آن بیاشام تا از هر درد و الم بیاسایی).

و ما اهل و فرزندانی که از او مردند و به قدر آنها هم علاوه به او عطا کردیم تا در حق او لطف و رحمتی کنیم و تا صاحبان عقل (نتیجه صبر در بلا را) متذکر شوند.

و (ایوب را گفتیم) دسته‌ای از چوبهای باریک (خرما) به دست گیر و (بر تن زن خود که بر زدنش قسم یاد کردی) بزن و عهد و قسمت را نشکن (و زن را هم بی گناه نیازار) ما ایوب را بنده صابری یافتیم، نیکو بنده‌ای بود که دایم رجوع و توجهش به درگاه ما بود.



3-4 صفجه از ترجمه رو خوندم تا خسته شدم و قران رو بستم و بوسیدم و گذاشتم سر جاش.

...



اصلا یادم نیس چی میخواستم بگم و بنویسم که اینا شد.  خیلی وقتا یه چیزی میخوام بنویسم که یهو از یه جای دیگه سر در میارم....


خدایا ؟ لطفا منو ببخش. میدونم خوب نیستم. خوب که نه . میدونم بدم.  اما باور کن خیلی بد نیستم. وقتی نمیتونم شرایط رو تحمل کنم بجای صبر ریال بجای قناعت  ، از وضع موجود شاکی میشم  ، بد میشم.  میدونم اول از همه به خودم دارم ظلم میکنم. میدونم اول و آخر به خودم بد میکنم . اما خب ، باور کن منم دلم نمیخواد بد بشم. دلم نمیخواد ...

ولش کن حالا . میشه کمکم کنی ؟ میشه لطفا هوامو داشته باشی؟؟؟ میدونم داری ها ، اما یکم بیشتر . خدایا؟ یه کاری کن . 

نمیشه مثه بنده های خاصت به من هم توجه کنی ؟؟  نمیشه ... ؟؟؟

خدایا ؟؟؟

ببخشید دیگه . معذرت .


 /  بنده باید که حد خود داند/شاه اگر لطف بی‌عدد راند


الهی بخت برگردد از این طالع که من دارم/نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم

میدونی ؟ من بلد نیستم درست زندگی کنم. باید از زندگی لذت برد. نه مثه من ، نصفش  نک و نال باشه. 

وقت ندارم . باید برم . بعدا توضیح بیشتری میدم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۱۳
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی