هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی



حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم/کم که نه  هرروز کم کم می‌خوریم
آب می‌خواهم سرابم می‌دهند/عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب/از چه بیدارم نکردی آفتاب؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند/بیگناهی بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد/یکشبه بی داد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام/تیشه زد بر ریشه اندیشه‌ام
عشق اگر این است مرتد می شوم/خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است/کافرم دیگر مسلمانی بس است

/در میان خلق سردر گم شدم/عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می‌کنم/هر چه در دل داشتم رو می‌کنم
من نمی‌گویم دگر گفتن بس است/گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش/دست کم یک شب تو هم فریاد باش
نیستم از مردم خنجر به دست/بت برستم بت برستم بت برست

بت برستم بت برستی کار ماست/چشم مستی تحفه بازار ماست
درد می‌بارد چو لب تر می‌کنم/طالعم شوم است باور می‌کنم
من که با دریا تلاطم کرده‌ام/راه دریا را چرا گم کرده‌ام
قفل غم بر درب سلولم مزن/من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی‌گویم که خاموشم مکن/من نمی‌گویم فراموشم مکن
من نمی‌گویم که با من یار باش/من نمی‌گویم مرا غمخوار باش
آه ! در شهر شما یاری نبود/قصه هایم را خریداری نبود
راه رسم شهرتان بیداد بود/شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می‌چکد/خون صد فرهاد مجنون می‌چکد
خسته‌ام از قصه های شومتان/خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد/این همه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان/بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام/گویی از فرهاد دارد ریشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود/قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود/تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس ایا فکر ما را کرد؟ نه/فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه/هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود ازما می‌گریخت/
چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می‌زنم
گاه بر حافظ تفأل می‌زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت

« ما زیاران چشم یاری داشتیم      خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»
                                                                                                             حمید رضا رجایی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۰
مریم م.م

نظرات  (۱)

درود:
دوست گرامی ،مالک این شعر شاعریست مازندرانی بنام دلشده که جناب آقای رجایی ابیاتی به این شعر اضافه کرده اندوبا دست بردن و تکه تکه کردن ابیات شعر آنرا دستخوش تحولاتی فجیع و بنیادی کردند تا بتوانند آن اثر فوق العاده را در مکتوبات ظعیف خویش جای داده وبنام خودشون بسط و گسترش دهند ! چون شعر اصلی را بنده خ انده ام و اصلا و اساسآ این شعر که شما نوشته اید نیست ولی از بهترین ابیات شعر در لابلای ابیات ناموزون استفاده شده تا شگل شعر را تغیر داده و قابل سوء استفاده خود بنمایند.
متآسفانه این روز ها دستبرد و سوء استفاده از اشعار دیگری باب شده و بسیاری از رجایی ها و حجازی ها و ... کارشان شده دست بردن در شعر دیگران و استفاده از دانش و اندوخته دیگران ،لطفآ تخلص این شعر را لاقل ننویسید تا اینجور افراد بواسته دستبردن در دسترنج دیگران نردبان طرقی را اینگونه نا جوانمردانه نتوانند طی کنند. خداوند همه مارا آدم کند و راه انسانیت را به ما نشان دهد .پایدار و مانا باشید.بدرود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی