تو پست قبل مجید اومد و مجبور شدم دستم رو ، روصفجه کیبرد بکشم صرفا برای اینکه یه عنوان داشته باشم که مطلب سیو بشه.
اون داستان ادامه داشت. الان حسشو ندارم بنویسم.
حالم خیلی خوبه. به لطف خدا. میخوام برم الان یه پفک و یه بستنی بخرم و بیام.
هوا هم که ازاین بهتر نمیشه. باد گرم. البته باد نداره . گرماش مطبوعه. عالیه عالی.
این قافله عمر عجـب میگذرد/دریاب دمی کـه با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری/پیش آر پیاله را که شب میگذرد
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفـت/آهو بـچـه کرد و شیر آرام گرفـت
بـهرام کـه گور میگرفتی همه عمر/دیدی کـه چگونه گور بهرام گرفـت
***
افـسوس که نامه جوانی طی شد/و آن تازه بـهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شـباب/افـسوس ندانم که کی آمد کی شد
تو این 8 -10 روزی که دسترسی به نت نداشتم اصلا کمبودش رو احساس نکردم. حتی یه لحظه هم دلم نخواست که کاش الان نت داشتم . اما از امروز صبح انگار ولع نوشتن دارم ...
میخوام بگم که عاطفه اینجا بود. نامه رو دادم امضا کرد و سهمش از شرکت رو بهم فروخت. همون شرکت به گل نشسته ی فلان رو ...
میگفت اسماشون اومده برای استخدام.
5 ساله که داره نهضت درس میده. خونه به خونه تو روستاها میگرده و دانش آموز پیدا کرده بود. گفت : اسامیشون دیگه اومده برای استخدام.
کسایی که تاسال 91 کلاس نهضت داشتن . بعد اون شامل این افراد نیس فعلا. عاطی هم از تابستون 91 شروع کرده به کلاس داشتن.
معلمی شغل خیلی خوبیه برای خانوما. 13 روز عید تعطیل. 3 ماه تابستون تعطیل و ... مامان بوده دیگه...
بهانه
از باغ میبرند چراغانیات کنند/تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»/تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند/این بار میبرند که زندانیات کنند/
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی/شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست/از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/گاهی بهانهای است که قربانیات کنند