هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

1)  شرف الشمس 19 فروردین 93 رو  در اخرین 4 شنبه 93  بردم که بسپارم به آب . اینقد وانت و دست فروش  رودخونه رو احاطه کرده بودن که هیچ رقمه نشد. با ناراحتی خیلی زیاد  پس آوردم و گذاشتم سر جاش ( تو قران).

19 فرودین 94 دیگه ننوشتم . گلاب و زعفران و کاغذ زرد و ...

امسال آخرین 4 شنبه سال همون رو بردم و به راحتی هر چه تمام تر  ، تو همون رودخونه انداختم. فک میکردم نمیتونم بندازم بازم. با ناامیدی رفتم ، اما در کمال تعجب ، دیدم  کسی از اون فروشنده های نیستن. با اینکه وسط روز بود اما هیچکدومشون نبودند و به راحتی تو آب انداختم و احساس سبکی فوق العاده ای داشتم.

2) ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۱
مریم م.م
روزهای اخر سال به سرعت میگذره . حسابی خسته ام...  شب ها اصلا خوووب نمیخوابم.

یک مساله ذهنم رو مشغول کرده.

 35 سالگی ،  .... ،   یائسگی ..... ،     مامان ....،  

چاره ای نیست. باید زندگی رو گذروند .  کاش خدا  منو میخواست.


 دوشنبه   ، 24 اسفند 94 .
یکشنبه ساعت 8 سال 1395 ساله میمونه.
به همین راحتی یه ساله دیگه گذشت.
و خدایا ؟
...
...
...
...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۹
مریم م.م

گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!

روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را ...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!

تابستان را دیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۲
مریم م.م

ای امید نا امیدا برسون هرچی نصیبه

دیگه نیست صبر و قراری آخ چه روز و روزگاری

مگه مارو دوست نداری ای خدا کجای کاری

ای خدا قسم به عشق و به همین حال پریشون

به وفای عاشقونو به صفای چشم گریون

دیگه طاقتم تمومه دیگه فرصتی نمونده

واسه ی عشق و عبادت


ای خدا قسم به رازم که ازت نمونده پنهون

به تموم اشک چشمام به همین شام غریبون

دیگه طاقتم تمومه دیگه فرصتی نمونده

واسه ی عشق و عبادت

روزگارمون خزون شد عشقمون فدای عشق دیگرون شد

ما که هستیم ونمردیم پس چرا عشقو به دیگرون سپردیم

ما که با زمونه ساختیم بد و خوبشو شناختیم

ای خدا برنده باشی ما که زندگی رو باختیم...

ای خدا...ای خدا...ای خدا...

ی امید نا امیدا برسون هرچی نصیبه

  هایده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۰
مریم م.م

سال 1394 هم رو به اتمامه.

دلتنگ اونی هستم که باید باشه و نیست.

تقصیره  اون پسره اس. پیاده 2 بار رد شد ار اینجا. نمیتونم تو چشاش نگاه کنم. در واقع به صورتش. دلم هری میریزه. یه نوع استرس میگیرم. نمیدونم چرا.

اما

میدونم اون باعث افسردگی الانم شده.

گاهی فک میکنم یعنی این همون آرشه؟  هیچیش به من نمیخوره اما یه تیکی فک کنم باشه این وسط .  شایدم از دید من اینطوره.

میدونی ؟  خسته شدم . اما نه  دلم نمیخواد و  نه توان نوشتن از  ناامیدی و درماندگی و ... رو دارم. دلم میخواد بهش فک نکنم. اگه فک میکنم دیگه جملات رو ردیف نکنم.

میدونی ؟؟؟

خدا باید بخواد. تا حالا نخواسته. شاید بعد از این بخواد...

خدا باید بخواد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۱
مریم م.م

کار خوبه خدا درست کنه.سلطان محمود خر کیه؟


یکی از بهترین کلیپ هایی که تو تلگرام دیدم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۱
مریم م.م

مدت 3 هفته بود که صبح ها  :


1 قاشق چایخوری   سر پر    پودر دارچین

1 قاشق چایخوری   سر خالی  زنجبیل

1 قاشق شر پر    زیره سبز

1قاشق نصفه    زیره سیاه

1 قاشق  هل سابیده

و 1 قاشق گزنه 

رو میرختم تو لیوان چای سبز  و  توی صافی بالای چای سبز هم 2 فاشق چای سبز میرختم و  آب جوش میرختم و یه ربع تا نیم ساعت میذاشتم  دم بکشه و بعدش "  بجز ضایعات جای سبز  "که تو صافی بالای لیوان بود همه چی رو میخوردم...


این معجون هزار و یک خاصیت داره. کاهش چربی خون ( چربی سوزی ) ؛ کاهش قند و  هزار و یک خاصیت دیگه. اما زیاده رویش ضرر داره و...


صبح ها نزدیک به 60 روز اول 2 قاشق آب لیموترش  تو  یه فنجون کوچیک میرختم و روش آب گرم میرختم و میخوردم. بعدش یه نیم ساعتی تا این معجون دم بکشه فاصله بوده بینشون...


خلاصه . با خودم قرار گذاشتم 3 هفته بخورم و یه هفته استراحت خدایی بدم در زمان خاص.


اقا ، بعده خوردن 3 هفته ، 2 -3 روزی بود صبح ها نمیتونستم صبحانه بخورم. تا امروزززززززززز. ب

بعد از فک کنم 20 سال ،  امروز صبح  بالا آوردم. 3 بار. 

الان خوبم. همون موقع هم بجز بالا اوردن مشکل دیگه نداشتم. الان هم سر کارم.  

این چند روزه که خوردن معجون رو قطع کردم صبح ها فقط چای سبز میخوردم با خرما ...

شاید چای سبز زیاد  ریختم  تو لیوان . 3 قاشق تو لیوان چای سبز ؟ خب زیاد بود دیگه دختر.   یه قاشق چایخوریه. نه اونقد.

بعدشم برای معجون صبح نباید که اون  ضایعات ته لیوان رو بخوری . 

خب اینجوری میشه دیگه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۹
مریم م.م

+دیروز  تولد ترانه بود. اولین تولدش. 14 اسفند 94.
3 روزه رفتن مشهد. برای سلامتی ترانه در خصوص اون ویروسه که نوشته بودم پارسال نذر داشتن . 3 روزه رفتن مشهد.  فردا یکشنبه برمیگردن و ناهار خونه ان.
...


+زندگی ثابته. رو یه خط صاف که گاهی بالا و پایین های جزیی داره. خط صافی که واقعا نیاز به یه صعود داره تا از این  برزخ در بیام.
همه راهو رفتم. دیگه فقط دست خداست و بس.


+ دومین باریه که بابت ارسال رزومه باهام تماس گرفتن...


+  چیزی تا عید نمونده. 2 روزی میشه که بساط ماهی قرمز تو شهر پهن شده... وباز هم سالی که گذشت به بی حاصلی .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۰
مریم م.م