هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

یلدای 95

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ب.ظ
شب عاشقان بی دل ؛ چه شبی دراز باشد.


1) دیشب که می رفتم خونه مثله کدو خوردم زمین.  خیلی بد بود. تاریک بود . انتهای عرض خیابون میخواستم پامو بلند کنم بذارم رو پیاده رو که ؛ بدلیل عدم تطابق و  تشخیص درست ،  خوردم زمین  و مثه خیار ترکیدم.  ضخم و زیلی (؟) نشدم . یه عالمه لباس تنم بود. همون پالتو خودش کلی جلوی صربه رو گرفت. اگه نه فک کنم شاید لگن  مگنم میشکست.
شب کمرم  .و سمت راست پام خیلی درد میکرد. نیم رخ خوردم زمین. نه که نیم رخ ها. تمام رخ بود اما ضربه و فشار روی سمت راستم بود.
...
وقتی از زمین بلند شدم به زمین و زمان و زندگی بد وبیراه گفتم. نه که از قبلش هم عصبانی بودم . همون...

2) دیروز صبح ماجرا رو به مامان گفتم. میدونی ؟ با اینکه دوست ندارم مامان رو درگیر کنم ، اما گاهی میشه. ..
مامان دیگه اون آدم سابق نیست . تحملش کم شده. زود استرس میگیره و از پا در میاد. مامان اینجوری نبود. تو 31 سال که کار کرد و معلم بود دل شیر داشت و نترس ...
اما هرچی سال بیشتر میگذره کم تحملتر میشه. زود ...  من و مجید اگه دعوا کنیم مامان استرس میگیره و کل سیستمش بهم می ریزه.
اگه با یکی یه بحثی کنم مامان استرس میگیره...
به هر حال.
اون قضیه با نصحیت های دو طرفه مامان ، تموم شد.

3) تقریبا یه ماه پیش ، یه روز تعطیل همه جمع شده بودیم که نون برنجی (محلی ) درست کنینم ببنیم در میاد یا نه ؟ یهو مجید یه چیز به مامان گفت که ناراحت شدم و به مجید توپیدم. گفتم : این چه طرز صحبت ببا مامانه ؟؟؟
اونم قهر کرد و رفت بالا. نسترن هرچی رفت دنبالش و اینا نیومد. منم گفتم : فدای سرم نمیاد. پروو.
نسترن رفت بالا و نتونست راضیش کنه برگرده. زنگ زد که منم نمیام دیگه. این نمیاد منم نمیام. بذار مجید بدونه ما هم بلدیم قهر کنیم.
وقتی قطع کرد ؛ گفتم : جهنم. نیان.
مامان گفت : نسترن بیچاره ؛ چه گناهی کرده؟ از دیروز داره زحمت میکشه برنج پاک کرد  و ال و بل.  بذار زنگ بزنم بچه ، طفلی بیاد.
گفتم : هرچی دوس داری.
اما
اما
وقتی زنگ زد گفت گوشی رو بده به مجید.
مجید که گرفت : بجای اینکه این حرفها رو بزنه و بگه نسترن بجه جه گناهی کرده ؟  داره از دیروز به ذوق امروز زحمت میکشه...
اینا رو نگفت . برگشته به مجید میگه :  من فردا طوریم بشه شما ها میخواین اینو دست وردارین و برین؟؟؟؟
بعدش در مورد نسترن گفت و اینا

خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بهم برخورد. بغضم گرفت. گفتم : تو قرار نبود اینو بگی . من به کسی نیازی ندارم و اینا.
اما هرچی میگفتم فایده ای نداشت. دلم زخمی شده بود. اصلا خوشم نیومد از حرف مامان.
گفتم : آخرین بار باشه. یه بار دیگه بشنوم آشکارا یا پنهان چینین حرفی زدی نزدی. خودت میدونی. ..


نمی دونم چرا الان یادم اومد و اینو نوشتم.

4) امسال برنامه خاصی نداریم برای شب چله.  برخلاف پارسال و مهمونی مفصل و تزیینات و دکور مفصلترش.  قرار بود بریم یه رستورانی که موسیقی زنده داره. اما هر 3 تایی که مد نظرمون بود از چند هفته قبل پر بوده.  همون 6 تایی خونه نسترن اینایم. شام از بیرون ، مهمون بابای نسترن.
به من که بود دلم میخواست اصلا هرکی تو خونه خودش باشه امسال. به نسترن هم گفتم امسال دلم میخواد هر کی 2 نفره باشه. من زیر پتو ؛ چلوی تلویزین ؛  فقققققققققط تخمه سیاه بخورم . همون آفتابگردون....
نسترن گفت من دلم میخواست بریم بیرون. حالا که نشد ،  منم دلم خونه رو میخواست. اما پدر و مادرم چه گناهی کردن تنها بمونن؟ یه بچه که بیشتر اینجا ندارن ...
خلاصه امشب بی تزیین و قر و قمبز خاصی شب چله داریم بالا.
یه کیک کدو  صبح درست کردم. ساده .
یه ژله هم نسترن دیشب درست کرد. ساده .
انار و به و شیب و پرتعال و کیوی هم که خونه داریم. 
پسته و بادوم هم خونه داریم.
یه هندونه فقط باید بخریم.
الان نسترن میاد دنبالم بریم بخریم.
همینا.
 5) خدایا شکرررررررررررررررررررررررررررررررت. دوست دارم. ببخشید. همهی بی ادبی هامو ، ناشکری هامو ، وووو همه رو ببخشید.
خدایا ، خواهش میکنم عاقبتم رو بخیر کن . لباس عافیت به تنم بپوشان.

6) دلم میخواد امشب یه فال قششششششششنگ و دلچسب داشته باشم.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۳۰
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی