هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

همین جوری

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

تو پست قبل مجید اومد و مجبور شدم دستم رو  ،  روصفجه کیبرد بکشم صرفا برای اینکه یه عنوان داشته باشم که مطلب سیو بشه.

اون داستان ادامه داشت. الان حسشو ندارم بنویسم.

حالم خیلی خوبه. به لطف خدا. میخوام برم الان یه پفک و یه بستنی بخرم و بیام.  

هوا هم که ازاین بهتر نمیشه. باد گرم. البته باد نداره . گرماش مطبوعه. عالیه عالی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۲
مریم م.م

نظرات  (۱)

۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۳ بای پولار
خب می نوشتی ادامه ش رو. من که خوندمش. و امیدوارم پول و عزت رو توامان با هم داشته باشی.
پاسخ:
حال نوشتنش نبود. فقط چون یه بار نوشتم و ادامه داشت میخواستم بنویسم که بعدا که خوندم یه روزی یادم بیاد چی به چی شد آخرش.
خیلی امیدواری خوبی بود. دوس داشتم دعاتو.
نکنه امیدتو از دس بدی یه بار.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی