شب چله 1394
شب چله امسال هم مثه دوسال قبل یعنی 1392 ، مهمونی گرفتیم. شام و ... 15 نفر بودیم کلا .
خوش گذشت. اما خیلی خسته شده بودیم. رسما من به غلط کاری افتاده بودم...
اون شب سارا فال گرفت برای همه ...
مال من رو گفت : اوه . "م" ؟؟؟؟ خیلی داغووونه فالت. بذار نخونم ... بعد میدم خودت بخونی...
این فال بود :
غریب و عاشق و بیدل فقیرو سرگردان کشیده محنت ایام و دردهای فراق اگر بدست من افتد فراق را بکشم بآب دیده دهم باز خونبهای فراق کجا روم؟کجا کنم؟ حال دل کرا گویم؟ که داد من بستاند ، دهد جزای فراق زدرد،هجرد فراقم دمی خلاصی نیست خدای را بستان داد وده سزای فراق فراق را بفراق تو مبتلا سازم چنانکه خون بچکانم ز دیده های فراق من از کجاوفراق ازکجاو غم از کجا مگر که زاد مرا ما دراز برای فراق بداغ شق توحافظ چو بلبل سحری زند بروز دشبان خون فشای نوای فراق «حافظ » حرفی نیست برای گفتن. ..