هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

سرما خوردگی و ... 2

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۴۹ ب.ظ

دیروز ساعت 2 کلاس داشتم تا 4.5.

1 از مغازه حرکت کردم که برم بانک مسکن  بعدشم سریع خونه و  ناهار و حرکت .

تو راه نسترن رو دیدم که داشت ماما نش رو می رسوند نگهداشت .  گفتم نه باید برم بانک و یکم هم خرید دادرم.  خیلی عادی برخورد کردم و با مامانش هم گرم برخورد کردم.

وقتی جلوی در خونه رسیدم نسترن هم همزمان رسید. اونم یکم کار داشت بیرون.

من در و کلید انداختم و باز کردم.  اما طبق معمول کل در پارکینگ رو باز نکردم. به این بهونه که من دیرم شده و باید ناهار بخورم و برم ...

ساعت 4 از تلفن مجید اس ام اس داشتم.

کلاست کی تموم میشه ؟؟ بریم خرید ؟؟ ( نسترن).

میدونستم تو این مریضی چند روزه ترانه  بیرون رفتن یه نوع منت کشیه .

دادم 5 ...(شهر خودمم ).

گفت : پس بریمو ..

کلاسم تموم شد به مجید زنگ زدم که کجا ؟

گفت نمیدونم نسترن خونه اس.

زنک زدم نسترن گفتم اماده شوو

 تو خیابون همو دیدیم. هنوز نمیتونستم باهاش گرم باشم. اما فهر هم نمیتونستم باشم...

کم کم یخم باز شد باهاش.

برام خوراکی های مورد علاقمو خرید.

بعدش رفتیم مغازه پیش محید. اونجا در مورد دیشب حرف شد.

نسترن گفت : واااای من خسته ام. تو میای امشب م ؟؟

گفتم : من غلط بکنم بیام

مجید گفت : افرین . واقعا.

گفت : من به تو نگفتم

گفتم : پس به عمم گفتی ؟

محید هم گفت : به م گفتی دیگه . م گفت میام.

گفت : نه من اونطظوری نگفتم.

گفتم : چظ.ری گفتی خب. بگو بدونیم.؟

گفتم خلم بیام بازم فحش بخورم مگه ؟

بعدش حرف تو حرف شد ...

بعد از نیم ساعت حرکت کردیم بریم خونه. تو راه قرار بود برای ترانه کاپشنی رو که دیدیم بازم نگاه کنیم و به باباش نشون بدیم.

بازم حرف همین شد.

...

گفتم تو با شوهرت دعوا میکنی فحششو منه بیچاره باید بخورم ؟

مجید هم طرفداری منو میکرد.

البته دعوا نبود ها . بیشتر حالت شوخی و سر به سر گذاشتن . اما حرف ها جدی با لحن شوخی.

گفت : من بگم غلط کردم خوبه؟؟؟؟؟؟؟

گفت : تو نزدیک بودی و ترکش تو روگرفت دیگه. بعدشم  "مامان س "( مامان نسترن) ؛ که اولین نفر بود بعد اون حرف اومد.

گفتم عجب پروویی . یعنی مامان س هم غلط کرد؟؟

گفت : نه . یعنی به همه گفتم ...



رفتیم تو مغازه  و کاپشن شلوار خریده شد. خونه که اومدیم گفت بریم بالا به مامان نشون بدیم. مامان بالا بود ترانه رو نگه داره.

گفتم : من نمیام بالا.

نشنیده گرفت و رفت.

واقعا دلم میخواست تحریم بشه و نرم.

با مجید وسایل رو بردیم بالا و جلوی در موندم گفتم من تو نمیام. مامان ؟ بیا بریم. اومدم دنبال تو .

دستم رو کشید تو گفت بیا مسخره بازی در نیار .

 خلاصه اینجوری شد که همه چی باز ختم به خیر شد.

بعد از اون که با مامان پایین اومدیم همون دیشب 2 بار دیگه بالا رفتم. یه بار رفتم کدو تنبل براشون بردم. یه بار هم  نیمی از کوکوی مرغ رو که مامان درست کرده بود براشون بردم.

به هر حال این بار هم ختم به خیر شد ...

خدایا شکرت. سپاسگزارم




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۹
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی