هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

الم شنگه مسخره

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ

1) خواب های آشفته و پریشان ...


2) اون روز به راحتی هرچه تمام کار نسترن رو ندید گرفتم. وقتی دیدمش انگار نه انگار که چیزی شده و جسارت کرده و ...  دلم باهاش صاف نشده اما خب ، چه میشه کرد؟؟؟

ولی بعدش دیدم خیلی پرو تر از این حرفاست. بعد از حرف زدن و اینا یهو گفت : ااا ؟ من باهات قهر بودم. گفتم اتفاقا منم باعات قهر بودم...


باید باز میکردم قضیه رو . بهش میگفتم تو جسارت کردی بهم. اونوقت میشه بگی چرا شما قهری ؟؟؟

 اما هیچی نگفتم...

تو این جند روز همچنان دلم باهاش صاف نشده...


3)  امروز  شیشه شیرش رو چا گذاشته بود و نبرده بود خونه مامانش.  مامانش از بالا زنگ زد بهم که شیشه شیر رو نسترن جا گذاشته و مزاحم مامان شدیم  و این حرفا. گفت : حالا قراره نسترن به مامان زنگ بزنه.

گفتم مامان از خونه با آزانس که فرستاد میگیرم و در میزنم بهتون میدم.

به مامان زنگ زدم و گفتم مامان نسترن اینجوری گفته. تو برو طبقه بالا شیشه شیر بچه رو با آزانس بده اینجا.

...

گویا ، مامان آژانش زنگ میزنه داره از پله هاشون میاد پایین که میبینه یکی تو در کلید انداخته و ...

میبینه بله. نسترن خانووم تشریفشون رو آوردن خونه. از اون ور هم آژانس رسیده دم در.  همونجا ظاهرا کلی غر غر میکنه و چشم و ابرو میاد که من به مجید گفتم به  م  نگه و باز مجید همه رو خبر دار کرده و  ال وبل...

خلاصه به آزانس پول میدن که بیاره بده به من.

راننده که به من داد فوری رفتم بیرون و زنگ درشون رو زدم که شیشه رو بدم. مامان نسترن اومد پایین و بیچاره با چشمهای گرد شده با تعجب میگفت : نسترن گفت من رفتم . نمیدونم چی شد نسترن رفت ؟؟؟؟؟؟

منم ماجرا رو براش تعریف کردم که ما هم تعجب کردیم. مامان داشته از پلهشون پایین میومده که دیده یکی داره در حیاطو باز میکنه . از اونور هم آژانس رسیده بود . ما هم نمیدونم چرا؟

وقتی برگشتم اینجا مجید برای کاری زنگ زد. گفتم جریان جیه ؟ چی شده ؟ نسترن چرا اینجوری میکنه ؟ گفت : منم نمیدونم الان زنگ زده بود کلی دعوا که چرا گفتی ؟ مگه من نگفتم به مامان ( مامان ز) نگو و اینا ...

گفتم مگه تو گفتی ؟؟ اصلا تو با من یا مامان مگه حرف زده بودی که بحوای بهمون بگی ؟؟؟ مامانش به ما گفته بود.

مجید وقتی فهمید جریان از چه قراره گفت : الان باید بهش زنگ بزنم و اساسی کارش دارم.

گفتم :

نسترن رفتارش اینر روزا داره  عوضی تر میشه.

همش متلک میگه به آدم .اون روز بهم میگه همینم کم مونده تو ...

گفتم با خواهر خودش هم اینجوری حرف میزنه؟؟ خواهر خودش هم باشه این رفتارو باهاش داره؟؟؟؟

مجید گفت : حق با توئه.

گفتم : به هر حال تحمل آدمم حدی داره. تحمل منم حدی داره.

مجید میخواست سریع به نسترن زنگ بزنه.

من از این متعجبم که وقتی نسترن این همه مجید رو دعوا کرد چرا از خودش دفاع نکرده. چرا نگفت من اصلا با مامان و  " م"  حرف نزدم .؟؟؟ جرا همون موقع از خودذش دفاع نکرده؟؟؟

به هرحال زنگ زدم به مامان و همه چیزو بهش گفتم. از چشمای متعجب و گرد شده مامان نسترن تا حرفام به مجید..

به مامان گفتم الان مامان نسترن اینا فک میکتنن ما چه بلایی سر نسترن میاریم که اینجوری برخورد کرده. اصلا بیجاره مامانش خچالت میکشه که چرا به من زنگ زده. 

گفتم مامان  چینین ماجرایی پیش بیاد تو خجالت نمیکشی ؟؟؟ اون بیچاره هم الان خجالت میککشه فک میکنه چه خبره...


مامان گفت : اتفاقی نیفتاده که نسترن اینجوری  الم شنگه راه انداخته که.  یه شیشه شیره دیگه. فوقش اصلا مجید زنگ زده باشه به ما گفته باشه. چی میشه مگه ؟؟؟ چیزی نیست که .

گفتم : نسترن اصلا بعد از زایمان روز به روز عوضی تر داره میشه.  روش باز شده و حرمتا انگار شکسته شده.

...

 


4) دیروز به مامان گفتم : تو فکر اینم که اتاقم رو سر و سامون بدم و برم اونجا. 

لبخند تلخی زد و گفت :  هرجور دوس داری همون کارو بکن. الان جند روزه که داری این حرف رو میزنی.

از چشمای مامان و لبخند تلخش فهمیدم که تا ته افکارم رو خونده و دلیل کارم رو . لبخندش ،  لبخند تلخش هم از همونه.

اون فهمیده که من پذیرفتم شرایطمو. 

راستش نپذیرفتم. اما میخوام سعی کنم بپذیرم...


5) 2 روز قبل مامان خیلی گریه کرد. گفت : گاهی دلم میخواد با خدا قهر کنم. یعنی تو این مدت هرگز  دلم نشکسته بود که صدامو نشنید.؟...


6)اوووف  . بازم یاد نسترن افتادم. "محبت و احترام "زیادی همیشه فقر میاره. ...


7) دیروز رفتم دندونپزشکی. امروزم باید برم. دیروز  "روکش" رو برام " پرو " کرد و  با یه نامه بلند دوباره داد لابراتوار . امروز باید برم جاگذاری نهایی. 700 تموم شد یه روکش. کلا یک ملیون و چهارصد دارم. با چند تا جلو .

الان یه تکه سیاه تو دهنم. سعی میکنم نخندم  تا مردم نترسن. ...


8) مامان میگه :  نگران توام. روز و شب ندارم. اگه سرمو بذارم زمین تو میخوای چی کار کنی ؟؟؟ و ...

گفتم ول کن مادر من .  به این فک کن که چقد پول لازم داریم یه صفایی به خونه بدیم.   فریزر برفکی رو عوض کنیم . دوطرفه شومینه  دکور بزنیم. مز تلویزون عوض کنیم.

میخواستم فکر مامان رو  به یه سمت دیگه بکشونم.

اونم گفت : میخوام چی کار اینارو ...


9) حرفام تموم نمیشه. باید اینترنت خونه رو راه بندازم لااقل. نمیدونم چرا تعلل میکنم. ..



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۶
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی