هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

یه روز عالی و خووب.

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

1) از دیروز عصر که یکم مثبت اندیشی دکتر "حلت " رو گوش کردم انگار یهو تغییر کردم. چندین بار گوش کردم. واقعا تغییر کردم. از این رو  به اون رو شدم. خودم هم تعجب میکنم خیلی.  به خودم میگم :  نکنه  دمدمی مزاج شده باشی"؟ یا خل وضع .؟؟؟ 

اما نتیجه مهمه. با چند بار گوش کردنه پشت سر هم ؛ عالی شدم. انگار همه کائنات و زمین و زمان در اختبار منن. تحت فرمان من.  من عالیم واقعا . اونقد خوووب که صبح که از خونه در اومدم یه لبخند رو صورتم بود که سعی میکردم جمش کنم که مردم نگن دختره خله...

درست مثه الان که دارم لبخند میزنم. اما اینجا دیگه تلاشی برای جمع کردنش ندارم. رهاش کردم...

دیروز اینقد خووب بودم که یه آن احساس کردم خدا پای آرزوهامو امضاء کرده و داده دسته کائنات و فرشته ها ، تا برن دنبالش و پیگیریش کنن. احساس کردم دیگه چیزی نمونده. انگار همشو دیدم اصلا.  اون لحظه فک کردم همه فرشته ها و کائنات بسیج شدن و دارن میرن تا آرزوهام به سرانجام برسه و ...

من خوبم . خدارو شکر...
صدهزار مرتبه خدارو شکر. برای همه چیز . برای هزاران هزار نعمتی که دارم و ازشون غافلم. برای هزاران هزار نعمتی که در راهن .

هزاران مرتبه شکر خدا ، برای سلامتی خودمو خونوادم.

هزاران مرتبه شکر خدا ، برای خونواده خوبم. برای مادر خوبم ، برای آرامشم ، و  برای خدایی که دوستم داره حتما...

خدایا سپاسگزارم.



2) نمیدونم چی شد که ازاین رو به اون رو شدم . واقعا اثر این فایل های  " انگیزشیه " ؟؟؟ یا کار خدای خوبمه ؟؟؟ 

 در هر صورت ...

هرچی که هست خیلی خوبه.

خدارو شکر.



3)  راستش چند روزه که بیصبرانه منتظرم موقع سفر بچه ها برسه. احساس میکردم و میکتم که حضور اونا کنار امام رضا ، جالمو خیلی خووب میکنه . احساس میکردم و میکنم اتفاقات خیلی خیلی خیلی خوبی می افته برام ، زمان حضورشون پیش امام رضا.

دوس ندارم اینطوری فک کنم. اینجوری کارم شرطی میشه. یعنی در قبال کاری که کردم متوقع میشم از خدا . این اصلا خووب نیست. نباید منتظر چیزی باشم. همین که تونستم این کارو بکنم خودش عالیه .  نباید منتظر چیز بیشتری باشم.

میدونم . اما دسته خودم نیست. هرچی میخوام اینجوری فک نکنم نمیشه. برای همین بیصبرانه منتظر خرداد ماهم...


4) من امام رضا رو خیلی خیلی دوسش دارم. گاهی فک میکنم حسم بهش از همه اماما بیشتره. شاید برای اینه که تو ایرانه. نمیتونم توجیه کنم دلیلش چیه. ..

دیشب بازم خوابشو دیدم. اما اینبار یه شکل دیگه بود. فقط میدونستم رفتم مشهد . همش میگفتم چرا لحظه وروود ندیدم گنبد امام رضا رو ...

با یه چند نفر بودم که نمیشناحتمشون.

رفتیم تو به خونه داغوون تو پاییین شهر با همون یه عده که نمشناختمشون. همش مواظب بودم که پولامو ندزدن... نگران بودم . یه روز گذشته بود و من هنوز نتونسته بودم برم زیارت ...

شاید خووب نبود و تو خواب یه جورای سرگردون بودم. نمیدونم.  به قول "جاج خانووم"  ان شاءالله که خیره. 

البته شایدم از فکر های روزانم سرچشمه گرفته باشه. همون مورد" 3 "که نوشتم . نمیدونم.

هرچی که بود  ان شاءالله که خیره.



5)  امروز صبح رفتم شهر مجاور دانشگاه. کلاس داشتم. ... موقع برگشت  وقتی سوار ماشین شدم یه خانومه چادری  بود که به راننده گفت فلان شهر . اما کرایه ندارم هااا.

راننده خواست راه بیافته. که با کمی مکث گفتم : اقا سوارش کنین من کرایشو میدم.  اقاهه نگه داشت که یهو  یه راننده تاکسی که اونجا بود راننده رو صدا زد و گفت سوار کن من دارم میام کرایه بدم . اون راننده تاکسی 10 تومنی داد به راننده و بقیه رو گرفت . منم دیگه چیزی نگفتم . قیافه زنه به نظرم دزد و دغل  نبود. چادر گل گلی تیره داشت . یه پلاستیک دستش بود که 5-6 بسته نمک دستش بود. بو هم نمیداد .

از تو کیفم یه شکلات  کارولین در اوردم و بهش دادم. گرفت و تشکر کرد و کلی دعا کرد به جونم. گفت خوشبخت شی انشاءالله.

خیلی خوشحال شدم از کارم. فک کردم که همه چی داره عالی پیش میره. حالم که خووبه . خدا اینو هم گذاشت سر راهه من.  ..

حالا کرایشو یکی دیگه داد. ولی من که زودتر گفته بودم و میخواستم انجام بدم.

با خودم تصمیم گرفتم وقتی رسیدیم شهرم و پیاده شدیم ، یه 2 تومنی با 5 تومنی بهش بدم که لااقل یه نون بخره برای ناهارش.  تو 10-15 دقیقه ای که تو راه بودم داشتم فک میکردم که چی کار کنم و اینا ...

پیاده که شدیم صداش کردم ، حاچ خانووم ؟  خونت کجاس ؟

فک کردم شاید باز باید بره اطراف شهر. گفت : خونم همونجا بود اومدم از یکی 50 تومن بگیرم و این حرفا.  درست نفهمیدم چی میگفت .

گفتم : کمیته امداد نیستی؟

گفت : هستم . ولی اونااا کمک نمی کنن زیاادد .

یه 2 تومنی دادم دستش و راه افتادم بیادم . صدام کرد.

خانوم ؟ خانوم؟

 برگشتم و گفتم : بله ؟

گفت : پول نداری بهم بدی ؟؟؟

با تعجب به دستش اشاره کردم و گفنم :  دادم که .

گفت : نه بیشتر. 10 تومن بده.

از تعجب شاخ دراوردم. گفتم : چی ؟

گفت : میگم  10 تومن نداری بهم بدی ؟؟

از پروروییش شاخ دراورده بودم. گفتم : نه بیشتر ندارم. و راهموکشیدم و اومدم .

از کارم پشیمونم کرده بود. یعنی چی که ده تومن بده. پروووووو .

اشکال نداره باابا . بی خیال . مهم نیس اصلا.

اااا اااااا؟؟؟؟  من که به اینا هیچ وقت اعتماد نداشتم. چه جوری شد گول خوردم؟؟؟  

شاید چون فقط میخواست به مقصد برسه . از اولش که از کسی پول نخواسته بود. ..

ول کن بابا.





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۵
مریم م.م

نظرات  (۵)

سلام صبح زیبات به خیر . کمک کردن همیشه خوبه اگه اون طرف دغل هم باشه ولی حس کمک کردن خوبه
پاسخ:
سلام . ممنوونم.
اره . اما گاهی آدم فک میکنه سرشو دارن کلاه میذارن. من از آدم های متوقع خوشم نمیاد...
به طیف وسیعی از آدمها هم کمک نمیکنم ؛ چوت بهشون اعتماد ندارم...
سلام معذرت میخوام چه رشته ای درس خوندی
پاسخ:
سلام . معذزت چرا ؟ 
مهندسی دامپروری - ارشد تغذیه دام
الانم دارم فوق دیپلم نقشه برداری میگیرم. ترم اخر کاردانیم.
سلام راستی اسم وبلاگت چیه ممنون
پاسخ:
سلام . خب اسمش همون بالاشه دیگه. ...
اسم وبلاگ نوبت چیه
تمام رشته ها را خوندی بنازم حوصلتو
پاسخ:
نه بابا. تازه دارم دومی رو میخونم
بحث سر حوصله نیس. گاهی جبره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی