هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

بازم تولد نسترن و دردسراش.

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ

بازهم حال ناخووب.
رروحم بشدت خسته اس.  روح خسته جسم رو هم فرسوده و خسته میکنه .

همه چی خووب بود. نمیدونم چرا دوباره اینحوری شد؟؟؟

بحث های این چند روز با مامان ، سر مسایل کوچیک و بزرک ، 

اصرار های نسترن برای همراه شدن با من ؛ برای درست کردن کیک تولدش

و شاید رطوبت بیش از 90 %  هوا   ، مسببش باشه.


یه ماه بیشتره که همش دنبال یه کیک فوق العاده برای تولد نسترن بودم. تصمیم داشتم این دفعه یه خرس 3 بعدی درست کنم.

الان 3 هفته اس که افتاده به جونم که با هم درست کنیم.

اوایل فک میکردم شوخی میکنه . اما کم کم فهمیدم که جدی میگه.

بهش گفتم میخوام سورپرایز شی.

گفت : من سورپرایز دوس ندارم.

تو دلم گفتم : اره میدونم . همیشه تو این چند سال دیدم گند زدی به "سورپرایز "و "سورپرایز کننده.".

گفتم : میخوام کیک تولدت کادوی من باشه بهت .

اینقد اصرار کرد به مجید گفت . به مامان گفت .  اما من زیر بار نرفتم.

تا دیشب که زنگ زد گفت : اگه نمیذاری من با تو کیک درست کنم ؛ خودم فردا شب یه کیک کوچولوی 3 نفره درست میکنم برای خودمون که همون فردا شب هم تموم بشه ...

جا خوردم. عصبانی شدم تو دلم. یه تهدید خیلی نرم و ملایم بود که اصلا به مزاجم خوش نیومد.

گفتم : باشه . حالا که تو اینحور میخوای باشه خودتم بیا.

گفت : تو ناراحت میشی؟

گفتم : آره . ام ااشکالی نداره .تولد توئه . تو باید خوشحال باشی. منم فقط میخواستم خوشحالت کنم .

گفتم : حالا فردا قطعی بهت میگم.


دیشب با خودم فک کردم چه کاریه اخه. نمیخواد به جهنم. من بیخیال میشم. بذار خودش بیاد و درست کنه.  منو تهدید میکنه که یه کوچولو 3 نفره درست میکنم واسه فردا شب...

نسترن تولدش 6 مرداد یعنی فردا چهارشنبه اس. اما میخواد 5 شنبه مامانش ااینا رو بکه با ماها که شام اونجا باشبم.

برای همون امشب میشه شب تولدش.

صبح که میخواست بره ، با خنده گفتم :  دیگه قطعا بهت میگم : تو هم بیا با هم کیک درست کنیم. طرح هم هرجی خودت دوست داشتی. گفت : نه تو ناراحت میشی. نمیخوام ناراحت شی.

گفتم : نه. دیگه ناراحت نمیشم. دیشبی با خودم صحبت کردم. تولده توئه. تو باید خوشحال باشی نه من. منم میخواستم خوشحالت کنم. تو اینحوری خوشحالتری.

گفت  : هرچی تو طرح داشتی همونو درست کنیم . اما با هم.

گفتم : نه دیگه . اون نه.  (  تو دلم گفتم : خواااااب اون کیک رو ببینی دیگه . اون طرح تو دلم و ذهنم میمونه . شاید یه روزی یکی رو داشتم که براش اونو درست کنم).

...

...

الان زنگ زده بود مغازه.

گفتم : یکم اینترنت نگاه کن طرحت رو انتخاب کن . من عصر میخوام خرید کنم هااااا.

گفت : امروز سیستمم خرابه . سیستم ندارم.

بعدش هم ارباب رجوع اومد و قطع کردیم.




دیگه برام اهمیتی نداره.

هرکی یه جور خوشحال میشه . من همیییییییییشه دلم میخواد آدما رو خوشحال کنم و سورپرایز.

نسترن از سورپرایز بدش میاد همبشه به بدترین شکل ممکن دله طرف رو میشکونه و حتی عصبانیش میکنه بارفتارش .

مثلا  ادکلن امسال روز زن که با مجید رفتیم رشت مسعود براش خریدم... بعدش همون دم در کلی دعوا ...

آدم مگه برای یه ادکلن میره تا رشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما ها رشت بودین به من هیجی نگفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مغازه رو تعطیل کردی بری رشت ادکلن بخری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.............

..........

اینقد غر زد و دعوا کرد که مجید موقع اوردن ماشین تو پارکینک یکم ماشین رو مالوند به در  و رنگش رفت یکم.

هم من ،  هم مامان ، هم مجید که تو پارکینگ بودیم حساااااااااااااااااااااااااابی از رفتار زشتش عصبانی و ناراحت بودیم.

مامان و نسترن تو پارکینگ بودن از اول.

من و مجید رفته بودیم رشت یه ادکلن 200 تومنی خردیم....


هرگز یادم نمیره.  تازه مجید هم تا مدت ها بهش میگفت . حتی جلوی من. تو لیاقت نداری . خواستم سورپرایزت کنم. ازاین به بعد پولو میدم خشکه. هرچی خواستی خودت بخر....


یا مثلا اون سالی که میخواستم سورپرایزش کنم برای تولدش ،  با مامانش اینا رفتیم جلوی در واحدشون. ...

صداشو همه میشنیدیم که به مجید میگفت : تو میدونستی . من درو باز نمیکنم. خودت برو باز کن.

اینقد بیرون در موندیم همه شرمسار که باباش خودش در زد و درو باز کرد و رفتیم تو .

هرگز یادم نمیره.


حالا هم که نمیخواد نخواد.

هرجور خودش دوس داره. 


میدونی ؟  دارم با خودم فک میکنم که من امسال دیگه کیک نمیخوام. اگه میخوان خوشحالم کنن تولدم برام کیک درست نکنن. اصلا تولدی در کار نباشه .

 جدی میگم.

دلم میخواد تنها باشم. با خودم.

...

..

..

میدونی ؟ نسترن درست برخلاف منه. نسترن دوس داره خودش خودش رو تحویل بگیره کلی.  اما من دوس دارم دیگران تحویلم بگیرن.

نسترن برای تولد امسالش 3-4 جور غذا  میخواد درست کنه. اونم تو شرایطی که فقط 6 نفریم . با ترانه 7 نفر. 3 نفر خودش. 2 نفر ما . 2 نفر هم مامان بابای نسترن.

همش 6 نفر . اونوقت 4 مدل غذا .


من دوس دارم برام کیک درست کنن یا بخرن .  اما نسترن دوست داره خودش ترتیب همه کارا رو بده.

همون  که گفتم . من دوس دارم دیگران تحویلم بگیرن . اما اون دوس داره خودش خودش رو تحویل بگیره.


من عمرا برای تولد خودذم  این همه ترتیب بدم. وووو...

..................................

اصلا از اینا بگذریم . حالم خوش نیست. روجم بشدت خسته اس.

از این زندگی خسته شدم.

و خدایی که هیچ رقمه کمکم نمیکنه از این وضعیت خارج شم.

دلم میخواد برم . دلم میخواد اینجا نباشم.

دلم میخوا از این آدمهایی که دوستشون دارم و زندگیمن فااااااااااااااااااااااااصله بگیرم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۵
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی