هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

درهم فروردین 96

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ
1)  الان سحر زنگ زده بود . جمعه تولد سهیل داداششه.
سهیل  یه سال از مجید اینا کوچکتره. متولد 57. 2 ساله که از زنش مریم جدا شده. مریم ، بهش خیانت کرد. با دوست سهیل ..
طلاق نگرفته. چون مهریه سنگینه. فقط جدا شده و خونه باباش اینا زندگی میکنه.
مامان بابای سحر ، بخاطر شرایط روحی سهیل دارن براش تولد میگیرن. تو خونه خودشون. با حضور دوستای سهیل.
واااااااااااااااای خیلی سختمه. اصلا دلم راضی نیس به رفتن. با اینکه دوستاش همه متاهلن ، اما سختمه. نمیدونم چرا زبونم نچرخید بگم نه .
سحر گفت : هییییچی نخر. ماهم هیچی نمیخریم.
گفتم : مگه میشه سحر ؟
گفت : آره. ما هم هیجی نمیخریم.  هم شامه و هم ناهار.  
گفتم : نه بابا.  هم شام هم ناهار نه.
گفت : سهیل خونه اینا خیلی رفته.  واسه همین مامان اینا هم تولدش رو بهونه ای قرار دادن برای جبران .
گفتم به هرحال من یه جیز میگیرم.
گفت : نه به خدا . ما هم هیچی داریم نمیگیریم براش. تو فقط یه کیک درست کن بیار.
خندم گرفت.
گفت : تو مثه اون بار که خونه من اومدی یه کیک خووووووووووشمزه با حال درست کن . بی مزه درست نکنیها .
خندیدم و گفتم : باشه.
بابا  سسسسسسسخنمه تو جمع اونا . واقعا سختمه.  منم کلا خجالتی و معذب ...

آها ؛ سحر گفت : بچه های خوبین. امتحانشونو پس دادن. نگران نباش.
گفتم : حتما همینطوره . وگرنه که  تو خونه دعوتشون نمیکردین.

بابای سحر  آدم خیلی متعصبیه. ریاضی درس میده مقطع راهنمایی.  خصوصی. اگه شاگردای دخترش ارایش داشته باشن  میفرسته بیرون کلاس پاک کنن بیان تو کلاس. ارایش زیاد ، لباس نامناسب و ... بدش میاد وحساسه.

سجر گفت : با حمید که داریم میریم خونه مامان اینا ، میایم دنبالت. ساعت حدود 11 . تا 11 شب .
حوصصصصصصله ندارم. واقعا سختمه.

ببینم میتونم ناهار رو رد کنم و شام برم. مثلا ساعت 3-4 .
اه. خب من غریبم تو اون جمع . بهم خوش نمیگذره . چه گرفتاری شدم هااا.


2 ) ماما ن ازمایشش رو گرفت.  فرتینش بالاست. نازنین گفت زیاد جدی نگیر.  اما خودم که تو نت خوندم میتونه خطرناک باشه. سکنه و کبد و تخریب و ...
البته مامان  145   هست.  رنجش تا 120 هست برای خانوم.   اونایی که تو نت خونده بودم 300 تا 500 بود فرتینشون.
حالا تا ببینیم ...


3) هفته دیگه  5 تا 8 نمایشگاه صنعت ساختمونه.  اون پسره ارش گرفته این بار. دوباره جنگ با کارخونه ...
بدیش اینه که تو این فصل مجید به هیچ عنوان نمیتونه باشه.  منم که 6 تا 11  مشهدم. نسترنم که هیچی .
حالا شاید روز 5 اردیبهشت رو رفتم با عباس.  جمعه هم شاید مجید رفت .
نمیدونم . هیچی معلوم نیست.




4) میدونی ؟ گاهی از خودم خجالت میکشم . از اینکه اینقد متوقعم از خدا . از اینکه همش نق میزنم و ناشکرم.  آره. گاهی واقعا خجالت میکشم .  وقتی که ،
وقتی که  تو خیابون یه جوون میبینم که دست نداره ، پا نداره ،  از خودم خجالت میکشم.  میگم  اگه من این همه ناراضیم و از خدا شاکی ،  پس اینا چی بگن ؟؟؟؟؟؟  
من در مقابل اینا خیلیم.

امروز یه کلیپ میدیدم خارجی . دختره مثه  پنجه ی آفتاب .  اما دو تا دست نداشت. با پا پیانو میزد و صدای فوق العاده ای داشت .
وقتی میدیدم از خودم خجالت کشیدم .از اینکه اینقد ناشکرم و پر توقع. 
گفتم : اگه من از خدا طلب دارم و  میگم خدا بهم بدهکاره ، پس این و امثال این چی بگن ؟؟؟؟؟
نمیدونم .  چرا خدا این کارو میکنه ؟؟؟؟؟؟؟ چرا  دست ، پا ، بینایی ، شنوایی و ذهن وووو  .... میگیره از طرف ؟؟؟؟؟؟ چرا زندگیش رو سخت میکنه . ؟؟؟؟  اونا چی کار میکنن ؟؟؟

خدایا ؟ منو ببخش. معذرت میخوام برای همه ی ناشکری ها م.  معذرت میخوام برای همه بدی ها م.  معذرت میخوام .
خدایا ؟ میدونم دوسم دارم.  اما من نمیفهمم گاهی.
خدایا ؟ لطفا کمکم کم. 
کمکم کن بفهمم و بپذیرم .
خدایا ؟؟؟
دووووووووووووووووووووووووووووووست دارم یه عالمه .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۹
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی