هزار مژده که آمد بهار و گل خندید

روزمرگی
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۰:۵۰ - قالب رضا
    :)
  • ۱۱ تیر ۹۶، ۱۲:۲۳ - نیما نوری نژاد
    عالی

بوی ناخوش

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ
بوی خوبی نمیاد.
یعنی ، حسم ناخوشه نسبت به این کار.
حس میکنم  پایانه کار اینجاست.
این شغل به انتهاش نزدیک شده.
امروز به مجید گفتم  : دیگه اینجا موندن فایده نداره. باید جمعش کنیم. کارخونه ای که متعهد نیس همون بهتر که قطع همکاری کنیم.
گفتم : احساس میکنم "مچل" شدیم جلوی کارخونه ...
گیر آوردن مارو . بادست پیش میکشن و با پا پس.
اینجوری که نمیشه.
گفتم :عباس موذی هم میدونه. ...
گفتم : حس میکنم  شده قضیه تو و شهرام ر.ف. ی. ع.  ی .   البته این بار بر عکسش.  تو جای شهرام ر  هستی و  کارخونه جای مجید ...
گفتم بهتره سنگین و رنگین و  با اقتدار بزنیم تو دهن کارخونه و جمع کنیم.
مچل کردن مار ور.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۴
مریم م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی