این قافله عمر عجـب میگذرد/دریاب دمی کـه با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری/پیش آر پیاله را که شب میگذرد
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفـت/آهو بـچـه کرد و شیر آرام گرفـت
بـهرام کـه گور میگرفتی همه عمر/دیدی کـه چگونه گور بهرام گرفـت
***
افـسوس که نامه جوانی طی شد/و آن تازه بـهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شـباب/افـسوس ندانم که کی آمد کی شد
تو این 8 -10 روزی که دسترسی به نت نداشتم اصلا کمبودش رو احساس نکردم. حتی یه لحظه هم دلم نخواست که کاش الان نت داشتم . اما از امروز صبح انگار ولع نوشتن دارم ...
میخوام بگم که عاطفه اینجا بود. نامه رو دادم امضا کرد و سهمش از شرکت رو بهم فروخت. همون شرکت به گل نشسته ی فلان رو ...
میگفت اسماشون اومده برای استخدام.
5 ساله که داره نهضت درس میده. خونه به خونه تو روستاها میگرده و دانش آموز پیدا کرده بود. گفت : اسامیشون دیگه اومده برای استخدام.
کسایی که تاسال 91 کلاس نهضت داشتن . بعد اون شامل این افراد نیس فعلا. عاطی هم از تابستون 91 شروع کرده به کلاس داشتن.
معلمی شغل خیلی خوبیه برای خانوما. 13 روز عید تعطیل. 3 ماه تابستون تعطیل و ... مامان بوده دیگه...
بهانه
از باغ میبرند چراغانیات کنند/تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»/تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند/این بار میبرند که زندانیات کنند/
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی/شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست/از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
1)
بعد از جواب کامنت" دایناسور " ، فکرم مشغول موند. از اون موقع تو هر فرصتی که پیدا کنم یا دارم کارتون خانواده سیمپسون رو میبینم یا دلار آمریکا.
فک کنم بعد از جواب کامنت تا همین چند دقیقه قبل ، حداقل 5 یا 6 بار هرکدوم رودیدم. هرچی بیشتر نگاه میکنم و بیشتر دقیق میشم ، بیشتر متحیر میمونم.
بیشتر رو قضیه دلار موندم. چه هوش و چه زکاوتی آخه . چقدر هنرمندانه...
اما از اون مهمتر اینکه این خانواده سیمپسون ها ، یهو با این همه تحلیل از روسیه و ترامپ و ال وبل از کجا سر دراورد ؟؟؟؟؟
کسی که اینا رو بهم مرتبط میکرد چرا خیلی قبل تر اینارو رو نکرده بود ؟؟؟ چرا بعد از انتخابات ؟؟؟ اصلا کی بوده ؟؟
بعدشم در مورد دلار چی ؟؟؟ کی رمزگشایی کرد؟؟؟ خیلی هوشمندانه و زیرکانه بوده. و کی اینقدر باهووووش بوده؟؟؟ اونی که اینقده باهوش بوده که از توش 11 سپتامبر در بیاره چرا قبل اون اینو کشف نکرده بوده تو دلار ؟؟؟
...
...
1) بهم گفت : اگه میتونی جمع کن برو از اینجا.
یه کشور دیگه میگه .
2 ) کوه به کوه نمیرسه و آدم به آدم میرسه. اما چه جوری آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
3) تو بحث دکتری ، فک نمیکنم هیچکس به اندازه اون خوشحال میشد اگه دکتری میخوندم.
4) یه مرد میانسال هست خوش سیما و سخت گیر. فک کن کارمندای دانشگاه حسابی ازش میترسن و حساب میبرن. چه برسه به دانشجوها . کلاسش خییییییییییییییلی شیرینه. ادبیاته.
با من خیلی خوبه و بهم احترام میذاره خیلی. دیروز یهو تو دانشگاه منو دید. اومد احوالپرسی و اینا . بهم میگه :
تو هنوز اینجایی ؟ چه حالی داری بابا...
5) باید برم خیلی دیرمه. کلی کار دارم. سر فرصت حالا.
دوناد ترامپ رای اورد . راستش اهل سیاست نیستم و بویی از سیاست نبردم. :-)
من فقط از صبح تا حالا که یادم میاد ترامپ رای اورده با خودم فکر میکنم که :
آیا ترامپ هم مثل باقی ریس جمهوران آمریکا و اهالی کاخ سفید ، درگیر یوفو ها و این قضایا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر حقیقت داشته باشه ، آیا اونا ، با ترامپ هم ارتباط برقرار میکنن ؟؟؟
بارها به این موضوع فک کردم .
اگه خدا بهم بگه : هی ؟ م ؟ یه آرزو کن براورده میکنم. فقط یه آرزو .
اگه خدا اینو بهم بگه و قرار باشه فقققققققققققققققققققققققط یه آرزو کنم اون یه آرزو چی میتونه باشه ؟؟؟
چه آرزویی کنم که پشیمون نشم؟
این خیانته به علم.
خیانت به بجه های نیمه اول دهه 60 به ماقبل . که همشون استرس کشیدن و اکثر معده درد و یه دردی از اون استرس براشون بجا مونده که اغلب ، خودم که دقیق شدم توشون گوارشیه. ..
دانشگاه ، امروز خیانت بزرگیه.
متاسفم .
برای این دوره
برای خودم
و
برای ...
واقعا متاسفم.
زنگ زدم به لوله کشه ؛ میگه : علو ، من سر کلاسم. دانشگاهم .
کور و کچل همه میرن دانشگاه. اخه ؛ دانشگاه نیست که ، " خربسته گاست " .
چندین بار دیگه هم خودم به عینه دیدم کسایی که با لباسکار جوشکاری و لوله کشی و رنگ زنی تو دانشکاه بودن کتاب دفتر زیر بقلشون.
آه. ایییییییییی داده بیداد.
خیلی کار دارم فعلا. اومدم فقط یه عق بزنم اینجا و برم یه لحظه.
رفیق من سنگ صبور غمهام/به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم/چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دلزده از لیلیا/خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی/پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور/خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست/اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش/تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور/توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست/اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی/صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده/اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه/سایه ای که خالی از عشقو امید
همیشه محتاجه به نور خورشید/تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور/توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست/اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش
تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
*بعد از شاید 15 روز یا بیشتر 20 روز اینجا بلاخره آفتاب در اومد . صبح که پا شدم خورشید خانووووم گفت : سلااااااااااااااااااااااام " م " .
با اینکه آفتابه اما خیلی سرده. عینه آفتاب بعد از برف.
** میدونی ؟ خیلی خوشحال میشم گاهی که خونه اینترنت ندارم. اون موقع که شارژ نکردم دیگه سر لج و لجبازی با نسترن اینا بود که بگم من بخاظر شما ها شارز میکنم و وگرنه دیدین که احتباجی ندارم...
الان گاهی خیلی خوشحال میشم که لااقل تو خونه نت ندارم و هیییییییچ دسترسی ندارم. نه از مبایل و نه از فلان.
خیلی ها میگن : وااااااااای بدون اینترنت چی کار میکنی ؟
واااااااااای چه جوری تحمل میکنی ؟؟
مگه میشه بی اینترنت ؟
اما حرفاشون واقعا برام خنده داره. آره که میشه. چرا نشه. روزی یه وقت ( صبح ها ) برای نت و کارهای وابسته به نت کافیه. و البته 2 تا عصر. واقعا نیازی بهش ندارم. جدیدا حتی گاهی از اینکه دسترسی ندارم خیلی تو دلم خوشحااال میشم و به خودم آفرین میگم. حتی شاید باورش سخت باشه اما تو دلم میگم : خداروشکر که خونه نت ندارم. ..
البته 2-3 بار کار واجب پیش اومد که اونم رفتم بالا انجام دادم و اومدم....
واقعا گاهی بجر اتلاف وفت چیزی نداره لعنتی . گاهی هم البته واقعا لازم و ضروری . گاهی هم مفید .
*** هنوز دانشگاه نرفتم و برنامه ای هم براش ندارم.
نمایشگاه هم گویا باز داره تغییر میکنه تاریخش. همه برنامه هامون بهم میریزه. مجید جرو بحث کرد با مسئول برگزاری نمایشگاه . فعلا قطعی نیست...
**** گاهی حرفهای زیادی دارم که دلم میخواد اینجا بنویسم. ولی خوب همیشه به نت دسترسی ندارم. یعنی حوصله روشن کردن سیستم هم ندارم . دلم میخواد اون موقع ها یه مبایل باحال و خوشدست میداشتم با نت . و همونجا مینوشتم...
اغلب حرفهام تو تخت قبل خوابه. تقریبا با همون حرفها هم خوابم میبره ...
***** چن تا ستاره شده ؟ ول کن بابا.
امروز از اون روزاست که حوصله هیییچ کاری ندارم. احساس خستگی میکنم. تا 3 دانشگاه دنبال امضا ممضا ، بعدش خونه و آقا مجید میگه زود ناهار بخور تو باید بری هااا.
خب به من چه . امروز عصر که نوبت من نیست. نویت نسترنه. اون نمیره تو برو . به من چه . دیگه شرورشو در اورده. این دوهفته ی باقیمونده تا نمایشگاه تموم بشه شوخی ندارم. حالا صب کن. نمیتونن جهنم. 3 نفری شریکیم. نه 2 نفری. مسخره اش رو در اوردن دیگه.
کوری 3 تازه دسیدم خونه. رسیده نرسیده میگی زود ناهار بخور فلان بسار .
الان خیلی بدنم کوفته اس. خستگی جسمی دارم نه روحی .
حال نوشتن هم ندارم ...
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود
یک اه همگون میکند تا شهر رنگین تر شود
پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود
دستان ما در بند هم دور از تصور میرود
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق ازادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست
قنقوس برمیخیزد و ما را تماشا میکند
شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
...
طالعم را زندگی در خویش پنهان کرده است
خسته ام از بس که دستم را به کف بین می دهم...
قسمتی از یه شعر تلگرامی از یادم نمیاد کی .
بی ارتباط. همینجوری قشنگ بود خوشم اومد.
تفعلی تفنـنی
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز/بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو/تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من/در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن/میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب/میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو/اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت/جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان/جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش/آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/09/00231044011321100342111073.html
دلربا، دلنشین، شیرین ادا، نازنین
به کجا رفتی بیا تب و تابم را ببین ...
چه شبی دارم تنها تنهایی و تنهایی
گره از گیسو بگشا تا ز سحر در بگشایی ...
بهار اومد که گلها رنگ و وارنگه جونم
دیدن یار سر چشمه قشنگه جونم ...
بچینم گلی بیارم در سرایت جونم
ببینم رویتریزم در پیش پایت جونم ...
گلنارم گلنارم غم تو بر دل دارم
نفسی بنشین یارا من تشنه دیدارم ...
گل به گیسویت بستی ما را پریشان داری...
گل نار با صدای " بیژن بیژنی "
خخخییییییلی دوست دارم. فوق العاده اس.
گویند “حر بن یزید ریاحی” اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.
“عمر سعد” هم اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد!
کی میداند آخر کارش به کجا میرسد؟
دنیا دار ابتلاست.
با هر امتحانی چهرهای از ما آشکار میشود، چهرهای که گاهی خودمان را شگفتزده میکند.
چطور میشود در این دنیا بر کسی خرده گرفت و خود را ندید؟
میگویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد تا بدانی که نمیشود به عبادتت، به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی.
خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است.
شاید به همین دلیل است که سفارش شده، وقتی حال خوبی داری و میخواهی دعا کنی، یادت نرود “عافیت” و “عاقبت به خیریات” را بطلبی.
…
مرحوم دولابی
خاطرات عمر رفته ؛ در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی، آتش آهم نشسته
ای خدای بینصیبان، طاقتم ده، طاقتم ده!
ای قبلهگاه ما غریبان، طاقتم ده، طاقتم ده!
با صدای "جهان" یا "سالار عقیلی" ....
از قدم زدن بدم اومده بود
از همه خیابونا خسته شدم
چشامو بسته بودم رو همه چیز
همه احساسم مثه سنگ شده بود
واسه ی خودم دلم تنگ شده بود
حاصل خیره در آینه شدن ها ،
آیا
دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟؟؟
"فاضل نظری "
1) محرم امسال هم رسید ...
خدا منو ندید...
شروع محرم ، برام انگار سال تمومه...
تو دعا ها سردم. بی میل و رغبت. .. زورکی ...
2 ) فک میکردم خوبم. اما نبودم . امروز خووب نبودم. خطا کردم.
3 ) گاهی دلگیر میشم.
گاهی بی دلیل برای چیزای کوچیک دلگیر میشم...
شاید نشونه افسردگی باشه.
می دونی ؟ جز به خودم نباید به کسی متکی باشم...
خدا نمیخواد ...
خسته شدم دیگه . برای همین دعا تقریبا برام نامفهموم. دلی نیست. خواست قلبی نیست. انگار قلبی نیس.
از رو عادت شاید . اونم گاهی فقط.
نمیخوام به خدا بیش از حد اصرار کنم. ..
شاید رضایت دادم . نه . سعی میکنم که رضایت دادم
این
حقـّم نیست .
...
...
..
..
اینجا بیراهه ی مستقیمه.
دیشب بعد از نماز مغرب و عشا ؛
سوره یوسف بود . صفحه منتهی به آیه 86 میشد. آیه 86 یوسف:
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
یعقوب گفت: من با خدا غم و درد دل خود گویم و از ( لطف بی حساب ) خدا چیزی دانم که شما نمی دانید.
و
صفحه بعدش 87 یوسف.
یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ﴿۸۷﴾
ی پسران من ، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از فرج و رحمت خدا نومید نشوید ، که جز کافران از رحمت خدا نومید نگردند.
خیلی خوب بود. نیاز داشتم بهش خیلی ...
واقعا م . گاندی ، این حرفو زده ؟؟؟
"لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان"
این قسمتی از یه متن بوده منتصب به مهاتما گاندی.
اگه واقعا اون گفته باشه خیلی چرند گفته. مزخرف میگه.
آدم بیخودی بوده . ( نه . حالا بیخود که نبوده . برای گفتن یه حرف اشتباه یا بخشی از افکار غلط که خود آدم ها رو متعم به بیحود بودن نمیکنن که . حاالا ادم بیخودی نبوده. اما چرت که گفته . )..
آیا واقعا آدم ها مطابق لیاقتشون زندگی میکنن؟؟؟؟
خب معلومه که نه.
چرند گفتی خیلی مهاتما. خوشم نمیاد ازت . دری وری میگی.
خبب البته که آرزوهاشون هم نمسازه کیفیت زندگی رو
....
می دونی؟ دارم تو , "وای جی سی " (yjc.ir) خبر ها رو میخونم.
از پسر هندی با "سندرم گرگ نما" میخونم
تاااااااااا ،
عکس پارگینگ میلیاردی جوان تبریزی ؛ که توش لامبورگینی اونتادور و فراری 458 اسپایدر با پلاک منطقه آزاد در تبریز داره.
تاااااااااااااااا
رحم اجاره ای 60 -65 ملیون تومنی ...
+ اوووف آدم ذهنش درگیر میشه... فقر و ثروت و ...
...
...
...
++ نمیدونستم تبریز هم منظقه آزاد داره هااااا. حالا عصر یه سرچی میگیرم ببینم کچاش آزاده؟
+ ++ خدایااا؟ صد هزار مرتبه شکرت. برای تمام نعمت هایی که بهم عطا کردی و من قدردانش نیستم.
خدایا ؟ بی نهایت سپاسگزارم. ببخشید دیگه.
اشتباه را ؛ اشتباه کردم شاید.
هیچ وقت ؛
هییج قطعیتی وجود نداره.
منی که آمار و احتمالات خوندم زیاد . منی که مدعی " طرج و آمار" م ، دیگه چرا؟؟؟
همیشه ی همیشه ، خطا وجود داره. خطا ازمنابع مختلف. سیستماتیک یا خطاهای تصادفی .
منابع انسانی یا دستگاهی ...
درجه آزادی رو یادم رفت شاید.
آره ، هیچ قطعیتی وجود نداره. وقتی که ...
اشتباه کردم.
هر گردی گردو نیست.
هرکی سبیل داره بابات نیست.
هر تبریزی اون تبریز نیست.
اشتباه کردم قطعا.
1) بازم کمرم درد گرفته.البته این بار زانو درد خیلی خیلی کمی دارم.بنابراین مطمئن نیستم دیسک و صفحه کلاچم باشه... آخ . لامصب. ازدیرزو بد جوری درد میکنه...
2) 2 روزه بارونه و نرفتیم ورزش صبج. ورزش صبح خیییییلی بهم حال میده. امثال وقتی میرسیم اونجا هنذفری میذارم گوشمو از مامان جدا میشم . چن تا موزیک انرژی مثبت دانلود کرده بودم. یکیش "سیروان خسروی " هست...
یه صبح دیگه یه صدایی توی گوشم میگه/ثانیه های تو داره میره امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره
نم نم بارون میزنه به کوچه وخیابون/یکی می خنده یکی غمگینه زندگی اینه
همه قشنگیش همینه/
خورشیدو نورو ابرای دور و
هرچی که تو زمین و آسمونه بهم انگیزه میده
رها کن دیروزو زندگی کن امروزو
هر روز یه زندگی دوبارست یه شروع جدیدهـــ
دوست دارم زندگی رو
خوب یا بد اگه آسون یا سخت نا امید نمی شم چون
دوست دارم زندگی رو
لا لا لا.
ها ها ها
چشماتو وا کن یه نگاه به خودت تو دنیا کن
اگه یه هدف تو دلت باشه
میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه
جاده دنیا میسازه واست کابوسو رویا
یکی بیداره و یکی خوابه راهتو مشخص کن این یه انتخابه
اگه ابرای سیا هو دیدی اگه از آینده ترسیدی
پاشو و پرواز کن تو افق های پیش روت
نگو به سرنوشت می بازی تو بخوای فردا رو میسازی
پس دستاتو ببر بالا و بگو
دوست دارم زندگی رو
2 روزه که بارونه. دلم تنگ شده . اونجا کلی مشوق هم دارم. وقتی دارم میدوم تشویقم میکنن. هه. خب مشخصه که منم خوشم میاد و انرژی میگیرم و حداقله حداقل 200 متر بیشتر از توان معمولم می دوام.
صبح بعد نماز صبح با مامان میریم. کل رفت و برگشتمون حدود یه ساعت میشه . 20 دقیقه میریم تا به اونحا برسیم. 20 دقیقه اونجاییم تا مسیر رو طی کنیم و 20 دقیقه هم برکشت...
اونجا اغلب سن بالا هستن بیشتر کسایی که قند و جربی دارن و یا عمل قلب باز کردن و باااید پیاده روی کنن... جوون که وحشتناک کمه. بیشتر 50 به بالا هستن. جوونا همشون خوابن. زیر 30 فک نکنم باشن. زیر 40 هم شاید 8- 10 نفر . شااااید.
بقیه میره تو 45 به بالا ...
دونده هم که همش 5- 6 نفریم. که همشون آقا ان. یه خانومه هست که پیاده روی حالت دو داره. من تنها خانومه دوونده هستم که کل مسیر رو میدوم. برای همین شاید بعضی ها تشویقم میکنن...
میدونی ؟
امروز صبح که داشتم میرفتم بانک یهو با خودم فک کردم ؛ یه روزی دلم برای این روزها تنگ میشه. روزی که دیگه توان نداشته باشم. یقینا دلم تنگ میشه و حسرت میخورم...
3) دو روز دیگه عید غدیره... خدایا؟ من حرفی ندارم . خودت میدونی دیگه . چی بگم وقتی شما خودت میدونی ...حرفی نیست.
4) خدایا شکککککککککرت. دوست دارم. ببخشید دیگه .
خدایا ؟ می دونی ؟ دلم میخواد وقتی نماز میخونم حضور قلب داشته باشم. به زمانی خیلی داشتم. خودم هم ککککیف میکردم... اما حالا اصلا ... خدایا ؟ لطفا کمکم کن ...
1) تو نوشتن بی دقتی میکنم... باید محتاط بود. پست " یوفو " رو اصلاح کردم. شاید با بی دقتی رو اسم ، دوستاش برسن اینجا و من اصلا حوصله ندارم...
بهتره بگم
شاید می رسیدن اینجا و من اصلا حوصله نداشتم.
چون الان که اصلاح شده دیگه نباید فعل ها اونجوری بکار بره. ..
2) دیشب مامان باز گیر داده بود که : " اخه ملاک ازدواج تو چیه؟؟؟؟ خودشه ؟ خونواده هم برات مهمه؟؟..."
بیچاره نگران و کلافه اس...
گاهی برای نگرانیش نگران میشم. یعنی از اینکه نگرانه ؛ منم نگرانه نگرانی اون میشم. منظورم اینه که 2تا نگرانی داریم. اون نگرانه منه و من ازاینکه اون نگرانه و نکنه مریض بشه و فکر و خیال کنه نگرانه اون میشم.
2 تا نگرانی از 2 جنس مختلف.
نگرانی متقابل و متفاوت.
گاهی خندم میگیره از دست و پا زدن مامان برای حرف کشیدن از زیر زبونم...
گاهی هم کلافه میشم و عصبانی.
3) یه سری به دعوت به کار ها زدم. مشکلم اینه که فققققققققط به مدیریت رضایت میدم. مدیریت واقعی . نه مدیر فروش و این مسخره بازی ها ...
متاسفانه ؛ آدم رویاپردازی نیستم. که از این بابت چند سالیه بسسسسیار ناراحتم اما ؛ گاهی سعی میکنم ...
آره میگفتم ؛ بااینکه آدم رویاپردازی نیستم اما یه مدت کوتاهیه ؛ تو ذهنم ؛
یه اتاق کار حدود 20 -24 متری تفریبا مربع حدودا 4 *5 هست. یه میز کار شیک بزرگ از چوب گردو و مرغوب با رنگ قهوه ای هست.
میز پشت پنجره هست . پشت میز یه پنجره بزرگ هست .تقریبا 4 متر . نور خیلی خوبی داره. یه سمت پنجره اون
گوشه ( بین میز و پنچره ) یه گلدون خیلی بزرگ هست. با برگهای سبز و بزرگ... یه سمت دیگه پنجره ، اون گوشه 2 تا پرجم بزرگ هست یکی پرجم ایرانه و کنارش یه پرجم سفید با برند مربوطه.
رو میز هم 2 تا پرجم رو میزی ؛ یه قسمت از میز رو اشغال کرده. ..
این یه نما از اتاق مورد علاقه منه. اتاقی مه مال منه...
درست نمی تونم تجسمش کنم.
خودش تو ذهنمه. باید بتونم پررنگ ترش کنم و جزییات بیشتری توش ببینم. ...
جزییات خودم حتی ، تیپم اونجا. رفتارم و کارم ...
اما ، خب ، نمیتونم چیزی که تو ذهنمه رو پرورش بدم و یه چیز پخته و کامل در بیارم. هرچی که هست انگار خودش اومده. ...
...
صد البته که با فکر کردن به چیز دلخواه و تجسمش ، نمیشه بهش رسید. گاو نر میخواد و مرد کهن. تلاش و کوشش میخواد و البته و صد البته و هزار البته شانس . که من بهش معتقدم خیلی خیلی خیلی زیاد...
...
4) ... خدایا شکرت. سپاسگزارم.
من درپناه خداوندم و خداوند هرگز دیر نمیکند.
1) اااااااا ؟؟؟؟؟ اینجا ادامه مطلب رو نشون میده؟؟؟؟؟ همون بهتر برداشتم...
2) امام محمد باقر (ع) می فرمایند: هر که آیت الکرسی را یک بار بخواند، هزار بدی از بدی های دنیا و هزار بدی از بدی های آخرت از او دور می شود و کم ترین بدی دنیا فقر و راحت ترین بدی آخرت، عذاب قبر است.
3 ) خدایا شکرت و سپاسگزااااااااااااارم.
خدایا ببخشید دیگه. احه این چه وضعیه . ادامه مطلب رمزی ؟ روومزی ؟ اخه جیزی ؟ همینجور در باززز اخه ؟؟///
امروز ظهر سوار تاکسی شدم. یهو خودم رو تو آینه دیدم . احساس کردم چچچقددددد شکسته شدم. دیگه مثه سابق نیستم. کسی سوار تاکسی نبود. چند بار دیگه تو آینه خودم رو دیدم...
این روزها موهای سفید رو شقیقه ام هم حسابی توجهمو به خودش جلب کرده تو خونه. موهای رو هنوز مشکی ان. اما اگه جمع کنم یا تل بزنم موهای سفید شقیقیم حسابی خودنمایی میکنن... راستش اهمیتی برام نداره و تمایلی به رنگ کردم ندارم اصلا. هنوز اونقد جلوه نداره که اذیتم کنه یا نا خوشایند باشه...
خب چی می خواستی باشی؟؟ پند وقت دیگه با 34 خداحافظی میکنی و یه سلام به 35. چیز عجیبی نیس. ...
...
میدونی ؟ تو همون تاکسی به آینه ها فک میکردم. آینه ها هم ؛ با هم ، خیلی متفاوتند. تو زشت و زیبا نشون دادن.
با خودم فک کردم آینه ها هم ؛ راستگو و دروغگو دارن. اینو جدی میگم. دارم فلسفی حرف نمیزنم . جدی و ساده . بی کنایه و ...
ساده ساده.
بعضی وقت ها آینه ها خیلی ادم رو زشت بد قواره نشون میدن. ..
اما بعضی وقتها ؛ بعضی آینه ها حسابی آدمو قشنگ و خوش استیل نشون میدن.
راست میگم بخدا .
بعضی وفت ها وقتی خودمو تو آینه میبینم لذت میبرم. بعدش یه لبخند مهربون هم به خودم تحویل میدم. ..
هفته پیش اینفد احساس خوبی داشتم از دیدن خودم تو اینه که مامان گفت : فلان رنگ شال هم امتحان کن ببین کدوم بهش بیشتر میخوره... ؟
و
و من در کمال تعجب خودم ؛ با اعتماد به نفس کامل در حالی که ازدیدن خودم تو آینه حال میکردم گفتم :
لازم نیس همینجوریشم مثه ماااه میمونم.
هه.
اون روز آینه منو قشنگ و زیبا نشون داد. جوون و خوش صورت .
اما
یه بار هم مثه امروز دیدم که چقد شکسته شدم. . .. واقعیت رو دیدم . گذر عمر ...
میدونی ؟ من هنوزم احساس میکنم بچه ام. هنوز احساس میکنم 25-26 سالمه ... باید تو واقعیت زندگی کرد...
حوصله نوشتن ندارم. اما مینویسم اون موضوع رو.موضوع وقاحت و نمک کوری رو ...
نوشتن خوبه. آدمو سبک میکنه. حتی اگه خاله زنکی باشه و در وری. ...
مهم اینه که ذهن خالی بشه. قی کنه حرف های آزار دهنده و ....
خیلی وقته دیگه حال نوشتن ندارم.
با اینکه اینجا خالیه و میتونم اینقققد داااااااااااااااااد بزنم تا جوونم درآد ، با این حال انگار من این کاره نیستم. تو این زمینه جسسسسسور نیستم که بگم : " گوربابای مردم و دیگران " . فریاااااااااااااااااااااااااااد بزن. حتی اگه کسی مخفی هم هست ...
با اینکه کم مینویسم و حوصله نوشتن نیس ، با اینکه اینجا کسی نیس ، با همه اینها هنوز گاهی مخفی مینویسم. یعنی مینویسم و ثبت موقت میکنم که نمایش داده نشه.
شاید هم این موضوع ربطی به جسور بودن نداره...
خب ، ادم که نباید همه حرفهاش رو بریزه رو دایره ...
بعضی حرفها؛ احساسها و ... خصوصیه . شخصی...
میدونی حدو مرز هر چیز باید رعایت بشه. مثه "رک گویی" با " بی ادبی " با توهین با ...
کسایی که مدعی رگ گویی هستند و تو این کار اغراق میکنند و پشت هم دل میشکونن و توهین میکنن و دیگران رو آزار میدن...
آره . همه حرفها گفتنی نیس.
بعضی حرفها حتی نباید تو ذهن آدم گفته بشه. یا حتی فک بشه... فکر کردن به بعضی موضوع ها و حرف زدن تو ذهن در موردشون باعث پرورش دادن اون موضوع و رنگ گرفتنشون میشه ...
بعضی حرفها رو میشه گفت فقط برای خودت. ...
من از اون ادم مغرور هام که هیچ وقت حیتی ضمیمی ترین دوستام از احساساتم و راز دلم نسبت به بعضی چیزا مطلغ نشدن...
همیشه از همون جوونی میدونستم که دوستی موقتیه. ممکنه 5 سال بعد یا 10 سال بعد ؛ دوستی کم رنگ بشه و راز من ؛ حرف من ؛ درد و دل من ؛ دیگه برای اون کم رنگ بشه و ختی بدتر بعنوان یه حربه (؟) استفاده کنه علیه من. ...
من همیشه مغرور و محتاط بودم. ..
حوصله باز کردن معانیش رو ندارم. میدونم و میفهمم که دارم چی میگم...
...
...
...
عید فربان 95 گذشت.
و
نسترن خر است .
و
پاییز داره میاد . یه هفته دیگه ... کی گفتاه پاییز پاداش فصل هاست و این حرفها... اه اه اه. روزای کوتاااااه ، برگهای ریزان و غم انگیز ...
آه. باید منتظر بهار بود. بهار 96 ... سوز و سرما تو راهه. دیگه امیدی نیست تاااااااااااااااااااااااااااا بهار 96 . اگه عمری بود و خدا خواست...
یه بهار زیبای دیگه و پشتش یه تابستون گرم و خوب. یه بار دیگه زندگی از نو...
...
اینکه یه پسری یه دختری رو دوس داشته باشه و بعدش دختره و خونوادش آخرین نفری باشن که بدونن حس خوبی نیست.
اینکه آدم و عالم بدونن و اقوام دووور و فلان ...
بعدش یکی به گوش تو برسونه ...
اون روز جلوی مامان گفت یکی هست که خیلی دوست داره و میخوادت .
گفتم : منو؟
گفت : اره. عمران خونده و پدرش کارمند دانشگاه ازاده و...
مامان گغت : کیه؟
اسمش رو بلد نبود. فقط بلد بود ادرس بده...
خودم شناحتم کیه. گفتم : راااامین؟؟؟
گفت من نمیشناسمش. فقط شنیدم از همه . مامانش اینار و میشناسم...
گفتم : اره . رامینه.
بچه خیلی خوبیه. اما هر خوبی که دلیل به ازدواج و مناسب بودن برای ازدواج نیست.
نمیگم بده . بچه خوبیه. اما مناسب من نیست.
فک کن . طرف حتی پسره رو نمیشناسه. اما این خبر رو داره. که مامان پسره مثلا رفته خونه دخترخاله بزرگه مامان که پیغام برسوونه به ما .
بعدش اونم میدونست که من قبول نمیکنم این دست اون دست کرده و همین جور تو همه فامیل مطرج شده تا رسیده به جوونترین دحتر خاله مامان که 40 سالشه. اونم شجججاع و بتمن. گفته : این بار که ببینمشون حتما بهشون میگم...
خیلی مسخره اس واقعا.
دو روز قبل دوباره اون شرکت هلدینگ که مدیر بازرگانی میخواست باهام تماس گرفت برای مصاحبه...
گفتم دفعه قبل هم بهتون گفتم بادی حقوق و مزایا در یه حدی مشخص باشه . نه دقیق. اما باید بدونم حدود چقده ؟؟ مثلا 100 تومن تا 200 تومن. یا 100 تومن تا 400 تومن. ...
یه رنجی به من بگین اگه بیس کار اوکی بود بعد برای مصاحبه و بقیه قدم هاا...
گفت به ما نمیگن ( خب طفلی منشی بوده دختره لابد ) . نمیخوان ما بفهمیم. تو مصاحبه به تفاهم میرسن. گفتم باشه. اما من از گیلان میخوام باشم بیام لاهیجام یه جدودی باید مشخص باشه. یه رنجی ....
گفت : صحبت هاتون رو منتقل میکنم....
در واقع این سومین پیشنهادی بوده که به نوعی رد کردم. یکی اصفهان بود . یکی تهران بود که خود دکتر فلانی صاحب شرکت زنگ زده بود . و سومی این هلدینگ بود که 2 بار در فاصله 15-20 روز تماس گرفت.
با خودم فکر میکنم که , خخخخب ؛ امسال 3 موقعیت شعلی پیدا شد و بدون اینکه حلو برم ردش کردم. شاید همیشه از این موقعیت هااا نباشه...
من تو شهر خودم ؛ تو خونه خودم یه تومن درامد رو دارم . اگه بخوام برم شهر دیگه با کرایه خونه و خودر و خوراک حداقل باید رو 2.5 باشم...
دلم میخواست اون یکی هدلینگ زنگ میزد که زنگ نزد .... لعنتی ....
مزگان میگه : پولدار...
گفنم : پولدار کجاست؟
گفت اونجایی پولداری دیگه...
گغتم : راضی نیستم. از رو ناچاری هستم ...
گفت به هر حال یه درامدی داری هستی دیگه..
گفتم : آرررره. درامد دارم . از بیکاری بهتره . اما راضیم نمیکنه...
گفت : بگو شکر خدا ...
گفنتم : صد هزار مرتبه خداروشکر.
میدونی ؟ با خودم فک میکنم تو این شهر 10 صبح سر کارم. صبح ها بعد نماز با مامان میریم قشنگ ترین حای دنیا برای ورزش و پیادهروی . کنار خودنوادمم. تو شهر مورد علاقمم. خرج خونه و ... ندارم. چه کاری باید تو شهر دیگه پیدا کنم با چه درامدی که ارزش اینا رو داشته باشه؟؟؟
حداقل باید 4 تومن باشه. نه ؟؟؟
بعد به خودم میگم: رفتن معنی استقلال میده. مستقل میشم. این شاید جبران باقی چیزا رو بکنه. ... شاید درکش برای خیلی ها سخت باشه. شاید خیلی های زیاد بگن خوشی زیر دلش زده. اما حرف منو یکی شبیه من میفهمه. یکی با شرایط من تو سن من ، با درامد من ، و ...
خدا بزرگه. به خدا توکل کردم. مطمئنم تنهام نمیذاره.
خدا بزرگه و من در پناه خداوندم و خداوند هیچگاه دیر نمیکند .
هرچی که پیش بیاد ان شاأالله خیره.
فردا ختم 14 روزه حدیث کسا تموم میشه. راستش دلم تنگ میشه براش. اما اگه جواب نگیرم اینقد دلزده میشم که هرگز به سراغش نخواهم رفت.
اما اگه حاجت بگیرم یقینا همراه زندگیم میشه...
اگه وبلاگ قبلیم بودم و اگه "پارسا اس... " هنوزم بود دلم میخواست نظرش رو در مورد " یوفو " ها ، " نوادا " و "منطقه 55 " وا
مردان سیاه پوش وووووو .... بدونم .
بشـّدت دلم میخواست " پارسا اس... " در درسترسم میبود و نظرش رو میدونستم. مفصل و کامل...
لینکه قبول داره ؟ اعتقادش به این مساله چقده ؟؟؟
با ذهن خلاق و رویاپردازی که اون داشت فک میکنم اساسش رو قبول داشت. اما در مورد جزییاتش نمیدونم...
شایدم اشتباه میکنم...
نمیدونم...
به نظز من همون قدر که موضوعش جذابه ، همونقدر هم وحشتناکه شاید. ...
اما اینکه به نوعی تمام ریسان جمهور امریکا درگیر مستقیم این قضیه باشن و عکس های منتشر شدشون تو این سالها و تکذیب مداوم عکس ها توسط کاخ سفید ووووووووو در نهایت سکوت آخرین ریس جمهور در مقابل عکس چاپ شده اش و ووووو ....
چیزی که عجیبه اینه از زمان آدولف هیتلر عکس هست تااااااا بیل کلینتون و جورج بوش و وووو...
نمیدونم ...
چی بگم.
ذهن آدمو درگیر میکنه . از اون درگیری های شدیده بی نتیجه . که اخرش جز کلافگی و خستگی نتیجه ای نداره...
1) مامان چاق شده... از امروز صبح با هم رفتیم پیاده روی . بعد نمازدیگه نخوابیدیم. 5.5 رفتیم و تقریبا 7 برگشتیم.
مامان اولین بار بود که صبح زود می اومد دور استخر. من دوز استخر که رسییدیم میدویدم. میرفتم جلو تر و دوباره با دو برمیگشتم پیش مامان که پیاده روی میکرد. ...
قراراه هر رروز (بجر جمعه ها و 3 شنبه ها که ترانه هست ) رو بریم پیادهروی و ورزش ...
خوش گذشت. دوست داشتم.
من معمولا سالی یکی دو ماه ویار ورزشم میگیره و میرم صبح های زود دور استخر...
2) میگه که :
اگه کسی پنجاه سال، صد سال، عمر می کنه، اینطور نیست که تمام عمرش براش مفید بوده باشه.
می گه پنج سال، نهایت ده سال، کل طول بازه ای هست که شما قدرت انتخاب داری.
بعد از اون، محکوم و مقیدی به نتیجه انتخاب هات.
می گه من، همون بازه محدود فرصت دارم انتخاب کنم تو کدوم شهر کار بگیرم
بعد که گرفتم، عوض کردنش عملا نشدنی است.
یک انتخاب محدود دارم که با کجا وصلت کنم
بعد که کردم، دیگه خیلی انتخابی واسه عوض کردن همنشینم، فامیلم، شغلم، محل زندگی ام، کسی که باهاش سیزده به در می رم، عید به عید دیدنش می رم و الخ ندارم!
دیگه انتخابی ندارم واسه اینکه خاله بچه ام کیه، و حتی چندتاست و اینها!
می گه،
تصمیمها، از یک زمانی به بعد، بی بازگشت می شه!
و فرصت تصمیم گیری ها، به سرعت منقضی می شه
...
آدم وحشت می کنه از مسابقه سرعتی که در ورای زندگی است...
3 ) دقیقا درسته. ...
4) امروز صبح فهمیدم که اعیاد قربان تا غدیر اعیاد شعبانیه نیست . و من هرچی حدیث کساء خوندم و غسل خانوم فاطمه زهرا کردم برای نیتم همه رو اشتباه گفتم . ... گفتم اعیاد شعبانیه... در حالیکه باید میگفتم اعیاد قربان تا غدیر...
اما مهم نیست که ...
خدا خودش میدونه منظورم چی بوده. اگه بخواد حاجتمو میده...
اینکه چی گفتم اهمیت نداره. اینکه نیتم چی بود و منظورم چی بوده اهمیت داره که خوده خدا بهتر واقفه به همه چیز.
5) گاهی دلم میگیره از زندگی که محکوم شدم بهش. عینه اسارته ...
یه جاهایی از زندگی رو اشتباه کردم...
6)خدایا کمکم کن لطفا..
1) ساعت 10 یه مصاحبه کاری داشتم تهران. تو یه هلدینگ. میر بازرگانی میخواست. نرفتم ...
پرسیدم شرایط کاری ؛ حقوف و مزایا؟؟؟ گفت حضوری صحبت میکنیم. ...
منم نرفتم ...
2) تو این ماه از 3 روزمه ای که فرستادم . 2 تا شون زنک زدن بهم. اولی اصفهان . دومی تهران. هیچکدوم رو نرفتم ...
راستش منتظر سومی هستم. ....
3) امروز فهمیدم عذرا هم داره مامان میشه به سلامتی. مبارکش باشه. ...
4) تا چه پیش آید و خدا چه خواهد. ...
انشاءالله خیر و خوبی میخواد خدا هم .
خدایا شکرت. سپاسگزارم .
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/09/00231144011321100342111152.html
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/09/00231144011321100342111152.html
مثل کوه استوار باش. صبح صادق در حال دمیدن است و تو در همین صبح به کام دل می رسی. این فال برای تو دولت و سعادت و مقام را یکجا بشارت می دهد. نکند زمانی که به تمام حاجاتت رسیدی خدا را فراموش کنی و منش و اخلاقت تغییر کند که در این زمان خداوند همه چیز را از تو خواهد گرفت.
امروز از خودم خجالت کشیدم حسابی.
از خودم خجالت کشیدم وقتی به خواب یکی هم حسادت کردم.
امروز صبح وقتی مجید تعریف کرد که دیشب 2 بار خواب دیده داره میره مشهد زیارت .یه بار هوایی تو خونه قدیمی و با بابا و ... ویه بار دیگه هم همون دیشب باز خواب دید که نسترن و ترانه با اسپورتج سفید رفتند دنبالش که برن مشهد ....
آره وقتی مجید تعریف کرد خوابش رو حسابی حسودیم شد و درجا تو همون لحظه هم حسابی ازخودم شرمنده شدم و خجالت کشیدم.
اینقد حقیر شدم که به خواب دیگران هم حسودیم میشه یعنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا ؟
امروز تولد امام رضاست. همه مردم منجمله خودم چشم به دستای امام رضا دوختیم. همه یه حاجتی ، آرزویی ؛ چیزی دارن ... و امروز روز تولد امام رضاست...
یه روز خاص .
خدایا ؟؟؟
......
....
....
...
...
بازم چند روز پیش رزومه میل کردم برای یه شرکت .
راستش رزومه هام سنگینه . خودم میدونم رزومه نسبتا خوبی دارم. اما
همیشه مشکل اونجاست که تو "تهران" ؛ "اصفهان " یا "مشهد" ساکن نیستم. ...
اما فقط میخوام امتحان کنم بهم زنگ میزنن یا نه .
امروز بازم زنگ زدن بهم . "شرکت رشد طیور ز " ... میخواست قرار بذاره برای مصاحبه حضوری . کجا ؟ اصفهان . ..
گفتم باید یه سری شرایط کاری رو بدونم.
گفت 8.5 تا 5 عصر . و 5 سنبه ها 8.5 تا 12 .
گفتم حقوق ؟
گفت : باید در مورد حقوق صحبت کنید . بیمه هم که داره ...
گفتم این هفته که نمیتونم.
ول کن نبود. گفت : اول هفته آینده بذارم؟؟؟
گفتم : اخه باید شرایط اولیه تاییدم باشه تا به مصاحبه حضوری برسیم. ( منظورم حقوق و اینا بود ) .
گفتم : خودم باهاتون تماس میگیرم و هماهنگ میکنم .
...
اخه فک کن برم مصاحیه حضوری تااااااااا اصفهان 12 ساعت راه . بعدش بگه حقوق یک تومن. ...
خب معلومه که نمیخوام...
یه تومن رو تو خونه خودم میگیرم. حداقل باید 2 تومن باشه که کوچ کنم. ها؟؟؟؟
تو این فکرم که زنگ بزنم فردا و حرفامو بزنم و یا بی تفاوت باشم و دیگه زنگ نزنم.؟؟؟؟
اینکه زنگ بزنم مودبانه تره یا ؟؟؟؟ بیخیال شم ...؟؟؟
1) "عشق " و " وصال " یه نعمته که خدا نصیب هر کسی نمیکنه.
2)
دلم میخواد یه شغل مستقل از مجید و نسترن داشته باشم.
دلم میخواد در اختیار اینا نباشم.
دلم میخواد استقلال داشته باشم.
3)
دلم میخواد یه سازی بلد میبودم . بشدت دلم میخواد بلد میبودم. ویولون یا سنتور.
4)
روزها همینجور از پی هم میگذرن. بزرگ شدن ترانه ، تغییراتش ، راه رفتن و بدو بدوش ، حرف زدناش ، اینو بخوبی نشون میده. نشون میده که روزها بی وقفه و سررررررررررریع دارن میرن .
خسته ام..
بازهم حال ناخووب.
رروحم بشدت خسته اس. روح خسته جسم رو هم فرسوده و خسته میکنه .
همه چی خووب بود. نمیدونم چرا دوباره اینحوری شد؟؟؟
بحث های این چند روز با مامان ، سر مسایل کوچیک و بزرک ،
اصرار های نسترن برای همراه شدن با من ؛ برای درست کردن کیک تولدش
و شاید رطوبت بیش از 90 % هوا ، مسببش باشه.
یه ماه بیشتره که همش دنبال یه کیک فوق العاده برای تولد نسترن بودم. تصمیم داشتم این دفعه یه خرس 3 بعدی درست کنم.
الان 3 هفته اس که افتاده به جونم که با هم درست کنیم.
اوایل فک میکردم شوخی میکنه . اما کم کم فهمیدم که جدی میگه.
بهش گفتم میخوام سورپرایز شی.
گفت : من سورپرایز دوس ندارم.
تو دلم گفتم : اره میدونم . همیشه تو این چند سال دیدم گند زدی به "سورپرایز "و "سورپرایز کننده.".
گفتم : میخوام کیک تولدت کادوی من باشه بهت .
اینقد اصرار کرد به مجید گفت . به مامان گفت . اما من زیر بار نرفتم.
تا دیشب که زنگ زد گفت : اگه نمیذاری من با تو کیک درست کنم ؛ خودم فردا شب یه کیک کوچولوی 3 نفره درست میکنم برای خودمون که همون فردا شب هم تموم بشه ...
جا خوردم. عصبانی شدم تو دلم. یه تهدید خیلی نرم و ملایم بود که اصلا به مزاجم خوش نیومد.
گفتم : باشه . حالا که تو اینحور میخوای باشه خودتم بیا.
گفت : تو ناراحت میشی؟
گفتم : آره . ام ااشکالی نداره .تولد توئه . تو باید خوشحال باشی. منم فقط میخواستم خوشحالت کنم .
گفتم : حالا فردا قطعی بهت میگم.
دیشب با خودم فک کردم چه کاریه اخه. نمیخواد به جهنم. من بیخیال میشم. بذار خودش بیاد و درست کنه. منو تهدید میکنه که یه کوچولو 3 نفره درست میکنم واسه فردا شب...
نسترن تولدش 6 مرداد یعنی فردا چهارشنبه اس. اما میخواد 5 شنبه مامانش ااینا رو بکه با ماها که شام اونجا باشبم.
برای همون امشب میشه شب تولدش.
صبح که میخواست بره ، با خنده گفتم : دیگه قطعا بهت میگم : تو هم بیا با هم کیک درست کنیم. طرح هم هرجی خودت دوست داشتی. گفت : نه تو ناراحت میشی. نمیخوام ناراحت شی.
گفتم : نه. دیگه ناراحت نمیشم. دیشبی با خودم صحبت کردم. تولده توئه. تو باید خوشحال باشی نه من. منم میخواستم خوشحالت کنم. تو اینحوری خوشحالتری.
گفت : هرچی تو طرح داشتی همونو درست کنیم . اما با هم.
گفتم : نه دیگه . اون نه. ( تو دلم گفتم : خواااااب اون کیک رو ببینی دیگه . اون طرح تو دلم و ذهنم میمونه . شاید یه روزی یکی رو داشتم که براش اونو درست کنم).
...
...
الان زنگ زده بود مغازه.
گفتم : یکم اینترنت نگاه کن طرحت رو انتخاب کن . من عصر میخوام خرید کنم هااااا.
گفت : امروز سیستمم خرابه . سیستم ندارم.
بعدش هم ارباب رجوع اومد و قطع کردیم.
دیگه برام اهمیتی نداره.
هرکی یه جور خوشحال میشه . من همیییییییییشه دلم میخواد آدما رو خوشحال کنم و سورپرایز.
نسترن از سورپرایز بدش میاد همبشه به بدترین شکل ممکن دله طرف رو میشکونه و حتی عصبانیش میکنه بارفتارش .
مثلا ادکلن امسال روز زن که با مجید رفتیم رشت مسعود براش خریدم... بعدش همون دم در کلی دعوا ...
آدم مگه برای یه ادکلن میره تا رشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما ها رشت بودین به من هیجی نگفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مغازه رو تعطیل کردی بری رشت ادکلن بخری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.............
..........
اینقد غر زد و دعوا کرد که مجید موقع اوردن ماشین تو پارکینک یکم ماشین رو مالوند به در و رنگش رفت یکم.
هم من ، هم مامان ، هم مجید که تو پارکینگ بودیم حساااااااااااااااااااااااااابی از رفتار زشتش عصبانی و ناراحت بودیم.
مامان و نسترن تو پارکینگ بودن از اول.
من و مجید رفته بودیم رشت یه ادکلن 200 تومنی خردیم....
هرگز یادم نمیره. تازه مجید هم تا مدت ها بهش میگفت . حتی جلوی من. تو لیاقت نداری . خواستم سورپرایزت کنم. ازاین به بعد پولو میدم خشکه. هرچی خواستی خودت بخر....
یا مثلا اون سالی که میخواستم سورپرایزش کنم برای تولدش ، با مامانش اینا رفتیم جلوی در واحدشون. ...
صداشو همه میشنیدیم که به مجید میگفت : تو میدونستی . من درو باز نمیکنم. خودت برو باز کن.
اینقد بیرون در موندیم همه شرمسار که باباش خودش در زد و درو باز کرد و رفتیم تو .
هرگز یادم نمیره.
حالا هم که نمیخواد نخواد.
هرجور خودش دوس داره.
میدونی ؟ دارم با خودم فک میکنم که من امسال دیگه کیک نمیخوام. اگه میخوان خوشحالم کنن تولدم برام کیک درست نکنن. اصلا تولدی در کار نباشه .
جدی میگم.
دلم میخواد تنها باشم. با خودم.
...
..
..
میدونی ؟ نسترن درست برخلاف منه. نسترن دوس داره خودش خودش رو تحویل بگیره کلی. اما من دوس دارم دیگران تحویلم بگیرن.
نسترن برای تولد امسالش 3-4 جور غذا میخواد درست کنه. اونم تو شرایطی که فقط 6 نفریم . با ترانه 7 نفر. 3 نفر خودش. 2 نفر ما . 2 نفر هم مامان بابای نسترن.
همش 6 نفر . اونوقت 4 مدل غذا .
من دوس دارم برام کیک درست کنن یا بخرن . اما نسترن دوست داره خودش ترتیب همه کارا رو بده.
همون که گفتم . من دوس دارم دیگران تحویلم بگیرن . اما اون دوس داره خودش خودش رو تحویل بگیره.
من عمرا برای تولد خودذم این همه ترتیب بدم. وووو...
..................................
اصلا از اینا بگذریم . حالم خوش نیست. روجم بشدت خسته اس.
از این زندگی خسته شدم.
و خدایی که هیچ رقمه کمکم نمیکنه از این وضعیت خارج شم.
دلم میخواد برم . دلم میخواد اینجا نباشم.
دلم میخوا از این آدمهایی که دوستشون دارم و زندگیمن فااااااااااااااااااااااااصله بگیرم.
نمیدونم . این چندمین باره که حوابی با این مضموم میبینم.
خواب میبینم مشهد رفتم. ...
بعدش موضوع خواب اینه که 2 -3 روزه مشهد هستم اما هنوز وقت نشده یا موقعیت نشده برم حرم زیارت و حسابی دلواپسم ...
شاید این سومین یا چهارمین بار باشه اینحوری خواب میبینم. هر بار مدلش و آدماش فرق دارن. ..
اوایل ازاینکه مشهد بودم و چنین حوابی میدیم خوشحال میشدم . اما پریشب حسابی مضطرب شدم . چرا باید همش خواب ببینم که مشهدم اما موفق به زیارت نمیشم. ؟؟؟؟
این اصلا نشونه خوبی نیس. اما چه معنی میتونه بده ؟؟؟
تعبیرش چیه ؟
چرا تو خواب میرم مشهد و بعد از 2-3 روز اونجا بودن این تشویش رو دارم که هنوز به حرم نرفتم.؟؟؟؟ در حالیکه معمولا ادم اول و آخر سفر مشهد رو تو حرم میگذرونه. برای سلام و خداحافظی ؟؟؟؟؟؟؟
خدایا ؟؟؟
معنیش چیه ؟؟؟ یعنی امام رضا دوستم نداره؟؟؟ ازم راضی نیست؟؟؟
بیش از یکساله که میگم به این زودی ها ماشین نمیخرم. فعلا باید پولام تو بانک بمونه و سودش رو بگیره.
ماشین خرج داره . بنزین و بیمه و غیره.
به جای خرج کردنه پول لازمه که فعلا تو بانک بمونه و سود بگیره...
اعلام کردم سال 97 ماشین میخرم . نه زودتر.
حتی در مقابل اصرار های خصوصی مامان برای خرید ماشین ، تونستم قانعش کنم فعلا برامون ضروری نیس.
حتی امسال که مجید و نسترن شاسی خریدن و و...
سعید چند وقت پیش کلی بهم اصرار کرد که ماشین بخر. ... گفتم فعلا نه. فعلا پولم بمونه تو بانک بهتره... سال 97 ماشین میخرم.
گفت : بخر. تا جوونی بخر و لذتش رو ببر. وقتی بخری میفهمی چی میگم. گاهی که حوصلت سر بره همین که یه دور باهاش بزنی کلی دلت باز میشه. یه پراید بخر.
گفتم : دیگه تا حالا ماشین نخریدم ، دیگه پراید که نمیخرم.
گفت : پچی میخری.؟ مزدا 3 خوبه ؟
خندیدیم و گفتم : آره. این یه چیزی . اما پراید نه .
گفت : خوب پس خیلی پول جمع کردی .
جواب ندادم وبا یه لبخند تو خماری گذاشتمش.
سعید یه سال از من کوچکتره. اما تاحالا کلی ماشین عوض کرده. یه تصادف شدید هم داشته که دایی گردن گرفته....
الان 208 کروک دیدم. به . این چیه ؟ خدایا؟ خیلی با حاله.
من عاشقه کروکم. تا یکم قبل فک میکردم کروک سن و ساله خاص داره. خیلی تیناجریه. یه ماشین صدرصد جووونانه. تا 25 سال.
اما چن وقت میگم داشته باشم سوار میشم. دوس دارم خب.
این 208 کروک خعلی با حاله پسر. عجب چیزیه . دوسش دارم. شاید تا سال 97 ( 2018-2019 ) تو ایران ارزون باشه. اون موقع من 35-36 سالمه. اصلا بگیر 37 -38 . خوبه بابا . :-))))). سوار میشم اگه داشتم. گوربابای حرف مردم.
اگه داشتم و پولم رسید میخرمش.
خدای قشنگم ؟ شکرت. دوووووووست دارم زیاد. لطفا شما دوستم داشته باش. :-)))
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/08/0023104401132100034211004.html
صبح دولت میدمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب
از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب
از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع
در ضمیر برگ گل خوش میکند پنهان گلاب
شاهد و مطرب به دستافشان و مستان پایکوب
غمزهٔ ساقی ز چشم میپرستان برده خواب
تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد
میرسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/08/0023104401132100034211004.html
به به .
خدارو شکر.
خدایا ممنونم و سپاسگزار.
فشنگ بود
هنوزم گاهی به آرش فک میکنم. آرشی که 5 تا خونه اونورتر و من نمیشناسمش و اون خووووب منو میشناسه.
هنوزم
گاهی یادم میاد.
اگه امروزه روز بود شمارشو تو تلگرام چک میکردم ...
اون موقع یه ایرانسل بود...
یه روزی نوشتم آرش یه ترسو بود.
اما منم بودم . خیلی بشتر از اون.
ناشناخته های زندگی من خیلی بیشتر از این جرفاس.
آرشی که 5 تا خونه اونورتره و من خووب میشناخت .
مهندسی کشتی که خووب منو میشناخت و ...
من همیشه خدا ترسیدم.
ترسیدم که سر کار باشم.
ترسیدم که تو یه آزمون باشم.
...
آره . همیشه ترسیدم.
ترس باعث میشه آدم زندگی رو از دست بده.
....
...
سر داده در سکوتی، آوای بی نوایی
پیچد در آسمانها ناله های جدایی
گوید به من دل من، تا کی در انتظاری
دیگر نمی آید باز، فریاد ز بی وفایی
نمانده غم گساری، نمانده آشنایی
ماندم دراین تنهایی، ماندم در انتظارت
نمیدونم اثر ماه رمضونه یا ...؟؟ انگار به شرایط عادت کردم. انگار دیگه جووشه زندگی و وضعیت کاری و شغلی و درامد و زندگی و آیندمو نمیخورم خدارو شکر.
نمیدونم واقعا این کاره خودمه که بالاخره بی خیاله همه چی شدم و خودم به شرایط وفق دادم و شرایط رو پذیرفتم یا
یا اثر ماه رمضونه . آخه آرامشم از ماه رمضونه ...
به هرحال نمیخوام خطایی بکنم که همه چی به هم بریزه. این خطا شامل یه اشتباه درونی و شخصی میشه که به راحتی میتونه همه چی رو بهم بریزه. و البته تبعات بیرونی هم خواهد داشت.
سعی میکنم همه جی رو به هیمن ترتیب نکه دارم.
اینکه به آینده فک نکنی و نگرانش نباشی خیلی خوبه. اینکه فکر کنی خوبه ، اما اینکه نگرانیش ، زندگی رو از روال طبیعیش خارج کنه اصلا خوب نیس.
خداروشکر الان وضعیت خوبه . صد هزار مرتبه شکر.
2) مامان رفته چکاپ سالانه.
سیتولوژی هنوز جوابش نیومده. اما امسال دکتر مشکوک بوده. که البته که همه چیز خوب خواهد بود و مامان سالمه سالمه. من دلم روشنه و آرامش دارم. صد هزار مرتبه شکرخدا
جواب سنو هم خوب بوده. توده ای نداشته . فقط مجاری شیری متورم بوده که ان شاءالله چیزی نیس اونم.
3 شنبه جواب سیتولوژی میاد.
ان شاءالله همه چی خوبه و روبه راه. توکل به خدا .
هرچی خدا بخواد همون میشه. میدونم خیره.
3) ترانه روز به روز داره بزرگتر و شیرین تر میشه. رابطه خیلی خوبی با هم داریم. بی نهایت دوسش دارم و دوسم داره. ...
کاش منم یکی داشتم. یکی نه دو تا.
4) دیگه امیدی ندارم برای اون قضیه . انگار خدا نمیخواد. سعی میکنم کنار بیام و بی تفاوت باشم. با اینکه با تماااااام وجودم دلم میخواست...
اما هرچی نگاه اطراف میکنم ، هرچی بیشتر دقت م.یکنم ، کمتر به نتیجه میرسم. کسی نیست . حتی تو دوردست هاا.
5) شکر خدا . شکر خدا . شکر خدا
1) دیشب سحر ، نه ، میشه امشب سحر ،
منظورم همین سحریه که چند ساعت پیش غذا خوردم ،
آره ، این سحر ، آخرین سحر ماه رمضان 95 بود. تلویزیون برنامه خداحافظی شکلی داشت. موقع غذا خوردن دلم حسابی گرفت.
امسال زیاد لذت نبردم از ماه رمضون . همون سر غذا دلم تنگ شد. یاد حرفی که قبل مااه رمضون زده بودم افتادم.
" شاید امسال آخرین ماه رمضون باشه" .سر مشکلاتی که با خدا داشتم ، همش میگفتم شاید آخرین ماه رمضونی باشه که روزه میگیرم. این حرف رو به لحاظ مردن نمیگفتم. به این خاطر میگفتم که یعنی از سال های آینده دیگه روزه نمیگیرم."روزه خور " میخواستم بشم.
دیشب سحر که یاد این حرف افتادم حسابی پشیمون شدم. هزار بار گفتم پشیمونم. خدا نگنه که اینطور بشه.
من بازم روزه میگیرم به یاری خدا. سال دیگه هم اگه زنده بودم و خدا خواست و عمر و توانی بود حتما روزه میگیرم ان شاءالله...
2) چند روز قبل آقای "ق" از کمبته زنگ زده بود. گفت برای عید فطر میخواییم بین نیازمندا وسایل توزیع کنیم و اگه چیزی دارین و اینا ، تا قبل عید فطر بدستمون برسونین. ..
دیروز به موبایلش زنگ زدم جواب نداد. بعدش درست زمانی که با نسترن تو ماشین بودم و نسترن کنارم بود زنگ زد. هول کردم. نمیدوستم بردارم چه جوری حرف بزنم که نسترن نفهمه...
به نسترن گفتم ضیط رو کم کن. نسترن کم کرد خیلی . بعدش گفتم : نه . اصلا قطعش کن. قطع کرد و گوشی رو برداشتم.
گفتم میخواستم بدونم فردا کجا تشریف دارین ؟؟؟ گفت فلان جام تو همون مسجد ... تا 11 هم بیشتر نیستم.
گفتم: بسیار خووب . اگه خواستم بیام باهانتون هماهنگ میکنم.
بعد از خداحافظی خداروشکر نسترن نپرسید کی بود؟؟؟ اما جند دقیقه ای فضا حسابی سنگین شد. شاید اونم بین پرسیدن و نپرسیدن مونده بود.
شایدم منتظر بود خودم بگم.
به هرحال منم با دلهره منتظر بودم اگه پرسید چی حواب بدم که خداروشکر سوالی نکرد و حرفی نزد. فقط یه 4-5 دقیقه ای سکوت سنگین حاکم شد.
دیشب فک کردم که پول بدم یا چی ؟ که به ذهنم رسید برای همون زوجی که رفتن مشهد ، پسره ( یوسف ) بهم گفته بود لوله کشه .و من تصمیم داشتم بهش لباس کار مخصوص بدم و حوله و اینا .
تصمیم گرفتم یه ساعت دیواری ، 2 تا حوله دست و صورت رنگ صورتی و نارنجی ، یه تیشرت 3 دگمه سرمه ای و یه لباس کار بلوز و شلوا مخصوص براشون ببرم.
صبح جمع کردم. زنگ زدم از مجید آدرس لباس کارا رو گرفتم. یه تیشرت xl هم برداشتم. و باقی چیزا.
مجید گفت : به کی میخوای بدی؟؟ گفتم : یه بنده خدا ی مستحق. نمیشناسم . گفت اگه نمیشناسی پس چی داری بهش میدی؟
گفتم از طریق یکی دیگه دارم میدم.
به مامان گفتم یه آزانس زنگ زد .
مامان هم اینبار هیییییییییییییییییییییچ سوالی نکرد و کنجکاوی نکرد.
رفتم اونجا. داشت سبد کالا توزیع میکرد. برنج و روغن و ... تا منو دید کلی احترام گذاشت و اینا . دادم بهش گفتم میخوام برسونین بدست همون زوجی که رفتن مشهد. پسره گفته بود لوله کشه. براشون یهکم وسایل آوردم.
گفتم شمارشون رو دارین ؟ اگه ندارین من الان بهتون بدم.
گفت : نه تو سیستم دارم. با ما زیارت اومده بودن دیگه.
گفتم اینحا یکم دوره . یکی دوروز در هفته رو تو اداره باشین راحتره و نزدیککتر برامون.
تشکر کردم و گفتم : ضمنا آقای "ق" اگه کمک انسانی هم نیاز داشته باشین خوشحال میشم کاری انجام بدم.
گفت : آره. من یه برنامه ای برای شما دارم بعد ماه رمضون. بهتون میگم بعدا.
تشکر کردم و سوار آزانس شدم اومدم سر کار.
مجید زنگ زده بود . بهم گفت : اوسا کاره بیاد وسایل بخره بعد لباس کار بگیره دیگه .
گفتم : نه بابا . اوسا کار نیس. مستحقه. لوله کشه. اوسا کار بود که دستش به دهنش میرسید.
گفت :مامان داد؟ گفتم : نه . مامان خبر نداره. تو هم لطفا شیپور بر ندار و دادار دودور راه ننداز.
گفت : تو از کجا میشناسی؟
گفتم : نمیشناسم . از طریق یکی دیگه میشناسم. یه بار گفته بود لوله کشه. و...
گفت : خدا صواب ثواب بده. گفتم : خدا شمارو ثواب بده. از وسایل شما برداشتم.
گفت : اخرین بار باشه اینو میگی ها. وسایل ماله جفتمونه.
....
3) وقتی برگشتم اینجا ، هوس کردم شماره یوسف اینارو بزنم تو تلگرام ببینم . گاهی از رو عکس ها خیلی چیزا دست آدم میاد.
زن یوسف 2 تا خط داشت. من یه شماره از دختره دارم و یکی از پسره فک کنم.
یک خط تلگرام نداشت. اما ، اون یکی رو که زدم تلگرام داشت. تو پروفایلش فقط یه دونه عکس بود که حالم رو خیلی خووب کرد. یه لبخند نشوند رو صورتم.
یه حاله خوب ، یه لبخند و یه ارامش ، نتیجه دیدن تنها عکس پروفایل اون زوج بود. عکس عقدشون رو سفره عقد.
خیلی خیلی خیلی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی قشنگ بود و دوست داشتنی .
تصمیم گرفتم اون شماره رو همونجوری تو تلگرامم داشته باشم و سیو کنم.
4) خدای خوبم هزار مرتبه شکرت. خدایا سپاسگزارم برای هرانچه که بهم عطا کردی .
خدایا ؟ دوسسسسسسسسسسست دارم.
5) روزهای خوب خیلی خیلی نزدیکند.
1) فردا احتمالا آخرین روز ماه رمضون باشه. به همین راحتی و به همین سرعت...
امسال ماه رمضون سطحی گذشت برام. نتونستم اونجوری که باید و شاید ، اونجوری که دلم میخواد ، مثه سال های قبل لذت ببرم .
متاسفم . اما نشد...
امروز و فردا که روزه بگیرم تمومه.
تا چه پیش آید و خدا در تقدیر یک ساله ام چه نوشته باشد. که ان شاءالله خیر است ...
2) نسترن هم امسال روزه گرفت. 5 تا روزه گرفت. برای اولین بار. 2 تا بی سحر و 3 تا رو اومد پایین سحری خورد با من.
روزه بی نماز.
مامان میگه کم کم درس میشه. نماز هم میخونه کم کم برای خودش.
3) تهمیم. خالیه خالی از حرف.
4) شاید به زودی گزارش روزانه نوشتم اینجا. ( خوردن و خوابیدن و ...) .
5) الهی ؟
شکرت.
خدایا ؟ سپاسگزارم. ببخشید. لطفا دوستم داشته باش و رهام نکن.
خدایا ؟ عشق و آرامش ، شادی و سلامتی ، عاقبت به خیری و عافیت روح و جسم رو تو سرنوشت من قرار بده . ان شاءالله.
دیشب شب قدر بود شب نوزدهم ...
چون شبا من زود میخوابم هنوز 11 نشده خوابم گرفته بود. و معمولا این شبا ، نمیدونم چه مرضیه که آدم زودتر از معمول هم خوابش میگیره...
مجید ساعت 10.5 اومد پایین تا مثه هر سال احیا بیگیریم 3 تایی. با اینکه نسترن امسال 2 تا روزه گرفت اما باز هم برای مراسم پایین نیومد. یادم میاد که سال اول چقد من و مامان تعجب کرده بودیم که طرف حتی حاضر نیس دعا بخونه و فلان ...
راستش اونقد پر انرژی دعا نکردم . اما درهای امید رو برای خودم باز گذاشتم و دعا کردم . تفاوت ماه رمضون امسال با سال های قبل اینه که بشدت به یاد بقیه ام...
دیشب هم برای خیلی ها دعا کردم . برای خیلی های مثه خودم .
برای دختر خانوم حسین پور ( همسایمون ) .
برای مژگان و عاطفه ( دوستام ) ،
برای خانوم مدنی ، برای مجید معدن.. ،
برای آرش ( ر ش) ، برای پری ، پارسا ا ، وحید اینجا و عباس اونجا ، (دوستای وبلاگیم ) .
برای عمه شهین
...
و
برای خودم دعا کردم .
دعا کردم که خوشبخت باشن و....
علاوه بر دعاهای معمولم ،
دعا برای اشخاص بالا ، گویا پررنگ تر بوده ...
خدایا ؟؟
کاش تقدیرم قشنگ رقم بخوره . کاش عاقبت به خیر بشم .
کاش سلامتی ، شادی موفقیت و عشق و آرامش تو تقدیرم نوشته بشه.
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/08/00231144011321100342111128.html
ببین هلال محرم بخواه ساغر راح / |
|
که ماه امن و امانست و سال صُلح و صلاح | |
نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند | |
به پادشه بنه ای نور دیده کوی فلاح | |
عزیز دار زمانِ وصال را کاندم | |
مقابل شب قدر است و روزِ استفتاح | |
بیار باده که روزش به خیر خواهد بود | |
هر آنکه جام صبوحی نهد چراغ صبا | |
کدام طاعت شایسته آید از من مست | |
که بانگ شام ندانم ز فالق الاصباح | |
دلا تو غافلی از کار خویش و می ترسم | |
که کس درَت نگشاید چو گم کنی مفتاح | |
به بوی وصل چو حافظ شبی به روز آور | |
که بشکفد گل بختت ز جانب فتّاح | |
زمان شاه شجاع است و دور حکمت و شرع | |
به راحت دل و جان کوش در صباح و رواح |
1) ترانه دیروز برای اولین بار تو زندگیش موهاشو کوتاه کرد. خیلی بامزه شده...
2) وقتایی که ترانه خونه ما باشه مامان رو زمین سفره میندازه.
اوج لذت اونجاییه که ، ترانه از رو پای مامانش فوری بلند میشه دور سفره میچرخه و همه رو دور میزنه و رد میکنه و میاد پاشو میندازه وسط پام که رو پای من بشینه.
میگیرمش و کمکش میکنم بشینه رو پای من . آروووم میشینه و منم بهش عذا میدم. اون لحظه غرق لذت و شادی میشم. یه حس خیلی خوبی بهم میده که توصیفش سحته... اینکه بقیه رو دور زده و اومده رو پای من و اینکه رو پای من آرومه و ...
دلم میخواست منم یکی نه نه . دوتا از اینا داشتم . من عاششششششششق بچه هام...
3) امتحانا شروع شده. حوصله درس خوندن ندارم اصلا. هم ماه رمضونه و هم هیییییچ انگیزه ای برای درس خوندن ندارم. یه جورایی ترم آخری پشیمون شدم از این راهی که در پیش گرفتم. متاسفانه برای به نتیچه رسیدن اچبارا باید تا لیسانس هم پیش برم. یعنی از مهر برم برای لیسانس.
چیزی که ناراحتم میکنه اینه که آبروم جلوی استادا میزره. وقتی میان تو کلاس میگن که همه امتحانو خراب میکنن . برای همین من اول از همه میرم سراغ برگه خانووم فلان...
حالا این ترم خانووووووم فلان شوت شده. شوت ترین دانشجو.
خب بابا جان، سخته . ماه رمضون تو خرداد باشه ، آدم امتحانم داشته باشه ، تو یه روز 2 تا 2 تا هم امتحان داشته باشه؛ دیگه چه شود.
راستش اینا بهانه اس. حااااااااله درس خوندن ندارم. یعنی انگیزش نیس.
4)روزه میگزم و نماز میخونم. اما احساس قشنگی مثه سال های قبل ندارم. همون سالی که تو سحرهاش مدت ها میموندم تو بالکن و نگاه آسمون میکردم و ماه وستاره ها و با خدا حرف میزدم . اینقد حرف میزدم و دعا میگردم که از درده گردن به خودم میومدم...
ساله قبل ترش ؛ که مدت ها بعد نماز ار پنجره بازه تو پذیرایی نگاه آسمون میکردم و یه عااااااااااالمه دعا میکردم.
حالا کجاس اون همه دعا و اون همه احساس قشنگ و اون همه پاکی و خلوص. ؟؟؟؟؟
2 روز از ماه رمضون گذشته و من هیییییچ دعایی نکردم. همینقدر برام خوبه که از لجن دراومدم وسعی میکنم خووب باشم.
میدونی ؟ فک میکنم که باید از این ماه رمضون حداکثر استفاده رو بکنم. اما همش یاد اون همه دعاهای خالصانه ی سحر ها میافتم که خدای بزرگ هیچکدومشون رو ...
خب نخواست لابد.
با اینکه میدونم که باید ازش دوباره و همیشه بخوام. با اینکه میدونم باید اصرار کنم ، با اینکه میدونم شاید یکی از همین شبا نوبت براوده کردن دعاهاای باشه از دل من میاد ؛ ... با اینهمه هییییییییییچ دعایی نمیکنم. وقتی یاد ماه رمضون های سالهایی قبل می افتم ،
وقتی یاد خودم کنار پنچره و آسمون پر ستاره ی سال های قبل میافتم ،
وقتی یاد خودم تو بالکن و آسمون صاف و پر ستاره سال های قبل می افتم ،
دیگه انگیزمو برای دعا کردن از دست میدم. احساس میکنم خودمو مسخره کردم. احساس میکنم خدا نمیخواد دیگه . زورکی که نمیشه. ...
خدا اگه بخواد اصلا نیازی به خواستن من نیست . نیازی به التماس کردن من نیس. مگه این همه افرادی که خیلی چیزا رو دارن و خدا بهشون داده، لایقش بودن ؟؟؟؟ نه خیلی ها لایق خیلی چیزا نیستن. اما دارن اونا رو .
خیلی ها اصلا نمیدونن خدا چیه. اما دارن.
خیلی ها...
خدا ، دلش خواسته و داده. به هرکی هم دلش خواسته داده. زوری که نیست.
میدونی میخوام از خدا بخوام که کمکم کنه. کمکم کته که شرایط رو بپذیرم و کنار بیام باهاش.
از خدا میحوام که کمکم کنه لااقل تو همین شرایط رندگی قشنگی بسازم برای خودم.
از خدا میخوام که دردهامو رنج هامو قصه هامو کم کنه.
میدونی؟
راستش
ته دلم هنووووووز
به اون آرزوها امیدوارم.
ته دلم هنوز سو سو میزنه انگار.
شاید همونه که اذیتم میکنه. شاید باید ...
شاید هم درست وقت نا امیدی یهوووو ...
خدا رو چه دیدی؟؟؟؟
میدونی ؟ تمام حرفهای من وقتیه که به نت دسترسر ندارم. تو خیابون ، تو تخت ، یا ...
بعدش که به نت دسترسی دارم همشون یادم میره.
چیزی که این روزا حسابی داره تکرار میشه اینه که ، تو یه هفته ی گذشته یه ادم آشغال بودم. یه بدرد نخوره لجن.
میدونی؟ عجیبه برام. تو این یه هته ای که اون بچه ها مشهر بودن و تو راهش ، من انتظار داشتم هقته بی نظیری رو تجربه کنم. اما از چند روز قبل از رفتنشون ، یعنی از 4-5 تبدیل به آشغال شدم و با کمال تعجب دیدم دارم تو لجن دست و پا میزنم...
نمیدونم با خدا لج کردم یا خودم ، یا زندگی ، یا سرنوشت ، یا همه با هم ...
مدام تو ذهنم تکرار میشه که ، "شاید این آخرین ماه رمضونم باشه. "
اخرین ماه رمضون ، نه از برای مردن ، یا مریضی و نا توانی ، آخرین ماه رمضون روزه داریم.
از اول خرداد فک میکتم چرا باید روزه بگیرم من ؟ خدایی که دوستم نداره و ال وبل ... بعدش یاد فالم می افتم که میگفت ماه رمضون امسال بی نظیره و خیلی خوووب و این حرفا ... برای همین میگم امسال رو میگیرم. اما شاید بعد از ماه رمضون امسال دیگه هرگز روزه نگرفتم . دیگه نماز نخوندم. ... با اینکه میدونم لذت همه اینا مال خودمه و اول وآخرش خودم لذتش رو میچشم و خال میکنم ، با اینکه میدونم خدا هیچ احتیاحی نداره که من زیر کولر و با شکم پر ، روزه بگیرم و نماز بخونم ، با اینکه میدونم لذتش و حاله حوبش مال خودمه نه مال خدا ، با این همه
میگم شاید آخرین ماه رمضون باشه...
الان خووبم و آدم و مثه یه دحتر خووب منتظر ماه رمضونم.
میدونی ؟ به خودم میگم ، هیی؟؟؟ اینطوری نگو دخنر ، خدا این نعمت رو ازت میگیره و بعد حسرت به دل میمونی هاااا.
اینطوری نگو خدا فهرش میرسه و یه کاری میکنه دیگه نتونی روزه بگیری هاااا . اینطوری نگو...
اما خب ،
همش داره تو دهنم تکرار میشه. شاید اخرین ماه رمضونم باشه . شاید بعد ماه رمضون نه نمازی باشه و نه روزهای دیگه.
با اینکه یه هفته عینه لجن زندگی کردم الان خووبم و پاک و تمیز منتظر ماه رمضون. ...
...
...
دیشب تو خیابون حشمت که میرفتم یهو احساس کردم ؛ درست مثه یه بچه ناخواسته، خدا منو نمیخواد ،
احساس کردم تنهای تنهام. از اون بچه های ناخواسته که ، حتی بعد از تولدشون هم ، مهرشون به دل پدرو مادرشون نمیشینه. احساس کردم همونجوریم برای خدا. دوستم نداره و ازم بدش میاد.
احساس کردم برای خدا ، یه بچه سرراهیم. یه بجه سر راهی که خدا ازش بیزاره. اصلا دوسش نداره و مهرش به دلش نیست.
همین
.
با تمام اینا ، نمیدونم چرا مطمئنم از عاقبت کار. میدونم که اون اتفاق یه روزی میافته . اما یه روزی که دیگه خیلی خیلی دیره. همین الانشم دیره. دیگه حلاوتی نداره. همه ازم ناامید شدن. علنا جلو روم و جلوی بقیه بهم میگن.
...
...
...
از رسم روزگار بسیار گله مند هستید مدام در پی برآورده شدن حاجتتان می باشید. به زودی خبری به شما می رسانند که باعث حل شدن مشکلاتتان می شود. بسیار سخت و دشوار به مرادتان خواهید رسید طوری که در این راه پخته می شوید و تجربه های فراوان به دست می آورید. ماه رمضان ماه پر برکت و رسیدن به حاجات شما می باشد.
ایام
سختی و مصیبت تمام خواهد شد. در هنگام بلا باید صابر و شکیبا باشی. به
سخنان هر کسی گوش فرا نده زیرا ممکن است تو را از هدفی که داری مأیوس و
منحرف کنند. از انسان های متظاهر و ریاکار دوری کن اما خودپسند و مغرور هم
نباش. واقع بین و عاقل باش.
1) خواب های آشفته و پریشان ...
2) اون روز به راحتی هرچه تمام کار نسترن رو ندید گرفتم. وقتی دیدمش انگار نه انگار که چیزی شده و جسارت کرده و ... دلم باهاش صاف نشده اما خب ، چه میشه کرد؟؟؟
ولی بعدش دیدم خیلی پرو تر از این حرفاست. بعد از حرف زدن و اینا یهو گفت : ااا ؟ من باهات قهر بودم. گفتم اتفاقا منم باعات قهر بودم...
باید باز میکردم قضیه رو . بهش میگفتم تو جسارت کردی بهم. اونوقت میشه بگی چرا شما قهری ؟؟؟
اما هیچی نگفتم...
تو این جند روز همچنان دلم باهاش صاف نشده...
3) امروز شیشه شیرش رو چا گذاشته بود و نبرده بود خونه مامانش. مامانش از بالا زنگ زد بهم که شیشه شیر رو نسترن جا گذاشته و مزاحم مامان شدیم و این حرفا. گفت : حالا قراره نسترن به مامان زنگ بزنه.
گفتم مامان از خونه با آزانس که فرستاد میگیرم و در میزنم بهتون میدم.
به مامان زنگ زدم و گفتم مامان نسترن اینجوری گفته. تو برو طبقه بالا شیشه شیر بچه رو با آزانس بده اینجا.
...
گویا ، مامان آژانش زنگ میزنه داره از پله هاشون میاد پایین که میبینه یکی تو در کلید انداخته و ...
میبینه بله. نسترن خانووم تشریفشون رو آوردن خونه. از اون ور هم آژانس رسیده دم در. همونجا ظاهرا کلی غر غر میکنه و چشم و ابرو میاد که من به مجید گفتم به م نگه و باز مجید همه رو خبر دار کرده و ال وبل...
خلاصه به آزانس پول میدن که بیاره بده به من.
راننده که به من داد فوری رفتم بیرون و زنگ درشون رو زدم که شیشه رو بدم. مامان نسترن اومد پایین و بیچاره با چشمهای گرد شده با تعجب میگفت : نسترن گفت من رفتم . نمیدونم چی شد نسترن رفت ؟؟؟؟؟؟
منم ماجرا رو براش تعریف کردم که ما هم تعجب کردیم. مامان داشته از پلهشون پایین میومده که دیده یکی داره در حیاطو باز میکنه . از اونور هم آژانس رسیده بود . ما هم نمیدونم چرا؟
وقتی برگشتم اینجا مجید برای کاری زنگ زد. گفتم جریان جیه ؟ چی شده ؟ نسترن چرا اینجوری میکنه ؟ گفت : منم نمیدونم الان زنگ زده بود کلی دعوا که چرا گفتی ؟ مگه من نگفتم به مامان ( مامان ز) نگو و اینا ...
گفتم مگه تو گفتی ؟؟ اصلا تو با من یا مامان مگه حرف زده بودی که بحوای بهمون بگی ؟؟؟ مامانش به ما گفته بود.
مجید وقتی فهمید جریان از چه قراره گفت : الان باید بهش زنگ بزنم و اساسی کارش دارم.
گفتم :
نسترن رفتارش اینر روزا داره عوضی تر میشه.
همش متلک میگه به آدم .اون روز بهم میگه همینم کم مونده تو ...
گفتم با خواهر خودش هم اینجوری حرف میزنه؟؟ خواهر خودش هم باشه این رفتارو باهاش داره؟؟؟؟
مجید گفت : حق با توئه.
گفتم : به هر حال تحمل آدمم حدی داره. تحمل منم حدی داره.
مجید میخواست سریع به نسترن زنگ بزنه.
من از این متعجبم که وقتی نسترن این همه مجید رو دعوا کرد چرا از خودش دفاع نکرده. چرا نگفت من اصلا با مامان و " م" حرف نزدم .؟؟؟ جرا همون موقع از خودذش دفاع نکرده؟؟؟
به هرحال زنگ زدم به مامان و همه چیزو بهش گفتم. از چشمای متعجب و گرد شده مامان نسترن تا حرفام به مجید..
به مامان گفتم الان مامان نسترن اینا فک میکتنن ما چه بلایی سر نسترن میاریم که اینجوری برخورد کرده. اصلا بیجاره مامانش خچالت میکشه که چرا به من زنگ زده.
گفتم مامان چینین ماجرایی پیش بیاد تو خجالت نمیکشی ؟؟؟ اون بیچاره هم الان خجالت میککشه فک میکنه چه خبره...
مامان گفت : اتفاقی نیفتاده که نسترن اینجوری الم شنگه راه انداخته که. یه شیشه شیره دیگه. فوقش اصلا مجید زنگ زده باشه به ما گفته باشه. چی میشه مگه ؟؟؟ چیزی نیست که .
گفتم : نسترن اصلا بعد از زایمان روز به روز عوضی تر داره میشه. روش باز شده و حرمتا انگار شکسته شده.
...
4) دیروز به مامان گفتم : تو فکر اینم که اتاقم رو سر و سامون بدم و برم اونجا.
لبخند تلخی زد و گفت : هرجور دوس داری همون کارو بکن. الان جند روزه که داری این حرف رو میزنی.
از چشمای مامان و لبخند تلخش فهمیدم که تا ته افکارم رو خونده و دلیل کارم رو . لبخندش ، لبخند تلخش هم از همونه.
اون فهمیده که من پذیرفتم شرایطمو.
راستش نپذیرفتم. اما میخوام سعی کنم بپذیرم...
5) 2 روز قبل مامان خیلی گریه کرد. گفت : گاهی دلم میخواد با خدا قهر کنم. یعنی تو این مدت هرگز دلم نشکسته بود که صدامو نشنید.؟...
6)اوووف . بازم یاد نسترن افتادم. "محبت و احترام "زیادی همیشه فقر میاره. ...
7) دیروز رفتم دندونپزشکی. امروزم باید برم. دیروز "روکش" رو برام " پرو " کرد و با یه نامه بلند دوباره داد لابراتوار . امروز باید برم جاگذاری نهایی. 700 تموم شد یه روکش. کلا یک ملیون و چهارصد دارم. با چند تا جلو .
الان یه تکه سیاه تو دهنم. سعی میکنم نخندم تا مردم نترسن. ...
8) مامان میگه : نگران توام. روز و شب ندارم. اگه سرمو بذارم زمین تو میخوای چی کار کنی ؟؟؟ و ...
گفتم ول کن مادر من . به این فک کن که چقد پول لازم داریم یه صفایی به خونه بدیم. فریزر برفکی رو عوض کنیم . دوطرفه شومینه دکور بزنیم. مز تلویزون عوض کنیم.
میخواستم فکر مامان رو به یه سمت دیگه بکشونم.
اونم گفت : میخوام چی کار اینارو ...
9) حرفام تموم نمیشه. باید اینترنت خونه رو راه بندازم لااقل. نمیدونم چرا تعلل میکنم. ..
دوس ندارم اینجوری بنویسم. دوس دارم مثبت باشم. اما خسته شدم. هفته سختی بود. از اون ور بازم معده مجید و مریضی ...
از اون ور همش رفتن به مغازه اون از 7 صبح یکسره تا 8-9 شب ...
از اون ور هم تنش های روحی .
اولیش که نسترن که اومد بچه تازه خوابیده رو بیدار کرد. ترانه همش 20 دقیق بود که خوابیده بود و مثه دوستی خاله خرسه اومد بجه رو ببره بالا که بیدار شد و گریه و فلان .
حال و حوصله توضیحشو ندارم... اما اعصابم خورد کرد. دیروز اصلا حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم. تا دیشب که بهش گفتم : اونم از کار دیروزت که بچه تازه خواببده رو بیدار کردی.
برگشت با پروویی گفت : از اون شب تا حالا مجید داره بهم سرکوفت میزنه . همینم مونده بود تو سرکوفت بزنی.
تلفن اونا سر پخش بود. مجید از دستش عصبانی شد که بهم این حرفو زده و گفت کاری نداری بابا؟ این بازم قاطیه.
این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیس. هرچی بهش بیشتر احترام میذاری نفهم تر میشه. این دفعه دیگه نمی تونم گذشت کنم. بسشه دیگه. خیلی پرور شده. فقط دلم میخواد بهش بگم تو اگه جای من بودی و این دری وری ها رو بهت میگفتم چی کار میکردی ؟؟؟
یا مثلا بهش بگم تو با خواهرت نسیم هم همینجوری حرف میزنی ؟؟؟
خودش چقد طاقت داره ؟؟؟
اون از اولین حموم ترانه ؛ که بدترین خاطره عمرم شد.
اون از سرما خوردگی خودش که تو وبلاگ قبلی نوشته بودم تو سال اول ازدواجش.
اون از سرما خوردگی ترانه
سر سرماخوردگی ترانه چند روز بعد بهش گفتم : سومین بار دیگه بخششی در کار نیس.
اخه ادم چقد ندید بگیره ؟؟؟
جقد به روی خودش نیاره.؟؟؟
امروز حالش نیس. یهروز مینویسم که چیا شد. تو این هفته. فک کنم بشه یکشنبه . چون دیکه قبل اون نیستم...
حالم از اینجا بهم میخوره. واقعا دلم میخواد برم از این شهر.
گاهی فک میکنم خدا منو نمیخواد . بعدش میگم اگه خدا منو نمیخواد و دوسم نداره چرا من دوسش داشته باشم.
همون بجث های همیشگی با خودم.؟
بعدش میگن خب من بهش نیاز دارم . اگه اونو هم نداشته باشم دیگه هیچی ندارم از این زندکی بیخودی.
دیروز با خودم فک کردم حتی اگه خدا هم منو نحواد و دوستم نداشته باشه ، باید اینقد باهاش دوس بمونم و دوسش داشته باشم که بالاخره اونم عاشقم بشه. این که بخوام منم بیخیالش بشم نمشه. من نمی تونم. با اینکه خیلی دلم میخواد باهاش قهر کنم و .. . اما فک میکنم آخرش خودم ضرر میکنم و تنها میمونم. اون دوستای زیادی داره...
دیروز با خودم فک کردم بجای اینکه تو اتاق ماما اینا و رو تخت بابا بخوابم بهتره اتاقه خودمو روبراه کنم. فک کردم دیگه باید بپذیرم شرایط رو و اتاقم رو دوباره آماده کنم. یه تخت جدید بخرم و بساط کامپیوتر و اینترنت و پرده و حتی کتابخونه برای خودم راه بندازم.
دیروز کلی گریه کردم وقتی مغازه مجید تنها بودم.
راستش نمیتونم قبول کنم این موضوع رو که "باید موندگار شم ". اماده کردن اون اتاق ، یعنی پذیرش این موضوع ؛ ...
...............................................................
همکار اومد رشته کلام از دستم در رفت . ....
.....
1) هفته سخت و پر مشقتی بوده تا حالا. درگیری مامان سر زمین حاج خانوم ، مریضی مجید ، ... ... 2) روزهای خوووب در پیشند. 3) خدایا؟شکرت.
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ..
1) از دیروز عصر که یکم مثبت اندیشی دکتر "حلت " رو گوش کردم انگار یهو تغییر کردم. چندین بار گوش کردم. واقعا تغییر کردم. از این رو به اون رو شدم. خودم هم تعجب میکنم خیلی. به خودم میگم : نکنه دمدمی مزاج شده باشی"؟ یا خل وضع .؟؟؟
اما نتیجه مهمه. با چند بار گوش کردنه پشت سر هم ؛ عالی شدم. انگار همه کائنات و زمین و زمان در اختبار منن. تحت فرمان من. من عالیم واقعا . اونقد خوووب که صبح که از خونه در اومدم یه لبخند رو صورتم بود که سعی میکردم جمش کنم که مردم نگن دختره خله...
درست مثه الان که دارم لبخند میزنم. اما اینجا دیگه تلاشی برای جمع کردنش ندارم. رهاش کردم...
دیروز اینقد خووب بودم که یه آن احساس کردم خدا پای آرزوهامو امضاء کرده و داده دسته کائنات و فرشته ها ، تا برن دنبالش و پیگیریش کنن. احساس کردم دیگه چیزی نمونده. انگار همشو دیدم اصلا. اون لحظه فک کردم همه فرشته ها و کائنات بسیج شدن و دارن میرن تا آرزوهام به سرانجام برسه و ...
من خوبم . خدارو شکر...
صدهزار مرتبه خدارو شکر. برای همه چیز . برای هزاران هزار نعمتی که دارم و ازشون غافلم. برای هزاران هزار نعمتی که در راهن .
هزاران مرتبه شکر خدا ، برای سلامتی خودمو خونوادم.
هزاران مرتبه شکر خدا ، برای خونواده خوبم. برای مادر خوبم ، برای آرامشم ، و برای خدایی که دوستم داره حتما...
خدایا سپاسگزارم.
2) نمیدونم چی شد که ازاین رو به اون رو شدم . واقعا اثر این فایل های " انگیزشیه " ؟؟؟ یا کار خدای خوبمه ؟؟؟
در هر صورت ...
هرچی که هست خیلی خوبه.
خدارو شکر.
3) راستش چند روزه که بیصبرانه منتظرم موقع سفر بچه ها برسه. احساس میکردم و میکتم که حضور اونا کنار امام رضا ، جالمو خیلی خووب میکنه . احساس میکردم و میکنم اتفاقات خیلی خیلی خیلی خوبی می افته برام ، زمان حضورشون پیش امام رضا.
دوس ندارم اینطوری فک کنم. اینجوری کارم شرطی میشه. یعنی در قبال کاری که کردم متوقع میشم از خدا . این اصلا خووب نیست. نباید منتظر چیزی باشم. همین که تونستم این کارو بکنم خودش عالیه . نباید منتظر چیز بیشتری باشم.
میدونم . اما دسته خودم نیست. هرچی میخوام اینجوری فک نکنم نمیشه. برای همین بیصبرانه منتظر خرداد ماهم...
4) من امام رضا رو خیلی خیلی دوسش دارم. گاهی فک میکنم حسم بهش از همه اماما بیشتره. شاید برای اینه که تو ایرانه. نمیتونم توجیه کنم دلیلش چیه. ..
دیشب بازم خوابشو دیدم. اما اینبار یه شکل دیگه بود. فقط میدونستم رفتم مشهد . همش میگفتم چرا لحظه وروود ندیدم گنبد امام رضا رو ...
با یه چند نفر بودم که نمیشناحتمشون.
رفتیم تو به خونه داغوون تو پاییین شهر با همون یه عده که نمشناختمشون. همش مواظب بودم که پولامو ندزدن... نگران بودم . یه روز گذشته بود و من هنوز نتونسته بودم برم زیارت ...
شاید خووب نبود و تو خواب یه جورای سرگردون بودم. نمیدونم. به قول "جاج خانووم" ان شاءالله که خیره.
البته شایدم از فکر های روزانم سرچشمه گرفته باشه. همون مورد" 3 "که نوشتم . نمیدونم.
هرچی که بود ان شاءالله که خیره.
5) امروز صبح رفتم شهر مجاور دانشگاه. کلاس داشتم. ... موقع برگشت وقتی سوار ماشین شدم یه خانومه چادری بود که به راننده گفت فلان شهر . اما کرایه ندارم هااا.
راننده خواست راه بیافته. که با کمی مکث گفتم : اقا سوارش کنین من کرایشو میدم. اقاهه نگه داشت که یهو یه راننده تاکسی که اونجا بود راننده رو صدا زد و گفت سوار کن من دارم میام کرایه بدم . اون راننده تاکسی 10 تومنی داد به راننده و بقیه رو گرفت . منم دیگه چیزی نگفتم . قیافه زنه به نظرم دزد و دغل نبود. چادر گل گلی تیره داشت . یه پلاستیک دستش بود که 5-6 بسته نمک دستش بود. بو هم نمیداد .
از تو کیفم یه شکلات کارولین در اوردم و بهش دادم. گرفت و تشکر کرد و کلی دعا کرد به جونم. گفت خوشبخت شی انشاءالله.
خیلی خوشحال شدم از کارم. فک کردم که همه چی داره عالی پیش میره. حالم که خووبه . خدا اینو هم گذاشت سر راهه من. ..
حالا کرایشو یکی دیگه داد. ولی من که زودتر گفته بودم و میخواستم انجام بدم.
با خودم تصمیم گرفتم وقتی رسیدیم شهرم و پیاده شدیم ، یه 2 تومنی با 5 تومنی بهش بدم که لااقل یه نون بخره برای ناهارش. تو 10-15 دقیقه ای که تو راه بودم داشتم فک میکردم که چی کار کنم و اینا ...
پیاده که شدیم صداش کردم ، حاچ خانووم ؟ خونت کجاس ؟
فک کردم شاید باز باید بره اطراف شهر. گفت : خونم همونجا بود اومدم از یکی 50 تومن بگیرم و این حرفا. درست نفهمیدم چی میگفت .
گفتم : کمیته امداد نیستی؟
گفت : هستم . ولی اونااا کمک نمی کنن زیاادد .
یه 2 تومنی دادم دستش و راه افتادم بیادم . صدام کرد.
خانوم ؟ خانوم؟
برگشتم و گفتم : بله ؟
گفت : پول نداری بهم بدی ؟؟؟
با تعجب به دستش اشاره کردم و گفنم : دادم که .
گفت : نه بیشتر. 10 تومن بده.
از تعجب شاخ دراوردم. گفتم : چی ؟
گفت : میگم 10 تومن نداری بهم بدی ؟؟
از پروروییش شاخ دراورده بودم. گفتم : نه بیشتر ندارم. و راهموکشیدم و اومدم .
از کارم پشیمونم کرده بود. یعنی چی که ده تومن بده. پروووووو .
اشکال نداره باابا . بی خیال . مهم نیس اصلا.
اااا اااااا؟؟؟؟ من که به اینا هیچ وقت اعتماد نداشتم. چه جوری شد گول خوردم؟؟؟
شاید چون فقط میخواست به مقصد برسه . از اولش که از کسی پول نخواسته بود. ..
ول کن بابا.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
مواظب
رفتارتان باشید گاهی زیاده روی می کنید، یا بیشتر به خدا روی آورید زیرا
همه ی ما میهمانان ناخوانده ای هستیم که باید به آخرت برگردیم. هم
نشینانتان هم از خدا دور شده اند از آنها دوری گزینید از خدا بخواهید اول
سلامتی را به شما عطا کند و بعد از رموز خداوند همه چیز برایتان روشن می
شود و از این طوفان بلا به سلامتی رهایی پیدا می کنید.و
....
بازم خسته و دپسرده ام.
کلاقه و نا امید.
شبا به این امید میخوابم که یه خواب قشنگ ببینم. ...
یه نشونه میخوام ازخدا...
دیشب پیاده رفتم خونه.
کل عصر رو یه کتاب اینترنتی خوندم. بیش از 160 صفحه رو خوندم. یه رمان ساده و سطح پایین عشقی.
تو راه که میرفتم ؛ شخصیت های داستان میومد تو ذهنم . با خودم فک کردم که باید بیشتر کتاب بخونم. اینطوری شاید راحتر زندگی کنم. کمتر فک کنم. باید خودم رو گم کنم تو داستان ها . باید مجالی برای فک کردن نداشته باشم.
به خودم گفتم : خوب ، اینم یه نوع فراره.
- خب باشه. بالاخره باید یه جوری این زندگی رو گذروند دیگه .
به خودم گفتم : پس " امیرعلی و پریا " چی میشن؟ مگه اونا رو نمیخوای ؟
باید برای آینده برنامه داشته باشی. برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت.
اما ، من ، دیگه خسته ام. ...
زندگیم مثه یه خط صافه. کمی هیجان و بالا و پایین لازمه. نوار قلب رو ببین. خط صاف یعنی " مرگ" .
منم دقیقا همینم. یه مرده که جسمش متحرکه. حتی میخنده. مجبوره وانمود کنه ، اوووه همه چی خوبه. ملالی نیست...
بیش از نیمی از راه رو رفته بودم که دونه دونه بارون شروع شد . دلم خواست زیر بارون برم . بیشتر قدم بزنم. از بارون خوشم نمیاد. اما گاهی بارون این فصل رو دوس دارم. به شرطی که تو مسیر برگشت به خونه باشم که تیپم به هم نریزه...
بارون که شروع شد اولش خوشحال شدم . دلم خواست یه دوری بزنم که "موش آب کشیده " شم زیر بارون. قدم هام رو اروم کردم. یهو یادم افتاد واااای .شلوارم تازه اس. همین امروز پوشیدمش. پاچه هاش کثیف میشه. قدم ها م رو تند تر کردم که زیر بارون نمونم. ... نمیخوام شلوار تازم خراب شه...
چی شد که به این روز افتادیم؟؟؟
ما انقلاب کردیم که دین رو حاکم کنیم... اما مشکل از اونجایی شروع شد که یادمون رفت اسلام دین اخلاقم هست,
چسبیدیم به احکام, اخلاقو گذاشتیم لب طاقچه و فراموشش کردیم...
هیچ فکر کردی که چرا بیشتر متدینین ما اینقدر عبوسن ؟ در حالیکه پیامبر ما نمونه خوش خلقی با امتش بود..
.امام صادق از دین تعریف داره آقا ابراهیم, میگه: دین به رکوع و سجود طولانی نیست,
دین یعنی امانتداری و وفای به عهد... امانت این این بچه هارو چه جوری نگه داشتیم؟ به عهدی که با این ملت بستیم چقدر عمل کردیم؟
از احکام فقط اینو یاد گرفتیم که دوتا ماشین بندازیم تو خیابون تن و بدن بچه هامون رو بلرزونه یا یه هلی کوپتر بفرستیم رو سقف خونه مردم نیرو پیاده کنیم برای جمع کردن 4تا بشقاب آهنی
... یارو هفتاد میلیون پول هیئت رو که مردم به امانت بهش داده بودن خورده اونوقت تو عروسی برادرزادش چون یه دلنگ دولونگی کردن میگه معصیت داره,حرومه,من نمیرم...
از احکام همینو یاد گرفتیم که اگه یه دختر دوتار موش پیدا بود با پونز فرو کنیم تو پیشونیش... اونوقت ادعا کنیم خیر خواه مردمیم . نگران آخرت مردمیم. همین خیر خواهی بعضی ها کار دستمون داد.
اینجوری شد که به اینجا رسیدیم.1) تو این چند روز همش به " امیرعلی " و " پریا " فکر میکنم. دلم میخواد بهشون نزدیک و نزدیک تر شم. اونقدر نزدیک که کنار خودم داشته باشمشون.
2) دلم یه عشق میخواد . مثه بهار . مثه اردیبهشت . تر و تازه و خوشبو و زیبا. بینظیر و لذت بخش....
3) دلم میخواد ...
وای خدای من ...
صبح رفتم دانشگاه. تا 10. بعدش چون بیکار بودم تا 12.5 برگشتم شهر خودم و ترجیحا دفتر. خونه آدم رو تنبل میکنه برای دوباره برگشت به دانشگاه...
جزوه دانلود کردم و پرینت گرفتم خواستم منگنه رو از کشوی دوم در بیارم که منگنه کنم که
که دیددم ، وایییییییی
بدبخت شدم. اون کشو زیر رو شده اس. پوشه های دکمه دار و کاغذ ها روی منگنه هستن و نیمی از منگنه و پانج زیر اوناست.
در حالیکه من همه رو مرتب کرده بودم و چون میدونستم اون پوشه ها و کاغذها استفاده نمیشن زیر گذاشتم و منگنه و پانچو بقیه چیزا رو روش گذاشتم.و
زیر همه همه اونا ؛ ته ته ؛ اون تقدیر کمیته رو گذاشته بودم که نسترن که عصر ها میاد نبینه ...
اما دیروز دیده. حتما ترانه که اومد همه رو زیر ور رو کرده.
او. نه . نه . حالا یادم اومد . دنبال بار برگشتیتو پوشه ها بوده دیرزو. واااااااااااااااااای خدای من .
چه خبطی کردم . ..
همش تقصیر خودمه. وقتی فقط یه کیف پول برمیدارم و موبایل و کلید همین میشه دیگه ...
اگه اونروز کیف بزرگ برمیداشتم ؛ یه کیف رودوشی مثلا ؛ میتونستم کاغذم رو توش بذارم. نیازی نبود اینجا قایمش کنم...
اه.
حالا چی کار کنم.؟؟؟ دوس نداشتم بفهمه و بدونه.
چرا اینجوری شد ؟ خدایا؟ بی دقتی میکنم بعدش میگم چرا ای جور ی شد ؟ خدایا؟؟؟
خیلی خلی .
بی انظباطی. بی نظم و شلخته.
وای خدا جوووووووووووونم. ای کاش نمیدید.
خاک تو سره من که از همه کارم همه باید سر در بیارن .اوف.
دیگه شد دیگه حالا.
خوبه که تاریخ نداره . اما آدرس و اسم و خیلی چیزای دیگه داره. تازشم ؛ اونروز نسترن زنگ زده بود خونه کارم داشت ، فهید که زودتر از معمول از خونه رفتم بیرون. عصرش گیر داده بود کجا رفته بودی؟
گفتم : نمیتونم بگم . مامان هم نمیدونه .
گفت : مشکوکی هااا.
خندیدم.
گفت : نکنه رفتی کارت اهدا رو بگیری که به مامان نگفتی ؟
گفتم : نه بابا . اونو که باید برم بانک ملی مرکز استان.
گفت: نکنه رفتی خون بدی.؟؟
گفتم : خیلی دلم میخواد اما میترسم خیلی. گفتم اما یه چیز تو همین مایه ها. اصرار نکن نمیتونم بگم. مامان هم نمیدونه.
واااای حتما حتما دیگه میدونه . ادم کودن هم که باشه میفهمه. ای بابا.
میدونه یه کارای از طریق کمیته فلان جا ، انجام دادم.اما چیه رو نمیدونه.
...
خدایا؟ شکرت. ممنونم وسپاسگزار.
خدایا ؟ نمیشد نسترن نفهمه.؟؟؟ باشه بی دقتی از من بوده . درسته . قبول.
.................
یادم رفت بگم. چون دانشگاه رفتم و میخوام برم کیف داشتم. فوری اونو تو کیف گذاشتم. حالا هم بی دقتی کنم یه "مرغوونه" دیگه هم تو خونه بکنم ... :-))))))).
1) بهم گفت : یه حسیه درونی. ...
گفتم : نمیفهمم چی میگین . یعنی چه جوریه؟
گفت : مثه عاشق شدن میمونه...
گفتم: نمیفهمم. هرگز به عمرم تجربش نکردم.
2) باید رو افکارم کار کتم. باید رو انرژی مثبت کار کنم دوباره. باید بازم راندا برن گوش بدم.
ه اسپیکر لپ تاپ یه ماهی میشه خووب نیس. رو اعصابه.
3 ) از دیروز تا حالا فکرم رو ؛ اون زن دست فروش مشغول کرده . مدت هاست میبینمش. اما تا حالا اینقد برام جلب توجه نکرده بود. تو سرما و گرما گوشه دیوار مدرسه بساط کرده و یه صندلی داره. یه آرایش چشمی هم داره. زیر 45 ساله...
دیروز دیدم که ساعت 10 یه تکه نون برداشته و از جعبه پنیرش داره پنیر بر میداره. از همون جا ذهنم درگیرش شد...
من خودم هم وسط روز نون پینیر میخورم . یه لقمه از خونه میارم. اما نمیدونم چرا تصویرش جلوی چشمم بود...
عصر که میومدم بازم مثه همیشه اونجا بود. داشت قلاب بافی میکرد که بفروشه. ذهنم بازم درگیرش شد.
من رفته بودم خونه واستراحت کرده بودم. اون همونحوری رو اون صندلی ، صندلی که چه عرض کنم 4 پایه نشسته بود. لابد خیلی خسته کننده اس.
باخودم فک کردم ناهار چی خورده؟؟؟؟ حتما همون نون پنیر ش رو خورده بازم.. چرا من تو این همه مدت سرد و سرما که میدیدمش هیچ وقت بهش توجه نمیکردم.؟؟ سرپرست خانواره ؟؟؟ ....
شب همچنان ذهنم درگیره. من میرم و ساندویچ میخورم 24-25 هزارتومن . اونوقت یکی اونجا نون پنیر میخوره. چرا؟؟؟
(البته اون روز که با هدی اینا بیرون رفتیم 3 نفری 2 تا غذا سفارش دادیم. یه ساندویج و یه خوراک مرغ... که اونم تازه زیاد اومد. ..).
کل شب به همین فک میکردم . چرا یکی یه وعده غذا میخوره فلان تومن ، یکی دیگه باید نون پنیر بخوره؟؟؟
چرا یکی شاسی بلند سواره و یکی دیگه گاریش رو با زحمت و مشقت ، تو بارون و تو سرما کشون کشون میبره؟؟؟
جرا یکی بچه پولدار بدنیا میاد و یکی تو فقر و فلاکت به سر میبره؟؟؟
...
اوووووووووف .
باید قشنگی ها رو ببینم. باید برای آینده برنامه ریزی کنم. یاد " پارسا " بخیر. ..
باید دوباره از نو شروع کنم. شاید این خاصیت بهار باشه و اردیبهشت زیبا و بوی بهار نارنج که روز به روز داره بیشتر میشه...
شاید این ته انرژیم ، که داره سو سو میزنه برای شروع از نو ، برای همین بهار باشه. طبق معمول هر سال ... و خداروشکر برای ای بهار زیبا. و هزار خداروشکر دیگه ...
4 ) یارور میاد الان فاکتورش رو ببره . وقتم تنگه. ...
1) چند روز بود که فکر میکردم باید دوباره سراغ انرژی مثبت و تکنولوژی فکر برم...
امروز دوباره فایل های صوتی "قدرت " از " راندا برن" رو دانلود کردم ...
2) دیروز ناهار ، بانسترن و هدی و ترانه رفتیم ناهار بیرون. یکی از همکاراشون تازه یه رستوران کوچیک زده. رفتیم اونجا. بعدش هم روبروش پارک بود . ترانه رو برای اولین بار بردیم پارک و کلی ازش عکس گرفیتم..
وقتی برگشتیم خونه ، چایی خوردیم و با مامان و نسترن و ترانه رفتیم پارچه هامون رو بدیم برامون مانتو بدوزه خیاطه. من اومدم اینحا و مامان و نسترن اینا رفتن یکم خرید و بعدش خونه ...
3) کمی تب دارم و سرم درد میکنه. اما قرص نخوردم...
4) دیروز دیدم تو تلگرامش عکس یه دختره کنارش. احتمالا نامزد کرده . شبیه عکس نامزدی بود. اما پاپیون یا کراوات نداشت . ایشالله خوشبخت بشن.
5) خدایا , شکرت.
ساعت 9 قرار داشتم...
مامان گفت : تو این روزا کجا میری؟
گفتم : کار دارم...
8.5 یارو زنگ زد که اینا اومدن و فلان ... گفتم قرار 9 بوده.گفت :باشه..
تو راه همش از خدا میخواستم کمک کنه و آدم های درستی که حقشون رو سر راهم بذاره.از خدا میخواستم که ازم راضی باشه و ازم قبول کنه...
...
..
9 رفتم. آقا دور بود. ... به یارو گفتم همین مرکز شهر قرار بذار هااا. ...
خلاصه رفتم. 2 تا جوون مظلووووم بودن. پسره مو بور بود و فرفری. یه صورت استخونی و چشم های رنگی. قدش بلند بود. یه کاپشن تنش بود. یه کفش نیم بوت فرم پوشیده بود کلا پاره.
دختره ریزه میزه بود و مرتب. لباس خیلی مناسب وخوبی پوشیده بود. صورت کوچولویی داشت. تو دل برو بود.
یارو شروع کرد به صحبت که ما خودمون هم با هزینه خیرین 7-8 خرداد میبریم مشهد. هرکی هزینه هر چند نفر رو بخواد تقبل میکنه. ما با جایی که قرارداد داریم تخفیف ویزه بهمون میده و ناهار وشامشون با مائه و این حرفا...
گفتم حقیقتش برنامه خودم هوایی بوده . اما بازم خود بچه ها چی دوس دارن؟ بهشون نگاه کردم و گفتم خودتون چه جوری دوس دارین؟؟؟
مظلوم بودن و خجالتی خیلی.
باتکرار حرفم و اصرارم به جواب ، گفتن برای ما فرقی نداره. به اقای " ق" گفتم شما نظرتون چیه؟؟؟
گفت ما چیزی نمیگیم . هرکی هرجور دوس داره این کار رو انجام میده. ما دخالتی نمیکنیم تو کار و نیتشون...
نگاه بچه ها کردم . خیلی کوچولو بودن. ساده بودن و مظلوم. به نظرم از عهده تنهایی رفتن بر نمیومدن... ازشون پرسیدم تازه ازدواج کردین. گفتن آره . 5 ماهه.
گفتم : به سلامتی .خوشبخت بشین ایشالله..
- مشهد چند بار رفتین. ؟؟؟
پسره گفت: من یه بار رفتم. دختره گفت : من تاحالا نرفتم.
به پسره گفتم منم یه بار رفتم. اما ، 20 سال پیش.
پسره خندید و گفت منم 20 سال پیش رفتم. وقتی 2 سالم بود.
فهمیدم که پسره فقط 22 سالشه. و اینکه لوله کشه ظاهرا..
بچه های پرورویی نبودن مثه بچه های این دوره زمونه. خیلی خیلی خجالتی بودن و مظلووووم.
آقای "ق" گفت : اینجا شاید با هم محلی های خودشون برن. اونجوری که شما میگین باید تا فرودگاه برن. هزینه رفتن تا مرکز استان و فرودگاه و اینا خیلی میشه .
از قبل برنامم این بود که برای اون کار هم یه آزانس بگیرم و خودم ردیفش کنم. اما این بچه هایی که من دیدم فک میکردم که نمیتونن از پسه سفر 2 نفره بر بیان.بهشون خوش نمیگذشت. و ..
بهشون گفتم بچه ها خودتون میتونید اینجوری برین؟؟؟ از پسش بر میایین؟ بهتون خوش میگذره؟؟؟ هزینه سفر و بلیط و هتل و غذاتون با من ؛ اما خودتون 2 تایی باید اونجا بگردین. میتونین؟؟؟
دوس دارین با این کاروانی که آقای "ق" داره میبره برین؟؟؟ شاید آشنا هم محلیتون هم باشه. بعدش اینکه خودشون شما ها رو همه جا میبرن. تفریحی و زیارتی...
آقای "ق" حرفم رو تایید کرد...
یه جورایی مطئن بودم اینا ساده تر از اونین که بخوان تنها برن. برای اینکه ثوابم تبدیل به کباب نشه و مشکلی براشون اونجا پیش نیاد تصمیم گرفتیم با تور اونا برن زمینی. 5 روزه.
تو چشمای پسره برق شوقی بود که خیلی دوس داشتم.
آقای "ق" گفت : اونجا اتاقاتون جداست. هر 3-4 تا خانوم با هم تو یه اتاقن و 3-4 تا اقا تو یه اتاق. اما گردش باهمین...
گفتم : اااا . نه دیگه آقای " ق". اگه اینطوری باشه که نه.
بعد یه مکثی کردم و گفتم : امکانش نیست جایی که میگیرین برای این بچه ها ا تاق 2 نفره باشه که بچه ها برای خودشون راحت باشن و پیش هم باشن؟؟ اگه امکانش هس که هزینه مازادش رو خودم قبول میکنم ...مبایلش رو برداشت و به خانوم فلان زنگ زد و گفت کسی که اینجا هزینه سفر 2 نفر رو میخواد قبول کنه میگه این شرایط رو میخواد. چون زوج جووننو ...
یارو گفت : میشه . اما هزینهشون میره بالا. نفری 20-30 تومن.
گفتم : مشکلی نیس. اما حتما باید اتاقشون خصوصی باشه و 2 نفر باهم باشن.
گفت: باشه.
چندین بار تاکید کردم حتما اتاقشون 2 نفره باشه. نکنه برن اونجا بگن رزرو نشده و فلان.؟؟/
بهم اطمینان داد که اینکار انجام میشه. شمارشون هم بهتون میدیم اونجا باهاشون در تماس باشین...
خلاصه بچه ها برگه هارو پر کردن. پولم قرار شد که اوایل خرداد بیاد ازم بگیره. داشتم خداحافظی میکردم که یه برگه که تو کاور کاغذ گذاشته شده بود بهم داد و گفت این به رسم تشکر و تقدیر از شما ...
تو برگه اسمم نوشته شده بوود که فلان و اینا و...
این بار من بودم که برق شوق تو چشمام بود.
تشکر کردم و خداحافظی .
همونجا با خودم فکر کردم این کار با کمتر از 500 تومن ردیف شد. تصمیم گرفتم موقع سفرشون یه مبلغی بذارم تو پاکت و بدم دسته بچه ها که اونجا برای خودشون خرج کنن...
اونا واقعا نیازمند بودن. بر خلاف چیزایی که از سارا شنیده بودم و خیلی وقتا خودم دیده بودم ، قرو فر نداشتن. فیس و افاده نداشتن. پررو نبودن ؛ ...
سارا میگفت وقتی برای مشاوره میره تمام زنای سرپرست خوانوار کمیته امداد ، همشون با کلی ارایش و قر وفر و ادعا میان. سروضعشون جوریه که انگار من کلفتشونم. حالا سارا خودش یه دختر سانتی مانتاله و مدروزی و قر وفری ...
اما
این بچه ها اینجوری نبودن .
خداروشکر. من راضیم و خوشحال.
امیدوارم تا انتها انجام بشه.
خدایا؟ شکرت. دوووست دارم.
امروز رفتم کمینه. ا
چند جا پرسیدم تارسیدم اتاق مورد نظر .
گفتم میخوام فلان کارو کنم. گفتن : کمک هزینه
گفتم : نه . پول به اینجا یا اونا نمیدم. میخوام خودم همه چی رو اماده کنم. هتل و بلیط و ... فقط میخوام یه زوج باشن. یه زوج جوون.
آقاهه گفت : چشم من پرونده ها رو نگاه میکنم ببینم کی تا حالا نرفته مشهد..باهاتون تو همین یکی دو روز تماس میگیرم.
گفت : ما خودمون هم برنامه مشهد داریم برای مدد جوهامون هااا.
یعنی میخوای اینجا کمک کنی ...
گفنم :نه. من دنبال افراد بخصوصی هستم...
با کلی احترام بدرقم کرد.
دو ساعت نشد باهام تماس گرفت . گفت فلانی هستم از فلان حا... من پرونده ها رو نگاه کردم. یه زوچی هست که هردوشون تحت پوششن و من باهاشون صحبت کردم ووو فقط جسارتا شما بیاین هم اینا رو ببینین و هم صحبت کنیم باهم ...
راستش خیلی ناراحت شدم. نمیخواستم تا کارا ردیف شه اون اشخاص چیزی بدونن. هم ناراحت شدم خیلی . هم ترسیدم یکم ، و هم استرس گرفتم...
به هر حال قرار شد فردا ساعت 9 اونا رو ببینم و این آقاهه که مسئوا فلانه...
میدونی ؟ ناراحتم . لزومی نداشت من اونا روا ببینم و از همه مهمتر اونا منو ببین. یعنی نمیشد ناشناس این کار و کرد؟؟؟
به هرحال شد دیگه. لابد روال همینه.
نمیدونم.
جای قرار شعبه خارج شهر کمینته اس. جاشو بلد نیستم. مجبورم با آزانس برم سر قرار.
ساعت 9 فردا دوشنبه ششم اردیبهشت 95 .
به امید خدا. ان شاءالله از پسش بر میام...
خدایا؟ شکرت. دووووست دارم.
راستی ؟ 3 روز 13 رجب رو برای اولین بار روزه گرفتم. خووب بود. اونم شکر خدا که شد.
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم.باور کنید تک تک آدم ها زخمی اند... هرکس درد خودش را دارد.دغدغه خودش را دارد. مشغله خودش را دارد. باور کنید.
ذهن ها خسته اند. قلب ها زخمی اند . زبان ها بسته اند. برای دیگران آرزو کنیم
بهترین ها را ... راحتی را ... همه گم شده ایم. یاری کنیم همدیگر را ، تا زندگی برایمان لذت بخش شودو
آدم ها ، آرام آرام پیر نمیشوند ؛ ادم ها در یک لحظه ، با یک تلفن ، با یک جمله ، با یک نگاه ، با یک اتفاق ، با یک نیامدن ، با یک دیر رسیدن ...
با یک "باید برویم " و با یک " تمام کنیم " پیر میشوند.
آدم ها را لحظه ها پیر نمیکنند .. آدم ها را ادم ها پیر میکنند...
سعی کنیم هوای دل همیدگر را بیشتر داشته باشیم و همدیگر را پیر نکنیم.
اینها رو امروز تو مجله خوندم . خیلی دوست داشتم. والبته این :
به خودتان اجازه ندهید توسط این 3 چیز تحت کنترل دربیایید. " گذشته تان ، مردم و پول"
این روزا حس عجیبی دارم. یه نوع تشویش و استرس مثبت. انگار قراره یه اتفاقه خووب بافته. یا شاید ، انگار که من بیصبرانه منتظره یه اتفاق خیلی خوبم. حسه عجیبیه .یه استرس مثبت.
مگه استرس هم مثبت داریم؟؟؟؟ خب ، به هرحال یه حسه خووب. یه انتظار و دلهره برای یه حادثه ی خیلی خووب تو همین نزدیکی ها.
.
خدایا ؟ شکرت. سپاسگزارم...
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف که میبرد پیغام که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی زلف و رخت میروند و میآیند صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بیبصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمینگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن و از این معامله غافل نشو که حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن همت حافظ امید هست که باز اری اسامر لیلای لیله القمر
بیمن همت حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیله القمری
با کمک و یاری مبارک حافظ این امید میرود که از طریق همان عشق ورزیدن به مخلوقات خداوندی و استفاده از برکات او را به کار گرفته و در شب مهتابی به یمن همت الهی حافظ لیلای خود را ببینی و با او هم صحبت شوی و در همین شب روشن مصاحبت معشوق نصیبت شود .در اینجا منظور از شب مهتابی همان روشنایی عشق و منظور از لیلا همان دست یابی به بهترینها ی زندگی یعنی سعادتمندی و منظور از مصاحبت معشوق در آغوش گیری شاهد خوشبختی و نیک نامی و محبوبیت و بی نیازی و توانمندی است.
امروز میرم سر کار برای اولین روز 1395.یعنی اولین روز کاری در هشتمین روز نوروز.
با تمام وجود؛ از خدای بزرگ میخوام که از همین ابتدای سال 1395 دستم رو بگیره و کمکم کنه و بهترین ها رو برام رقم بزنه.
با تمام وچود از خدا میخوام که آغاز سال 1395 , آغاز بهترین روزهای زندگیم باشه.ا
با تمام وجودم از خدای مهربون میخوام که لحظه به لحظه کمکم کنه و لبخندش رو ازم دریغ نکنه و سال پر از شادی و آرامش و سلامتی و موفقیت و خوشبختی رو ذر کنار خونوادم داشته باشم . سالی متفاوتتر و بهتر از سالهای گذشته... ان شاءالله.به خواست و یاری خداوند بزرگ ان شاءالله.
دیروز تو خبرها خوندم که
"3 خواهر مجرد همزمان با ازاد کزدن گاز همزمام خودکشی کردند. این 3 خواهر مجرد 43 تا 50 سال داشتند و تو یه آپارتمان با پدر مادرشون زندگی میکردندذ و رو دیوار از اونا حلالیت طلبیدن. "
ازوقتی این خبرو خوندم نمی تونم از فکرش دربیارم.فک میکنم مقصر خداست...
میدونی ؟ گاهی یه کمک کوچولو از خدا ؛ یه جایزه یا یه هدیه , میتونه زندگی آدم رو تغییر بده. میتونه ادم رو به اوج برسونه. اون بالا نزدیک خدا...
اما امان از اون موقع که خدا هیچ توجهی بهت نداره تو هیییییچ زمینه ای. کار پول زندگی عشق بچه همسر درس و... اون موقع است که با تمام تلاشی که کردی به اوج برسی و خودت رو به خدا نزدیک کنی و خودت رو بهش بسپری , با تمام صبوری که کردی , یهو صبرت لبریز میشه و طاقتت طاق میشه از بی تفاوتی خدا بهت و ووووووووووووو از اون بالا می افتی پایین. همه چی برات بی اهمیت میشه. دیگه نمازت یه خط در میون میشه و ترک میکنی و با وقاحت تمام مقصر حوادث و تصمیات رو خدا میدونی و لاغیر.
من هیچ جوری نمیتونم خودم رو قانع کنم. تقصیر خدا بوده.
من فک میکنم از خدا طلب داریم. خدا تو قران گفته به هرکی دلم بخواد میدم و هرچقدر دلم بخواد میدم.
پس عدالت خدا چی میشه؟؟؟ پس فرق ادم خووب و بد و متوسط چی میشه؟؟؟/
إنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ [آل عمران : 37] :«خداوند به هر کس که بخواهد، بى حساب روزى مى دهد»
مثه اینهکه یه معلم به دانش اموز تنبل هی نمره خوووب بده و بگه این در اخرت کنکور قبول نمیشه و ....
فهم من در همین حده...نمتونم خودم رو جور دیگه ای قانع کنم.
«یهدی من یشاء و یضل من یشاء»، یعنی خدا هر کس را که بخواهد هدایت و هر کس را که بخواهد گمراه میکند،
«لَقَدْ أَنزَلْنَا آیاتٍ مُّبَینَاتٍ وَاللَّهُ یهْدِی مَن یشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (النور، 46)
ترجمه: قطعا آیاتى روشنگر فرود آوردهایم و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند.
و حتی به پیامبرش میفرماید چنین نیست که هر کس را تو بخواهی هدایت شود، بلکه هر کس را که خدا بخواهد هدایت میشود:
«إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» (القصص، 56)
ترجمه: در
حقیقت تو هر که را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى کنى لیکن خداست که هر که
را بخواهد راهنمایى مىکند و او به راهیافتگان داناتر است.
دی 2016 در سال 1395
هم نشینی دو ساله ی زحل (سیاره ی حاکم ماه تولدتان) در برج بلندپایه ی قوس رو به پایان است؛ شاید در یکی دو سال گذشته گاهی متوجه شده باشید که چه طور عناصر زندگی تان ناپدید می شوند. این قبیل اتفاقات به شکلی ظریف رخ داده و آنقدرها واضح و روشن پیش نمی آمدند. اما به هر رو، در مرحله ی پایانی این فصل قرار گرفته اید (به ویژه در رابطه با مسائل کاری و حرفه ای). در واقع دارید صحنه را پاک و آماده ی شروعی بزرگ تر و بهتر می کنید. آن ماه گرفتگی های سال ۲۰۱۵ که در سال ۲۰۱۶ هم ادامه دارند، می توانند نشانگر تغییرات و رشد کاری شما تا اسفند ماه باشند. با این حال برای آنکه اتفاقات تازه و چشم گیری رخ دهد باید تا مهر ماه و حرکت مشتری به خانه ی دهم نشانه ی تولدتان صبر کنید. با آغاز سال نوی میلادی پلوتون در خانه ی اول نشانه ی برج تولدتان قرار خواهد داشت و در زمینه ی روابط عاطفی و کاری، شخصا احساس جدیت بیشتری خواهید کرد. در واقع در این مرحله با درون و خویشتن خود تماس و ارتباط نزدیک داشته و در طی این تغییر و تبدیل ها از مشکلاتی که در کنترل رفتارهای خویش دارید، شگفت زده شده و به ریشه ی آنها پی خواهید برد. با وجود این حجم از آگاهیهای نویافته، باز هم از پس کنترل خود بر نمی آیید (به ویژه وقتی مساله مربوط به نیازهای پر تب و تاب دل تان می شود). شاید امسال علنا ادعای مالک چیزی را کنیدفال دی سال 95 :
خلاصه:
فال سال 2016 برای متولدین دی ماه پیش بینی می کند که یک سال از تغییرات برایتان خواهد بود. شما در این سال در تلاش برای تغییرات دنیا هستید اما به جای آن به دنبال تغییر خود باشید.
ثبات مالی وجود دارد و در نهایت در چنگ شما خواهد بود. تصمیم گری های بزرگ در مورد چیزهای مهم از قلب شما بر خواهند خواست. شما در حال کار در جهت تحقق اهداف و ایده ال های خود و تبدیل شدن به شخصی که همیشه می خواستید باشید ، هستید.
در سال 2016 خود را کمی واقع بین و جدی تر از حد طبیعی خواهید یافت. با واقع گرایی در این سال به نتایجی که باعث تغییر دنیا شوند نخواهید رسید و شما می توانید خود را با دنیا وفق دهید.
از آنجا که شما مصمم در به آغوش گرفتن سال 2016 به عنوان زمانی برای ایجاد تغییرات بزرگ در زندگی خود فکر میکنید و به دنبال آینده و لحظه ای چشم برنداشتن از اهداف بزرگ هستید و سخت به دنبال تغییرات بزرگ در زندگی خود و برای رسیدن به آنها هستید همه چیز خوب خواهد بود.
عاشقانه:
شما آماده برای یک تغییر جدی هستید و زندگی عاشقانه خود را در منطقه ای از زندگی خواهید یافت که در حال رسیدن و یا ساختن به آن هستید. اگر مجرد هستید این زمان به دنبال یک رابطه جدید هستید. شما چیزهای زیادی برای نشان دادن به دنیا دارید و کسی در خارج از آن قرار گرفته که فقط در حال انتظار برای ملاقات با شماست.
فال سال 2016 متولدین دی ماه پیش بینی میکند که عشق شما اگر در یک رابطه باشد شما آن را پیدا خواهید کرد و این سال یک سال بزرگ برای شما خواهد بود.
این سال یک سال خوبی برای تاکید مجدد بر تعهد موجودیت خودتان نیز هست. به شریک زندگی خود اجازه دهید که بداند شما چقدر برای او ارزش قائل هستید. با این حال اگر رابطه شما پیش نمی رود این مزان مناسب برای جلوگیری از بی راهه رفتن هاست.
فرصت های شغلی:
زندگی شغلی شما در این سال دستخوش تغییرات بزرگی خواهد شد. زندگی شغلی شما در سالهای گذشته در جریان بوده اما این سال شما به دنبال چیزی استوارتر هستید حتی اگر این به معنی تغییر شغل باشد.
فال سال 2016 برای متولدین دی پیش بینی کرده است که شما باید آماده برای پذیرش مسئولیتهای جدید باشید و نگاه تان از یک سو به مدیریت آنها باشد تا در پایان سال 2016 شما احساس بسیار امن تر در مسیر شغلی طی شده به همراه برنامه ریزی های بلند مدت احساس کنید.
برای پیشبرد اهداف شغلی خود شما تصمیم گرفته اید و این زمان خوبی برای افزایش دانش و مهارتهای خود است. شما همیشه طالب دانش بوده اید و در حال حاضر نیز به این سخت پای بند هستید.
ثبت نام کردن در دوره های آموزشی و یا رفتن به کلاسهای شبانه و یا حتی شروع به خواندن در مورد یک موضوع خاص که به آن علاقه مند هستید باعث پیشرفت شما خواهد شد.
امور مالی:
وضعیت شغلی خود را در سال 2016 با ثبات تر خواهید دید. بنابراین انجام امور مالی خود را سرو سامان دهید چون در سالهای گذشته پولهای خود را به صورت پراکنده دریافت میکردید و برنامه ریزی بلندمدت برای آنها نداشتید.
در سال 2016 با توجه به فال شما پیش بینی می شود که شما به راحتی قادر به پس انداز مقداری پول برای اینده باشید. این زمان ایده ال برای پرداخت بدهی خود و شروع به پس انداز منظم است.
سلامتی:
در سال 2016 شما در حال ایجاد تغییرات بسیاری دز شیوه زندگی کردن خود هستید. شما تصمیم گرفته اید که در مورد سلامتی و انچه می خورید جدی باشید و همچنین شروع به برنامه ریزی برای یک رژیم تناسب اندام کرده اید. با اینکه این کارها به نظر سخت خواهند آمد اما شما ارزش آنها را پرداخت خواهید کرد و در پایان سال از عملکرد خود در این مدت بسیار راضی خواهید بود.
خانواده:
با توجه به پیش بینی های سال 2016 در فال متولدین دی ، این سال شما قادر خواهید بود افرادی که در حال تلاش برای سوء استفاده از شما را کنار بگذارید. و بهتر است برای حفظ روابط دوستانه با همه کوشا باشید اما اجازه سوء استفاده را به کسی ندهید.
اصلاحات وضع خود:
این سال برای خدمت به جامعه است و اجازه ندهید که به فرصتهای بزرگی که باعث یادگیری مهارتهای جدید برای شما خواهند شد پشت پا بزنید. این زمان بسیار خوبی برای شروع یک دوره جدید است که می تواند باعث پیشرفت زندگی شغلی ما شود.
مسافرت:
اگر سال 2016 برای شما یک سال از تغییر است ، پس چرا تغییر از مناظر را اضافه نکنید؟. حرفه شما باید ارائه برخی فرصت ها برای سفر را به شما بدهد و از آنها نیز استفاده کنید. شما ممکن است بخواهید برای لذت بردن از سفر چندین بار در سال قصد مسافرت کنید. پس امسال زمان خوبی برای دیدن دنیا و آوختن از فرهنگهای دیگر است.
ماهانه:
• January یک ماه پر از چالش های شخصی برای شما است چون جاه طلب و خودخواه برای رسیدن به اهداف خود هستید.
• شما میخواهید با دقت و توجه سال را آغاز کنید بخصوص در ماه February . ایده هایی که به نظر می رسند بزرگ هستند برروی کاغذ یادداشت کنید و با این کار از تنش های ناخواسته جلوگیری کنید چون زمان کافی برای تمرکز و فکر کردن قبل از عمل خواهید داشت.
• در ماه March شما با تنش هایی در خانه روبرو هستید چرا که شما باید در انتخاب کلمات خود دقت بیشتری داشته باشید و احساسات خود را مدیریت کنید.
• در ماه April شما بسیار حساس هستید و این احساس بسیار عمیق شما را در بر گرفته و حتی مسائل با درجه حساسیت بسیار کم هم برای شما حساسیت برانگیز خواهند بود.
• همه چیز تا ماه May سپری شده و گذشته و از این به بعد برای شما و شریک زندگی خود روابط قلب به قلب در مورد مسائل جدی خواهد بود.
• در ماه June نسبت به قبل احساس تعهد بیشتری به رابطه خود دارید و این شروع یک دوره فعال اجتماعی برای شما است.
• در ماه July زمان مناسب برای شروع با تمرکز بر زندگی شغلی خودتان است حتی اگر شما با افراد بسیاری شریک باشید.
• تابستان زمان مناسبی برای گرفتن وام برای خرید خانه است. ماه August به خصوص زمان مناسب برای تسویه حساب کردن بدهی های خود و حل و فصل تعهدات مالی موجود است.
• در ماه September شاهد تغییر در زندگی شغلی خود هستید و حمایت خانواده نیز شاهد هستید.
در ماه October پیشرفت در شغل و بهبود امور مالی برای شما به ارمغان می آید.
• یک سقوط البته بدون عارضه تا ماه November در پیش دارید. به احتمال زیاد برخورد با برخی از مسائل شغلی در خصوص مدیریت و شخصیت های متضاد باشد.
• در ماه December زمانی است که شما باید بپذیرید که نخواهید توانست دنیای اطراف خود را تغییر دهید ، فقط خود و اعمال خود را می توانید تغییر دهید
سال نو ممکن است برای شما مشکلات غیر منتظره ای به همراه بیاورد، اما باید خونسردی خودتان را حفظ کنید و با آرامش از پس این مشکلات بربیایید. در واقع، تا زمانی که محتاط و صادق باشید، انرژی های منفی زیاد قادر به تحت تاثیر قرار دادن شما نخواهند بود. از لحاظ کاری، امسال نباید وارد کارهایی بشوید که در حوزه تخصص شما نیستند، در غیر این صورت ممکن است به سادگی گول بخورید. به شرط این که نگرش مثبت خود را حفظ کنید امسال برای شما بهتر از آنچه که فکرش را می کنید خواهد بود.
آنهایی که هنوز مجرد هستند خسته از جست و جو به دنبال عشق حقیقی به نظر می رسند. خیالتان راحت باشد، چرا که عشق امسال درب خانه قلب شما را خواهد زد. متاهل ها ممکن است مجبور شوند مدتی دور از هم باشند، ولی با دید مثبت و تلاش دوجانبه همه چیز در پایان کار رو به راه خواهد بود
1) شرف الشمس 19 فروردین 93 رو در اخرین 4 شنبه 93 بردم که بسپارم به آب . اینقد وانت و دست فروش رودخونه رو احاطه کرده بودن که هیچ رقمه نشد. با ناراحتی خیلی زیاد پس آوردم و گذاشتم سر جاش ( تو قران).
19 فرودین 94 دیگه ننوشتم . گلاب و زعفران و کاغذ زرد و ...
امسال آخرین 4 شنبه سال همون رو بردم و به راحتی هر چه تمام تر ، تو همون رودخونه انداختم. فک میکردم نمیتونم بندازم بازم. با ناامیدی رفتم ، اما در کمال تعجب ، دیدم کسی از اون فروشنده های نیستن. با اینکه وسط روز بود اما هیچکدومشون نبودند و به راحتی تو آب انداختم و احساس سبکی فوق العاده ای داشتم.
2) ...
گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را ...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
تابستان را دیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!
ای امید نا امیدا برسون هرچی نصیبه
دیگه نیست صبر و قراری آخ چه روز و روزگاری
مگه مارو دوست نداری ای خدا کجای کاری
ای خدا قسم به عشق و به همین حال پریشون
به وفای عاشقونو به صفای چشم گریون
دیگه طاقتم تمومه دیگه فرصتی نمونده
واسه ی عشق و عبادت
ای خدا قسم به رازم که ازت نمونده پنهون
به تموم اشک چشمام به همین شام غریبون
دیگه طاقتم تمومه دیگه فرصتی نمونده
واسه ی عشق و عبادت
روزگارمون خزون شد عشقمون فدای عشق دیگرون شد
ما که هستیم ونمردیم پس چرا عشقو به دیگرون سپردیم
ما که با زمونه ساختیم بد و خوبشو شناختیم
ای خدا برنده باشی ما که زندگی رو باختیم...
ای خدا...ای خدا...ای خدا...
ی امید نا امیدا برسون هرچی نصیبه
هایده
سال 1394 هم رو به اتمامه.
دلتنگ اونی هستم که باید باشه و نیست.
تقصیره اون پسره اس. پیاده 2 بار رد شد ار اینجا. نمیتونم تو چشاش نگاه کنم. در واقع به صورتش. دلم هری میریزه. یه نوع استرس میگیرم. نمیدونم چرا.
اما
میدونم اون باعث افسردگی الانم شده.
گاهی فک میکنم یعنی این همون آرشه؟ هیچیش به من نمیخوره اما یه تیکی فک کنم باشه این وسط . شایدم از دید من اینطوره.
میدونی ؟ خسته شدم . اما نه دلم نمیخواد و نه توان نوشتن از ناامیدی و درماندگی و ... رو دارم. دلم میخواد بهش فک نکنم. اگه فک میکنم دیگه جملات رو ردیف نکنم.
میدونی ؟؟؟
خدا باید بخواد. تا حالا نخواسته. شاید بعد از این بخواد...
خدا باید بخواد.
کار خوبه خدا درست کنه.سلطان محمود خر کیه؟
یکی از بهترین کلیپ هایی که تو تلگرام دیدم.
مدت 3 هفته بود که صبح ها :
1 قاشق چایخوری سر پر پودر دارچین
1 قاشق چایخوری سر خالی زنجبیل
1 قاشق شر پر زیره سبز
1قاشق نصفه زیره سیاه
1 قاشق هل سابیده
و 1 قاشق گزنه
رو میرختم تو لیوان چای سبز و توی صافی بالای چای سبز هم 2 فاشق چای سبز میرختم و آب جوش میرختم و یه ربع تا نیم ساعت میذاشتم دم بکشه و بعدش " بجز ضایعات جای سبز "که تو صافی بالای لیوان بود همه چی رو میخوردم...
این معجون هزار و یک خاصیت داره. کاهش چربی خون ( چربی سوزی ) ؛ کاهش قند و هزار و یک خاصیت دیگه. اما زیاده رویش ضرر داره و...
صبح ها نزدیک به 60 روز اول 2 قاشق آب لیموترش تو یه فنجون کوچیک میرختم و روش آب گرم میرختم و میخوردم. بعدش یه نیم ساعتی تا این معجون دم بکشه فاصله بوده بینشون...
خلاصه . با خودم قرار گذاشتم 3 هفته بخورم و یه هفته استراحت خدایی بدم در زمان خاص.
اقا ، بعده خوردن 3 هفته ، 2 -3 روزی بود صبح ها نمیتونستم صبحانه بخورم. تا امروزززززززززز. ب
بعد از فک کنم 20 سال ، امروز صبح بالا آوردم. 3 بار.
الان خوبم. همون موقع هم بجز بالا اوردن مشکل دیگه نداشتم. الان هم سر کارم.
این چند روزه که خوردن معجون رو قطع کردم صبح ها فقط چای سبز میخوردم با خرما ...
شاید چای سبز زیاد ریختم تو لیوان . 3 قاشق تو لیوان چای سبز ؟ خب زیاد بود دیگه دختر. یه قاشق چایخوریه. نه اونقد.
بعدشم برای معجون صبح نباید که اون ضایعات ته لیوان رو بخوری .
خب اینجوری میشه دیگه .